#هرروز_یک_آیه_از_نور
📖 وَکَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَةٍ أَمْلَیْتُ لَهَا وَهِیَ ظَالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهَا وَإِلَیَّ الْمَصِیرُ
💠 و چه بسا شهرها که به [اهل] آنها در حالی که ستمکار بودند، مهلت دادم، سپس آنان را [به عذابی سخت] گرفتم؛ و بازگشت همه به سوی اوست.
#حج_آیه_۴۸
#تفسیر_صفحه_۳۳۸
🔑ظلم انسان، سبب قهر الهى است.
@seedammr
(😔)
#خجالت_میکشم
اسمم را گذاشتــــه ام : منتظر
اما زمـانی که دفـــــتر📖 #انتظارم را ورق
میزنی می بینی؛ 💻فضای مجــــــازی را
#بیشتر از امامم میشناسم ؛
حتی گاهی صبح آفتـ☀️ـاب نزده آنها را
چِـــــک میکنم ؛ امــــــــا #عهــــــدم را
نــــــه...❗️
#أللَّھُمَ_عَـجِّـلْ_لِوَلیِڪْ_الْـفَرَج
___________________
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃 🔻قسمت هشتم 🔷...این حس گمگشتگی را سالها بعد که حسابی بااو رفیق شدم بیشتر در درو
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت نهم
🌀همیشه روی لبش لبخند بودنه از این بابت که مشکلی ندارد.من خبردارم که اوبا کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد.
✳رفاقت بااو هیچکس را خسته نمیکرد.اما مواظب بود در شوخی هایش گناه نباشد.
💟بار اولی که هادی را دیدم قبل از حرکتش به اردوی جهادی بود.وارد مسجدشدم و دیدم جوانی سرش روی پای دیگری گذاشته و خوابیده...
⚡رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجداست بلند شو.دیدم بلند شد وشروع کرد به صحبت کردن بامن.خیلی حالم گرفته شد چون بنده خدالال بود و با اَده اَده بامن صحبت میکرد.دلم برایش سوخت معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر شهدا. بچهای دیگر هم خندیدند.
🚌ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و اماده ی حرکت. یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت:نابودی همه ی علمای اس....
بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد:نابودی همه ی علمای اسرائیل صلوات.
✳همه صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم با تعجب دیدم ❗که این همان جوان لال در مسجد بود.
❓به دوستم گفتم مگه این جوان لال نبود؟دوستم گفت فکر میکردی برای چه توی مسجد میخندیدیم.این هادی ذوالفقاری از بچهای جدیدمسجدماست که خیلی پسرخوبیه،خیلی فعال و دلسوز و درعین حال وشوخ طبع و دوست داشتنی،شما رو سرکار گذاشته بود.....
🗣راوی:جمعی از دوستان شهید
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
🍃🌺 دلنـوشتـه فراق ڪـربلا 🌺🍃
از فراق کربلا پيوسته دارم زمزمه
ترسم اين هجران دهد آخر به عمرم خاتمه
دوست دارم تا بگريم در کنار قتلگاه
بشنوم در گوشه ي مقتل صداي فاطمه
دوست دارم تا شود از گريه چشمم جام اشک
با سرشک ديده سقايي کنم در علقمه
دوست دارم مرقد شش گوشه گيرم در بغل
اشک ريزم بر رخ و باشم دعاي گوي همه
دين من دنياي من عقباي من با شد حسين
نه به خُلدم حاجت است و نه زنارم واهمه
ديده بستم از همه عالم ، دلم در کربلاست
بر لبم دائم بود اين بيت زيبا زمزمه
« بر مشامم مي رسد هر لحظه بوي کربلا »
« در دلم ترسم بماند آرزوي کربلا »
#دلتنگتم_آقا
#مـــرا_نمـــےخــــری_چـرا 😔😔
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🕊🍂
🌿🍂
🌸
🌸
وصیت نامه و زندگینامه📝
شهید مدافع حرم " محسن حججی"🌹
🍂تنها خواسته شهید بی سر چه بود؟
قصه کودکیام که با پدرم در روضههای مولا اباعبدالله الحسین(ع) شرکت میکردم، قصه لرزش شانههای پدر و من که نمیدانستم برای چیست. پدرم با اینکه کارگری ساده بود همیشه از خاطرات حضورش در دفاع مقدس میگفت و توصیه میکرد:
«پسرم، دفاع مقدس و رشادت و مجاهدت برای اسلام و دین هیچوقت تمامشدنی نیست و تا دنیا هست مبارزه بین حق و باطل هم خواهد بود انشاءالله روزی هم نوبت تو خواهد شد».
دوران کودکی و مادری که کلید رفتنم به قتلگاه در دستان اوست و او بود که اجازه داد. مادرم همیشه میگفت «تو را محسن نام گذاشتم بهیاد محسن سقطشده خانم حضرت زهرا(س)». مادر جان، اولین باری که به سوریه اعزام شدم دریچههای بزرگی بهرویم باز شد اما نمیدانم اشکال کارم چه بود که خداوند مرا نخرید.
بازگشتم و چهل هفته به جمکران رفتم و از خداوند طلب باز شدن مسیر پروازم را کردم. تا اینکه یک روز فهمیدم مشکل رضایت مادر است. تصمیم گرفتم و آمدم به دست و پای تو افتادم و التماست کردم و گفتم مگر خودت مرا وقف و نذر خانم فاطمه زهرا(س) نکردی و نامم را محسن نگذاشتی، مادرجان، حرم خانم زینب(س) در خطر است اجازه بده بروم. مادرم.... نکند لحظهای شک کنی به رضایتت که من شفاعتکنندهات خواهم بود و اگر در دنیا عصای دستت نشدم در عقبی نزد حضرت زهرا(س) سرم را بهدست بگیر و سرفراز باش چون اموهب.
مادر، یادت هست سالهای کودکی و مدرسه، پس از دبستان و مقاطع تحصیلی و بالاتر، همیشه احساس میکردم گمشدهای دارم و اینقدر به مادرمان حضرت زهرا(س) متوسل شدم تا در سال 1385 و اوج جوانی مسیری را برایم روشن کردند و آن مسیر آشنایی با شهید کاظمی و حضور در مؤسسهای تربیتیفرهنگی به همین نام بود.
همان سالها بود که مسیر زندگیام را پیدا کردم و حاج احمد کاظمی شد الگوی زندگی و یار لحظه لحظه زندگی من، خیلی زود حاج احمد دستم را گرفت و با شرکت در اردوهای جهادی، هیئت، کار فرهنگی و مطالعه و کتابخوانی رشد کردم. انگار حاج احمد دستم را گرفت و ره صدساله را بهسرعت پیمودم. سربازی و خدمت در مناطقی دورافتاده را انتخاب کردم و تو مادر، ببخش که آن روزها مثل همیشه چقدر نگرانم بودی.
☄قسمت چهارم
🌹شهید🌹محسن🌹حججی🌹
🌷تاریخ ولادت: ۱۳۷۱
🌷تاریخ شهادت: ۱۳۹۶
🌹محل شهادت: سوریه
🌺شادی روح شهید صلوات
🌸
🌸
🌾🍂
🍃🕊🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼
@seedammar
#کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها