eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
141 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh
مشاهده در ایتا
دانلود
Ahd.mp3
2.07M
#دعای_عهد ✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد... 🌸امام خمینی ره: اگر هرروز (بعد از نماز صبح)دعای عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️ امام زمانی شو👇👇👇👇 #کانال_خواهم_امد http://eitaa.com/joinchat/287047696Cbbd8ae64b7
Ziyarat-Ashura-Halawaji.mp3
15.21M
زیارت عاشورا با صدای دلنشین اباذر حوائجی قرار هروز صبح😊🌹 @seedammar #کانال_ابراهیم_هادی_هادی_دلها
هدایت شده از صـاحــب دلم(مهدویت 50)
❣#سلام_امام_زمانم❣ تو را باید شاعرانه♥️ نگریست چشم های #تو را باید سرود ای؛خوش قافیه ترین واژه هستی😍 سلام؛ #آقای_زیباییها✋ #اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃 🌹🍃سلام پدر مهربان ما صبحت بخير
🍃🌷🍃🌷🍃 🌸✨مرام‌های خاص زیاد داشت اما بعضی چیزها برایش قانون بود و #خط_قرمز داشت و یکی از آن خط قرمزها این بود: محمد حسین همیشه یکی از دیوارهای خوش اندازه که چشم‌خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس #شهدا تعلق می‌داد و تو باید قبول می‌کردی که به واسطه عکس شهدا حرمت حضور شهدا را در خانه رعایت کنی و گرنه ... . 🌸✨قرارداد که تمام می‌شد و خانه را که می‌خواستیم عوض کنیم بعضأ عکس‌ها هم نو می‌شد! یادم هست وقتی پوسترهای کم عرض شهدا مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس‌های بیشتری را می‌تواند در خانه جا بدهد. راوی: همسر شهید #شهید_محمدحسین_محمدخانی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹صلوات
💠 موبایل... 🌷یکبار شنیدم که گوشی احمد گم شده بعدها فهمیدیم که گم نکرده یک خانواده افغانی نیاز به کمک مالی داشتند و احمد پول به اندازه کافی نداشته است، موبایلش را فروخته تا بتواند نیاز آنها را برطرف کند. 🌷بعد از شهادتش مادرش تعریف میکرد یک روز که خیلی برایش گریه کردم به خوابم امد اما این بار با اجدادش آمد گفت ببین این اجدادم هستند، ایشان هم امام زمان علیه السلام هستند، شما نمیدانی اینجا جای ما خوب است. ما در کنار امام زمان هستیم. راوی: پدر شهید #شهید_احمد_مکیان🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹صلوات
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهید_احمد_مهنه #هادی_دلها_ابراهیم_هادی
ایشان حاج مجید حیدری، پدر شهید مسعود حیدری است منطقه باغ شیخ اهواز فقط با #سه_ساعت_باران وضع زندگی مردم اینگونه شده! سیستم فاضلاب اهواز برای ۴۰ سال گذشته است و هیچگونه سیستمی برای دفع آب‌های سطحی هم نداره! سالهاست مردم اهواز با کمترین بارش باران گرفتار می‌شوند؛ بعد از پیگیری حجت الاسلام موسوی فرد، نماینده ولی فقیه در استان، رهبر انقلاب بصورت ویژه دستور دادند که بودجه فاضلاب اهواز را از محل صندوق توسعه ملی تامین کنند؛ چندماه است این نامه در سیستم دولت بدون هیچ کنشی متوقف شده! اف بر تدبیرتان 😢 پ.ن: شهدا شرمنده‌ایم
گُم نام ... یعنی ... کسی که ... دنیا را ... حتی ... به اندازه یک نام هم ... نمی خواهد ! . . گمنامی #بجویید ... . بگذارید مردم در مورد آنچه که واقعا هستید! جور دیگری فکر کنند ! #گمنام #گمنامی #شهید_گمنام #شهید_ابراهیم_هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 #شخصیت_ابراهیم 💠 #هوای_نفس 🌸برادرش می گفت هر وقت می خواست کشتی بگیرد و مسابقه دهد قبل از آن دو رکعت نماز می خواند. وقتی از آن دلیلش را را پرسیدم می گفت: نماز می خوانم تا در مسابقه حال کسی را نگیرم. این گونه با هوای نفسش مبارزه می کرد.
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۴۷ این آخری ها حرفهای بو داری می زد. زمانی که تلگرامش روشن می شد, آن قدر
💝🕊💝🕊💝🕊💝 ۴۸ نمیدانم قبل نماز ظهر🌞 بود یا بعداز نماز شنبه ی هفته بعد, چشمم به در وگوشم به زنگ بود. با اطمینانی که به من داده بود, باورم نمی شد بد قولی کند. یک روز دیگر وقت داشت. ۲۸روز به امید دیدنش در غربت چشمم به در سفید شد. حاج آقا آمد داخل اتاق راه 🚶می رفت. تا نگاهش می کردم چشمش را از من می دزدید. نشست روی مبل فشارش را گرفت. رفتارش طبیعی نبود😧 حرف نمی زد. دور بر امیر حسین هم آفتابی نشد. مانده بودم چه اتقاقی اقتاده. قرآنِ روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت: ( پاشو جمع کن بریم دمشق) مکث کرده نفس به سختی از سینه اش❤️ بالا آمد. خودش را راحت کرد: ( حسین زخمی شده, ناگهان حاج خانم داد زد: نه شهید نشده! به همه اول می گن زخمی شده.) سرم روی صحفه قرآن خشک شد, داغ شدم. لبم را گازوگرفتم. پلکم افتاد. انگار بدنم شده بود پَر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید. نمیدانستم قرآن را ببندم ویا سوره را تمام کنم. یک لحظه هم فکرنکردم ممکن است شهید🌷 باشد. سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز . نفسم بند آمده بود. فکر می کردم زخم وزار شده و داره از بدنش خون می رود. حاج آقا گقت: ( چمندونت را ببند.) اما نمی توانستم . حس از دست وپایم رفته بود خواهر کوچک محمد حسین همه وسایلم راجمع کرد. قرار بود ماشین 🚕بیاید دنبالمان, در این فرصت, تند تند نماز می خواندم. داشتم فکر🤔 می کردم دیگر چه نمازی بخونم که حاج آقا گفت: ماشین اومد. به سختی لباسم را پوشیدم. توان بغل کردن 🤗امیر حسین را نداشتم. یادم نیست چه کسی آوردش تا داخل ماشین. انگار این اتوبان کش می آمد وتمامی نداشت نمی دانم صبر من گم شده بود یا دلیل دیگری داشت. هی می پرسیدم: ( چرا هر چی می ریم,تموم نمی شه) حتی وقتی راننده نگه داشت , عصبانی شدم که ( الان چه وقت دستشویی رفتنه?) لب هایم می لرزید و نمی توانستم روی کلمات مسلط شوم. می خواستم نذر کنم , شاید زودتر خونریزی اش بند آمد . مغزم کار نمی کرد❌ ختم قرآن , نماز مستحبی, چله, قربانی, ذکر📿, به چه کسی? به کجا? می خواستم داد بزنم. قبلاً چند بار می خواستم نذر کنم سالم بر گردد که شاکی شد وگفت:( برای چی? اگه با اصل رفتنم مشکل نداری, کار درستی نیست☹️ ) وقتی عزیزترین چیزت رو به راه خدا می فرستی که دیگه نذر نداره هم می خوای بدی هم می خوای ندی⁉️ ⚡📚 @seedammar
هدایت شده از حدیث گراف
امام على عليه السلام: فكر كن، تا دور انديش شوى و چون همه جوانب كار برايت روشن شد، آن گاه تصميم قطعى بگير ميزان الحكمه جلد3 صفحه 54 🆔 @hadisgraph