eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
8.7هزار ویدیو
137 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
#عاشقانه_شهدا 🌹 به لالهٔ در خون خفته شهیدِ دست از جان شسته قسم به فریاد آخربه اشک لرزان مادر که راه ما باشد آن راه تو، ای شهید اللهم رزقنا شهادت فی سبیل الله 🇮🇷 @seedammar
#عاشقانه_شهدا 🌹 بعد از مادری، شغل جدیدی پیدا کرده ام راهش کمی دوراست اما خدا روشکر،راضیم هفته ای یکی دو بار می آیم خانه ی تو و رفقایت را آب و جارو می کنم و می روم.. 🇮🇷 @seedammar
🌷 💠▫️حضرت زهـرا(س)فرمودند:👇 ✓بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و✓ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با مهــــربان و بخشنده اند.❤️ 🌹▫️و از با ارزشمندترین زمان خود بود چرا که در بخشش محبت به من هیچ خساست و غروری به خرج نمی داد و بسیار در بذل و بخشش مهر و عشــــق به دست و دلباز بود. 🌹▫️تا جایی که وقتی برای به بازار و یا به گردش و مسافرت می رفتیم اجازه نمی داد هیچ وسیله ای را من کمکش بیاورم ... چیزهایی هم که خریده بودیم یا به همراه داشتیم را هم خودش می آورد 🌹▫️می گفت: برای من خیلی زشت است که در کنار باشم و همسـرم حتی یک پاکت را همراه بیاورد 🌹▫️برای جایگاه اهمیت ویژه ای قائل بود و این کار را با عشــــق و خواست قلبی خودش و نه به اجبار یا اصرار من انجام می داد✔️ 🌹▫️می گفت: خانمم شما فقط موا‌ظب و باش .حتی هم علی اکبرمان را بغل می کرد و هم وسایل را می برد.. 🌹▫️جزئیات علیرضا به حدی به من و زیاد بود که همیشه رفتارش برایم تعجب آور بود .اما همین رفتارهای زیبای باعث می شد در وجود هردویمان آنچنان ریشه کند که تا سالیان سال هم از آن عشــــق و علاقه ذره ای کم نشود. 🌹▫️ که هنــــوز با روزگار را سپری می کنم ... 🌷
#عاشقانه_شهدا 🌹 هرشـب در منـزل 🏡محفل شبےبا قرآن داشتیم از ۱۰ صفحه تا یک جز میخواندیم😊 و در آخر دعا میکردیم دعاےآخر حسن آقا همیشه شهادت در راه خدا بود.🙂💚 به نقل از همسر شهید #شهید_حسن_رجایی_فر
🌹🌸🌹🌸 🌸🌹🌸 🌹🌸🌹 🌸 مدتےبود حسن مثل همیشه نبود😕 بیشتر وقت ها تو خودش بود؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!☹️ تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛ گفت: از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن مطمئن میشم راضی ان به رفتن من!☺️ ازش پرسیدم چـے خواستی؟ 🤔 گفت: یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونـم یه پسر دارم که میشه مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه🙄😍 وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت😢💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه😔 وقتی رسیدم خونه : پرسید بچه چیه؟!! نگاهش کردم و گفتم : دیدارمـون به قیامــتـــ😭💚 🌸 🌹🌸🌹 🌸🌹🌸 🌹🌸🌹🌸
💞اهل قهر و دعوا نبودیم، یعنی از اول قرار گذاشت. در جلسه ی خواستگاری به من گفت توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم، نهایتا نیم ساعت 🚫 💞وقتی قهر میکردم می افتاد به لودگی و مسخره بازی. خیلی وقت ها کاری می‌کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم 😂😃، می‌گفت آشتی، آشتی و سر قضیه را به هم می‌آورد... 💞اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو بمیری ها نبود، میرفت جلوی ساعت مینشست، دستش را می‌گذاشت زیر چانه و میگفت: وقت گرفتم، از همین الان شروع شد! باید تا نیم ساعت آشتی میکردم.😅 ❣ می‌گفت ' قول دادی باید پاشم وایستی!❣ 📚 قصه دلبری 🍃🌹🍃🌹صلوات
💞 _کجا میری؟!! +بگم،جیغ و داد راه نمیندازی؟ _بگو آقا مصطفی قلبم اومد تو دهنم. +عراق! _میری عراق؟! به اجازه کی؟! که بعد بری سوریه؟! +رشته ای بر گردنم افکنده دوست! _زدم زیر گریه... +کاش الان اونجا بودم عزیز. _که چی بشه! +آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی! _لذت میبری زجر بکشم؟! +بس کن سمیه!چرا فکر میکنی من دل ندارم؟!خیال میکنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟ خدا حافظ سمیه،مواظب خودت و فاطمه باش! _گوشی را قطع کردی.چندبار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بود.سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند.کجا میرفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.‌ به روایت همسر شهید 📚کتاب اسم تو مصطفاست‌ 🌷 🌷 @seedammar
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری...💕💞💕 🌷 صلوات 🍃🌷 @seedammar
° 💕 بهترین لحظہ هایے ﻛہ با ﻫـﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻴمـ🍃 نمازاے دو مون بود...📿😍 کہ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑهش ﻣﻴﻜﺮﺩﻡ🌸ﺍﮔہ ﺩﻭﺗﺎیے² کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺍﻣﻜﺎن ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺑﺨﻮنیم🌙 کـہ میرفت...👣 تحمـل خونہ🏩° بدون واسم سخت بود✋🏻😢 "وقتے تو نباشے چہ امیدے به بقایمـ😟 این خانہ‌ے بےنام و نشان سهم استـ " . ☁ُ• 🌷 🍃صلوات 🌷🍃
💞 💞 آقا وحید همیشه روی حرف‌هایشان می‌ایستادند و واقعا خوش‌قول بودند. بسیاری از مواقع اتفاق می‌افتاد که در مشکلات پیش آمده می‌توانستند برخورد بدی داشته باشند یا لااقل عصبانی شوند، ولی آقا وحید همیشه با طمانینه و با ملایمت رفتار می‌کردند و عصبانی نمی‌شدند. این خصوصیتشان را خیلی دوست داشتم.😍 👥دوستان زیادی هم داشتند و با دوستانشان وقت بسیاری می‌گذراندند که البته قبل از ازدواج اینطور بود و حتی یکی از آشنایان که آقا وحید را می‌شناخت به من پیغام فرستاده بود که ایشان این خصوصیت را دارند. ببینید می‌توانید کنار بیایید یا خیر. خب من طبیعتا نگران شدم ولی وقتی با آقا وحید صحبت کردم دلم قرص شد. ✨گفتند: من تا پس از ازدواج مسئولیت خانواده بر دوشم است و اولویت اولم شما خواهید بود.☝️ و همینطور هم شد. هرچقدر هم که کار داشتند یا در مسجد یا در پایگاه سرشان هرچقدر هم شلوغ بود،همیشه برای با من بودن وقت میگذاشتند و به دیدنم می‌آمدند.😍💞 ▪︎راوی: همسرشهید 🌹
💕 مراسم عقدمان در نیمه‌ی شعبان و داخل مسجد برگزار شد و من حجاب کامل داشتم فیلمبردار که آمد، از من پرسید که چه آرزویی داری؟! من رضا را خیلی دوست داشتم و عشقِ ما خیلی خاص بود(: می‌دانستم که دوست دارد شهید شود و این را بارها گفته بود گفتم: ان‌شاءالله عاقبت ما ختم به شهادت شود😍 از رضا هم که پرسید، او هم همان جواب را داد! راوی:همسر‌ شهید ❣ 🕊🌷 هدیه به روح مطهرشان صلوات ✨