10.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
📽روایتی از زبان شهيد مدافع حرم حاج #سید_حمید_تقوی_فر در مورد پدر شهیدش
💥ببینید و انتشار دهید
🚩شهدای مدافع حرم خوزستان
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
4_730692297758343214.mp3
11.58M
#سیدرضا_نریمانی
🎼 همیشه قصه ی حرمت دلم رو میسوزونه...
عکس حرم رو که میبینم دلم میگیره...
#شب_زیارتی_سیدالشهداع💔🕊
#یاس_فاطمی
...♡
Hamed-Zamani-Abdolreza-Helali-Rafigham-Hossein-128.mp3
7.33M
#حاج_عبدالرضا_هلالی
#حامد_زمانی
🎼 قدیمی ترین رفیقم حسین
✨ دعای مادرم تاثیر کرده،
مسیر زندگیم تغییر کرده...
#شب_زیارتی_سیدالشهداع💔🍂
#یاس_فاطمی
...♡
دلخوشی روزگار منی.mp3
15.03M
«سید مهدی حسینی»
کاری کردی دیگه هیچکس
به چشم خستهی من نمیاد
#باهم_گوش_کنیم
#مداحی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی
قصه حرم دلم رو میسوزونه.mp3
12.02M
«سید رضا نریمانی»
#باهم_گوش_کنیم
#مداحی
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
هدایت شده از هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🍃هرگـاه شب جمعه شهـدا را يـاد ڪرديد، آنها شمـا را نزد سیدالشهدا(ع) یاد میکنند.
#شادی_روح_شهدا_صلوات 🌷
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#کلیپ بخشش و کمک به فقیر شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی
#شب_جمعه... دلم کربلاست و خودم، دور از آن صحن و سرا...♡
ابراهیم جان
دیگر نایی برای التماس نمانده...
در مهمانی امشبت... آنگاه که با همه شهدا گرد مادر حلقه می زنید...
مرا نزد مادر سفارش کن... می خواهم فدای حسینش شوم...💔•~°
✨اللهم ارزقنا حرم
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
💝🕊💝🕊💝🕊💝 #قصه_دلبری #قسمت_۴۲ می گفت:( اگه چهار تا پسر داشته باشم, اسم هر چهار تا شون رو می ذارم حسین
💝🕊💝🕊💝🕊💝
#قصه_دلبری
#قسمت_۴۳
روزی که می خواست برود ماموریت,امیرحسین ۴۷روزش بود.
دل کندن از آن برایش سخت بود💔
چند قدم می رفت سمت در, بر می گشت دوباره نگاهش می کرد و می بوسیدش😘
وقتی می رفت ماموریت, با عکس های امیر حسین اذیتش می کردم🙊
لحظه به لحظه عکس تازه
می فرستادم برایش, می خواستم تحریکش کنم زودتر بر گردد.
حتی صدای گریه 😭و جیغش را ضبط کردم ومی فرستادم ذوق می کرد.
هرچی استیکر بوس داشت می فرستاد.
دائم می پرسید ,
( چی بهش می دی بخوره؟)
چی کار می کنه؟)
وقتی گله می کردم که اینجا تنهایم و بیا, 😢
می گفت:( برو خدا روشکر کن حداقل امیر حسین پیش تو هست. من که هیچ کی پیشم نیست) می گفت:( امیرحسین رو ببر تموم هیئت هایی که با هم می رفتیم!) خیلی یادش می کردم.
در آوردن و بردن امیرحسین به هیئت به خصوص موقع برداشتن ساک 👜و وسایلش ,
هیچ وقت نمی گذاشت هیچ کدام را بردارم.
چه یک ساک چه سه تا.
به مادرم می گفتم:
(ببین چقدر قُده! نمیذاره به هیچ کدومش دست بزنم☹️) امیرحسین که آمد, خیلی از وقتم را پر می کردم و گذر ایام⏳ خیلی راحت تر بود.
البته زیاد که با امیر حسین سر وکله می زدم.
تازه یاد پدرش می افتادم و اوضاع برایم سخت تر می شد. زمان هایی که برای امیر حسین مشکلی پیش می آمد مثلاً سرما خوردگی, تب ولرز🤒 و همین مریضی های معمولی, حسابی به هم می ریختم
هم نگرانی امیر حسین را داشتم وهم نمی خواستم بهش اطلاع بدهم.
چون می دانستم ذهنش درگیر واز نظر روحی خسته می شود
می گذاشتم تا بهتر شود.
آن موقع می گفتم:
( امیر حسین سرماخورده بود حالا خوب شده)
امیر حسین سه ماه ونیم بود که از سوریه برگشت.
می خواست ببیند امیر حسین او را می شناسد یا نه؟
دستش را دراز کرد که برود بغلش🤗
خوشحال شده بود که
( خون خون رو می کشه!)
وقتی دید موهای دور سر بچه👼 دارد می ریزد,
راضی شد با ماشین کوتاه کند.
خیلی ناز و نوازشش کرد
از بوسیدن گذشته بود.
به سر وصورتش لیس می زد.
می گفتم : (یوقت نخوریش)
همه اش می گفت:
( من وبابام وپسرم خوبیم)
بی نهایت پدرش را دوست می داشت.
تا در خانه بود, خودش همه کارهای امیرحسین را انجام می داد.
از پوشاک عوض کردن و حمام🛁 بردن تا دادن شیر کمکی 🍼و گرفتن آروغش.
⚡📚
@seedammar
#گروه_جهادی_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#هادی_دلها_ابراهیم_هادی