eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
9هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم هادی جایزه
🔺 کلامی از علما ⭕️ آیت‌الله مجتهدی تهرانی
هدایت شده از السلام علیک یا امام رئوف
اسلام سرباز و درسخوان دارد #مبارز ندارد ما می‌خواهیم مبارز شویم ..... #شهید_نواب_صفوی [ ڪہ‌تارمق‌بھ‌تنم‌هست‌مکتبے‌هستم...‌°』 #از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ناگفته ‌های عجیب مهران غفوریان از انسش با شهدا: هر وقت گره‌ای در زندگی‌ام بوده به مزار شهدای گمنام رفته‌ام.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح‌است‌ۅدݪـم♥️🌱 مےتپدازدوࢪبرایٺ(: ‌‌‌دلخوشےِابدۍام‌بھ‌تو‌ازدوࢪ سلام✋🏻🌧 •♥️✨•
‌‌در مکتب سردار سلیمانی در محضر دختر سردار زینب سلیمانی دفترچه خاطرات📝 این پلاک را اولین‌بار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی... سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی... بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی. هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم... چه انتظار بی‌ثمری شد... آخر به شما نرسیدم... و شما پر کشیدید... شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قوی‌تر کنم تا اوج بگیرم... ‌‌ امسال تلخ‌ترین سال زندگیم شد و هر سال تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد... نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد... آن روز دور نیست... ‌‌ از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد. التماس دعا
یاران سردار رزمندگان بدون مرز مدافعان حرم یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. 🎤راوی: مادر شهید یاد عزیزش با صلوات