لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تم شهید ابراهیم هادی
جایزه
4_5848181294487307788.mp3
3.06M
❧🔆✧﷽✧🔆❧
🔻📖 تلاوت قرآن کریم
〽️ #تلاوت_روزانه
〽️ #سوره_نساء
〽️ #جزء_4
〽️ #صفحه77
🎤#استاد_مصطفی_اسماعیل
22.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ناگفته های عجیب مهران غفوریان از انسش با شهدا: هر وقت گرهای در زندگیام بوده به مزار شهدای گمنام رفتهام.
#صباحڪمحسینے
صبحاستۅدݪـم♥️🌱
مےتپدازدوࢪبرایٺ(:
دلخوشےِابدۍامبھتوازدوࢪ سلام✋🏻🌧
#مصباح
•♥️✨•
در مکتب سردار سلیمانی
در محضر دختر سردار زینب سلیمانی
دفترچه خاطرات📝
این پلاک را اولینبار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی... سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی... بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی.
هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم... چه انتظار بیثمری شد... آخر به شما نرسیدم... و شما پر کشیدید... شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قویتر کنم تا اوج بگیرم...
امسال تلخترین سال زندگیم شد و هر سال تلختر و تلختر خواهد شد... نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد... آن روز دور نیست...
از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد.
التماس دعا
#یقینا_کله_خیر
#مکتب_سردار_سلیمانی
یاران سردار
رزمندگان بدون مرز
مدافعان حرم
#شهید_جهاد_مغنیه
یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام.
.
صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم .
دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
.
یکشنبه شب فهمیدم آن شب به #خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر #التماس برای چه بوده است !.
🎤راوی: مادر شهید
#شهید_جهاد_مغنیه
یاد عزیزش با صلوات