2.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظه تعقیب دستجمعی شهید علیوردی توسط اوباش
🔹جزئیاتی از نحوه شهادت آرمان علیوردی به روایت تعدادی از اغتشاشگرانی که اخیرا توسط اطلاعات سپاه تهران دستگیر شدند.
۱۸ آبان ۱۴۰۱
3.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(خاطره شهید سید علی زنجانی )
دست گیر فقرا بود....
#نشر_حداکثری
#شهید_سید_علی_زنجانی
۱۸ آبان ۱۴۰۱
سید جان رفاقت را در حق ما در این دنیا تمام کردی قطعا در برزخ و قیامت هم این حق رفاقت را تمام خواهی کرد
مورخه یازدهم اسفندماه نود و هشت
در رکاب پیکر سید، بیروت
درباره شهید سید علی زنجانی یاد یک توصیه از عارف روشن ضمیر، شیخ رجبعلی خیاط افتادم. اونجا که می گفتند: اگر می خواهید به مقامات عالیه برسید، رعایت سه تا کار خیلی اهمیت دارد:
۱.گدائی در شب ها
۲.احسان به خلق
۳.توسل به اهل بیت
الان که دارم فکر می کنم ، می بینم که آقا سید علی نه تنها به این سه توصیه ی مهم پایبند بود ، بلکه رفتار و کردارش نشون می داد که غرق در اجرای این رفتارهای حسنه است
بچه هیاتی بود و عاشقِ امام حسین علیه السلام؛
برا نشستن پایِ سفره ی روضه، برنامه ی روزانه داشت؛
گاهی می دیدم که هندزفری توی گوشش گذاشته و داره پای روضه ی اهل بیت علیهم السلام، های های گریه میکنه…
#شهید_سید_علی_زنجانی
#لبیک_یا_خامنه_ای
۱۸ آبان ۱۴۰۱
3.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره شهید سید علی زنجانی
گفتم: «سید یه بنده خدا هست در قم، همسرش وضع حمل داره. خرج بیمارستان هم نداره. چیکار کنیم براش؟ ... وضع حمل خانوادهاش هم نزدیکه» ...
گفت: «نصفش رو من میدم، بقیه هم خدا کریمه». به سید گفتم: «مگه نگفتی خرج سه-چهار خانواده رو هم میدی؟ فقط اگر میتونی زبون بذار».
گفت: «باشه» ...
وقتی میخواستم ایران بروم نصف مخارج را داد. براى بقیه هم بانی پيدا کرد ...
#شهید_سید_علی_زنجانی
#سلام_فرمانده
#امام_زمان
۱۸ آبان ۱۴۰۱
شهيد مدافع حرم سید علی زنجانی به روايت همرزمان؛
🔻وقتی عملیات میخواست شروع بشه، شوق و شعف وصفناپذیری داشت و با اینکه فرماندهان میدانی مخالف بودن با بچهها بره جلو، یواشکی میرفت. آخرین عملیاتی که با هم بودیم من آورد گذاشت تو دید فرمانده تا حواسش پرت بشه بعد یواشکی رفت جلو.😄
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیقشهید
#امام_زمان
══════°✦ ❃ ✦
۱۸ آبان ۱۴۰۱
شهيد مدافع حرم سید علی زنجانی به روايت همرزمان؛
🔻وقتی عملیات میخواست شروع بشه، شوق و شعف وصفناپذیری داشت و با اینکه فرماندهان میدانی مخالف بودن با بچهها بره جلو، یواشکی میرفت. آخرین عملیاتی که با هم بودیم من آورد گذاشت تو دید فرمانده تا حواسش پرت بشه بعد یواشکی رفت جلو.😄
#شهید_سید_علی_زنجانی
#رفیقشهید
#امام_زمان
۱۸ آبان ۱۴۰۱
#مقاومت 🍃
🥀سید علی احمدی زنجانی فرزند مرحوم آیت الله سید ابراهیم زنجانی و از یک مادر لبنانی در دمشق( زینبیه) متولد شد تا سن ۱۳ سالگی در زینبیه کنار حرم عمه ی سادات زندگی کردند و بعد از فوت پدرشان همراه با مادر گرامیشان به لبنان سفر می کنند سید علی نزدیک به ۵ سال به ایران جهت تعلّم دروس حوزوی سفر می کنند،
و بعد از چند سال به لبنان برمی گردند و همان جا هم ازدواج می کنند و از زمان شروع فتنه در شام در کنار حرم عمه سادات، مشغول به دفاع از حرم همراه با قوات رضوان حزب الله می شوند...🥀
۱۸ آبان ۱۴۰۱
16.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماشاءالله به این عمار آقا سیدعلی
کل ضد انقلاب رو رنده کرد گذاشت کنار
#جهاد_تبیین
#فتنه_حجاب
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
۱۸ آبان ۱۴۰۱
🌺👌شعر بسیار زیبای «فتنه ی سرما»
#حجاب
سربلند است درختی که به هنگام خزان🍁🍂🍁دامن برگ و بر خویش به یغما ندهند
باد پاییز فریبیست پر از رنگ و ریا🍁🍂🍁که به تن ها بدمد رنگ و ز جانها ببرد
هر درختی ز پی پیرهن رنگ به رنگ🍁🍂🍁به خزان تن بدهند رونقش از جان برود
تن عریان که دگر هیچ ندارد رونق🍁🍂🍁ارمغانیست کزین فتنه ی سرما ببرد
سرو اما چه قدر دست خزان را خوانده🌲🌿🌲که به موسیقی او رقص به تن وا ندهد
جامه ی سبز خودش را ندهد دست خزان🌲🌱🌲رنگ یکرنگی خود را به طمع ها ندهد
تک درختیست که در معرکه ی سرد خزان🌲🌱🌲ایستادست و به آن فرصت جولان ندهد
سر بلند است و سرافراز و سراسر سبز است🌲🌱🌲زانکه با ساز خزان ساز تولی نزند
دیدن قامت او خاطره ی خوب بهار🌲🌱🌲بودنش در همه جا غصه ز دلها ببرد
🌲🌲سرو این سرو عجب معرکه ی زیباییست...
#پویش_حجاب_فاطمے
۱۸ آبان ۱۴۰۱
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
🦋کتاب بیست هفت روز یک لبخند🦋 ✨#زندگینامہ_شهیدبابڪ_نوࢪی✨ #قسمت_دوم...🦋 گاهی وقت ها آن قدر برای کار
🦋کتاب بیست هفت روز یک لبخند🦋
✨#زندگینامہ_شهیدبابڪ_نوࢪی✨
#قسمت_سوم...🦋
راننده میگوید: میدون فرزانه پیاده میشید خانم؟!
پیاده می شوم؛
می پرسم که «تا میدان امام حسین میشود پیاده رفت؟!»
پیر مرد دست لرزانش را تا کنار گوشش میبرد و میگوید: اووووو. دختر جان میدونی چقدر راهه؟!
پیرمرد سعی میکند صاف بایستد اما شانه خمیدگی خو کرده اند. با دستان لرزانش تو هوا کروکی میگشد. کف سرش را محکم میخاراند و میگوید: ماشین بیشنش¹، زای پیاده نوشو¹.
باید بروم ان سمت میدان سوار ماشین شوم. اما تاکسی جلوی پایم ترمز میکند. و رانندن میگوید: میدان امام حسین؟!
امروز همه دست به دست هک دادن اند تا من زودتر به مقصد برسم....
حالا همین چند دقیقه رفتن به آن طرف خیابان از دستم رفته!
زیر لب ملتمسانه از خدا کمک میخواهم..
وقتی اقا مرتضی سرهنگی از پدر شهید حرف میزد معلوم بود که پدر شهید چقدر سخت گیر است؛ اینکه خیلی ها پیشنهاد نوشتن زندگی نامه پسرش را داده اند و قبول نکرده. این که برایش مهم است قلمی که قرار است از بابک بنویسد در دستان چه کسی است......
نویسنده:فاطمه رهبر✨
۱۸ آبان ۱۴۰۱
۱۹ آبان ۱۴۰۱
۱۹ آبان ۱۴۰۱