eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.4هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
9هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر کسی‌صدای رهبرخود را‌ نشنود به طوریقین‌صدای امام‌زمان خود را هم‌ نمی‌شنود :)✨☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ڪاشڪی‌یڪی‌بود‌میگفت‌ساڪتو‌جم‌ڪن، بریم‌واسہ‌نوڪرےتوےڪربلا((:؛ 🌿
‌«🌱» شهید به قلبت نگاه می‌کند اگر جایی برایش گذاشته باشی می‌آید ، می‌ماند ، لانه می‌کند تا شهیدت کند ... ‌⇠ | 💔 | •
لحظه لحظه زندگیمون اقا را فراموش نکنیم هربار یادش افتادی سوره توحید بخونید هدیه کنید🌸🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ببینید 🇮🇷افتخارات قطاری 👌با برنامه ریزی های انجام گرفته طی ۴۴ سال گذشته، ظرفیت قطارها و میزان توانایی مردم در سفر با قطار ۶ برابر رشد کرده
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی ✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ 🔴 داستانی زیبا از اثر دعا در حق امام زمان علیه السلام 🌺 در اصفهان مردي شيعه به نام عبدالرحمان بود، از او سئوال کردند: علت اينکه امامت امام علي النقي (عليه السلام) را پذيرفتي و دنبال فرد ديگري نرفتي چيست؟ گفت: جرياني از آن حضرت ديدم که قبول امامت آن حضرت را بر من لازم نمود. من مردي فقير اما زباندار وپر جرأت بودم به همين جهت در سالي از سالها اهل اصفهان من را برگزيدند تا با گروهي ديگر براي دادخواهي به دربار متوکل برويم. ما رفتيم تا به بغداد رسيديم هنگامي که در بيرون دربار بودم خبر به ما رسيد که دستور داده شده امام علي النّقي را احضار کنند،بعد حضرتش را آوردند. ♦️من به يکي از حاضرين گفتم: اين شخص که او را احضار کردند کيست؟ گفت: او مردي علوي وامام رافضي ها ست سپس گفت: به نظرم مي رسد که متوکل مي خواهد او را بکشد، گفتم: از جاي خود تکان نمي خورم تا اين مرد را بنگرم که چگونه شخصي است؟ 🔷 او گفت: حضرت در حالي که سوار بر اسب بودند تشريف آوردند ومردم در دو طرف او صف کشيدند واو را نظاره مي کردند. چون چشمانم به جمالش افتاد محبت او در دلم جاي گرفت و در دل شروع کردم به دعا کردن براي او که خداوند شرّ متوکل را از حضرتش دور گرداند. حضرت در ميان مردم حرکت مي کرد و به يال اسب خود مي نگريست نه به راست نگاه مي کرد ونه به چپ، من نيز دعا براي حضرتش را در دلم تکرار مي کردم. چون در برابرم رسيد رو به من کرد وفرمود: 🔴 استجاب الله دعاک، وطوّل عمرک وکثّر مالک وولدک. 🔵 يعني: خداي دعاى تو را مستجاب کند. وعمر تو را طولاني ومال وفرزند تو را زياد گرداند. از هيبت و وقار او بدنم لرزيد ودر ميان دوستانم به زمين افتادم. دوستانم از من پرسيدند، چه شد؟ گفتم خير است وجريان را به کسي نگفتم. 🌹 پس از آن به اصفهان بازگشتيم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت درهايي از مال وثروت را براي من باز کرد تا جايي که اگر همين امروز درب خانه ام را ببندم قيمت اموالي که در آن دارم معادل هزاران هزار درهم است واين غير از اموالي است که در خارج خانه دارم. خداوند به سبب دعاى آن حضرت ده فرزند به من عنايت فرمود. 🟢 ببينيد که چگونه مولاي ما امام علي نقي (عليه السلام) دعاى آن شخص را به خاطر نيکي او جبران وتلافي نمود. و براي او دعا فرمود با اينکه از مؤمنان نبود. 🌕 آيا گمان مي کنيد که اگر در حق مولاي ما صاحب الزمان ارواحنا فداه دعا کنيد شما را با دعاى خير ياد نمي کند با اينکه شما از مومنان هستید؟ 📚 مکیال المکارم جلد ۱صفحه ۳۳۳
🍁در مراسم ختم والده سردار شهید حاج قاسم سلیمانی پسر جوانی پشت سر او ایستاده بود. شاید به چشم بسیاری آشنا نمی آمد ولی اینکه تا آخر مراسم در پشت سر حاج قاسم قرار داشت نظرها را جلب می کرد. پسر جوان که در طول مراسم درست پشت سر سردار ایستاده بود، گاهی بوسه‌ای بر شانه او می‌زد و هر چند دقیقه یکبار هم در گوشی باهم حرف می‌زدند حاج قاسم گه‌گُداری او را در کنار خود می‌ایستاند و به برخی فرماندهان هم معرفی‌اش می‌کرد. هر کس او را نمی شناخت، با معرفی سردار، لبخندی بر لبانش می‌نشست و پسر جوان را بغل می‌کرد و می‌بوسید...🍁
مدافع حرم  بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند، وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم،خطاب به جنازه بابا گفت؛ الحمدالله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کندخبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور دلم سوخت وقتی برادرم جهاد را دیدم…مثل بابا شده بود.خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود، جای کبودی و خون مردگی ها…تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگر نمی توانم تحمل کنم…باز مادر غیر مستقیم من و مصطفی را آرام کرد.وقتی صورت جهاد را بوسید گفت:ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده؛البته هنوز به ارباً اربا نرسیده…باز خجالت آراممان کرد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
گفتم کاش می شد منم همراهت بیام جبهه لبخندی زد و گفت: هیچ می دونی سیاهی چادر تو از سرخی خون من کوبنده تره ...؟ حجابت رو رعایت کنی؛ مبارزه ت رو انجام دادی ...❤️