eitaa logo
هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
2.3هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
9.2هزار ویدیو
139 فایل
نهایة الحب تضحیة... عاقبت عشق جانفدا شدن است! حضور شما در کانال دعوت ازخود #شهداست. کپی با ذکر ۵ #صلوات #ادمین_تبادل @Mousavii7 #نویسندگی👇🏻 @ShugheParvaz #عربی @sodaneghramk #تبلیغات🤩 @Tblegh پـــیام #ناشناس👇🏻 https://gkite.ir/es/9463161
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥لحظه ورود شهید خلیل شحیمی (از شهدای حزب‌الله) به منزلش و استقبال فرزندانش 😔 از این گلها گذشت برای اسلام و آرمانهای اسلامی، اُف بر ما که کوتاه بیایم از اهدافشون.
27.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ سلبریتی ها ببینند و یادبگیرن 🎞 شعرخوانی و بغض گیتی معینی بازیگر معروف صدا و سیما در نمایشگاه بسیج امید ملت ایران در شیراز ‍‌
یکی از شهدای بزرگوار جنگ تحمیلی، است که زیر دست منافقین کوردل و زیر شکنجه های آنها به شهادت رسید؛ شکنجه هایی که باعث شد تا به ناهید لقب را بدهند؛ زیرا او هم به مانند حضرت سمیه زیر شکنجه به شهادت رسید.تاریخ شهادت سمیه کردستان روز نخست آذرماه سال شصت و یک ذکر شده است. وقتی انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید، غرب کشور دچار هرج و مرج شد؛ گروهک های ضد انقلاب مثل کوموله و دموکرات که فکر می کردند نظام نمی تواند جلوی آنها باایستد قد علم کردند. غرب کشور شلوغ شد. تشکیلات مارکسیستی به شدت فعالیت می‌کردند و حتی اجازه نمی دادند که نیروهای ارتش و سپاه وارد کردستان شوند. ناهید فاتحی کرجو که از فعالان انقلابی در غائله کردستان به شمار می‌رفت، با برادران سپاه پاسداران در سنندج همکاری داشت و چند تن از اعضای کوموله نقش مهمی ایفا کرد. درپی همین شناسایی‌ها بود که شد و آنها به دنبال فرصتی برای انتقام جویی از وی بودند.«کوموله»‌ها ناهید ۱۶ ساله را به شدت شکنجه می کردند. بودند و _پایش را کشیده بودند. تمام سر و بدنش به علت ضربات ناشی از شکنجه کبود بود. کوموله به ناهید گفته بود اگر به (امام) خمینی دشنام بدهی تو را آزاد می کنیم. سرانجام سمیه کردستان را شبانه به بیابان‌های اطراف روستا می‌برند و جلوی چشمان خودش برایش قبر حفر کرده و او را می‌کنند. ناهید شانزده ساله زنده زنده دفن می‌شود. ❤️ ❤️ ._._._._🌷♡🌷_._._._.
یک روز پس از شهادت ناهید در میان اهالی آبادی صحبت‌هایی درباره زنده به گور کردن دختر ۱۶ ساله به گوش می‌رسد. گروهک «کوموله» برای آن که بر جنایت خود سرپوش بگذارد ابتدا اعلام می‌کند که ناهید را آزاد کرده، اما با پافشاری مردم و پیدا شدن قبر شهید «ناهید فاتحی کرجو» معروف به «سمیه کردستان» آن‌ها اقرار می‌کنند که چون او جاسوس بوده او را اعدام کرده اند. مادر ناهید که تمام استان را به دنبال دخترش بود، سرانجام رد ناهید را در روستای «هشمیز» پیدا می‌کند. مردم روستا محل زنده به گور شدن این شهید را به مادر نشان می‌دهند. مادر ناهید از نیروهای سپاه پاسداران می‌خواهد تا برای شناسایی دخترش، نبش قبر انجام شود و پس از شناسایی ناهید، پیکر او را به بهشت زهرا (س) تهران منتقل می‌کنند. ❤️ ❤️ _._._._._🌷♡🌷_._._._._
در جنگ‌زن زندگی بیشترین فشاری که رسانه‌های صهیونیستی به ایران وارد کردند درباره زنان زندانی بود دروغ‌های شکنجه و کتک گوش فلک را پر کرده بود. اما شما مقایسه کنید اسیر آزاد شده از زندان‌های صهیونیست را با زندان امنیتی آزاد شده از زندان ایران را.
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
16.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. یادم و یادت نرود، رزق فاطمیه روزی هر کسی نمی‌شود. خوب از این ایام استفاده کنیم. مواظب زبان، گوش، چشمان خود باشیم! ✍ @ShugheParvaz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ سال 62 یا 63 بچه‌های که دم درب بودند گفتند یک پیرزنی از آمده و میگوید من حضرت را می‌خواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید ! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای . من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک یا - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبهه‌ها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم. . حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصف‌ناپذیر بود. عظمت این زن را می‌دید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبهه‌ها می‌دهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیه‌اش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیه‌اش هم در موزه باید باشد.🇮🇷 .
برای شناسایی رفته بودیم و برای اینکه صدای پایمان مزاحم نباشد با لباس محلی و کتانی بودیم. حاج علی جلوی من حرکت می‌کرد که ناخواسته پام رو گذاشتم پشت پاشنه‌اش و ناگهان کف کفشش جدا شد. اتفاق عجیب‌ و غریبی بود؛ توی گشت، پشت عراقیا و پانزده کیلومتر مسیر بازگشت تا مقر خودی! از سر شرم گفتم: «علی آقـا، بیا کفش من رو بپوش.» با خوش‌رویی نپذیرفت. راه به اتمام رسیده بود و اون مسیر پر از سنگلاخ و خاروخاشاک رو، لنگ‌لنگان اومده بود؛ بی‌هیچ اعتراضی. به مقر که رسیدیم، چشمام به تاول‌ها و زخم پاهاش افتاد. زبونم از خجالت بند اومد. اون هم این حس رو در من فهمید و زبون به تشکر باز کرد. حالا هم شرمنده بودم و هم متعجب. پرسیدم: «چـرا تشـکر؟!» حاج علی گفت: «چه لذتی بالاتر از همدردی با اسیران کـربلا! شما سبب توفیق بزرگی برای من شدید. تمـام این مسیر برای من روضـه بود؛ روضـه‌ی یتیمـان ابـاعبـداللــه (ع).» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄