هادے دلها،ابراهیم هادے🇮🇷
#معرفی_شهید #شهیدابوالقاسم_عبوری #متولد_1343 #محل_شهادت_فاو #تاریخ_شهادت_1365/2/5
#معرفی_شهید
اين شهيد بزرگوار روز چهاردهم فروردين ماه سال 1343 در شهر ساري درخانواده اى مذهبي چشم به جهان گشود. دوران ابتدايي ,راهنمايي و دبيرستان را بترتيب در مدارس سعادت , استاد مهجوري وامام خميني تحصيل نمود.
.
فروتني و تواضع از خصوصيات بارز اخلاقي وي محسوب مي شد. با شروع انقلاب برهبري امام امت او نيز به صف تظاهركنندگان پيوست و بعد از پيروزي در تداوم راهي كه برگزيده بود به عضويت انجمن اسلامي مدرسه و كانون حزب ا... در آمد و در اين تشكيلات نقش مهمي ايفا نمود به نحوي كه در سالهاي 60 و 61 يكباره مورد تهاجم مسلحانه منافقين قرار گرفت كه بخواست خداوند سالم ماند و با شروع جنگ تحميلي عراق عليه ايران ابوالقاسم بارها و بارها به جبهه رفت وقتي از او پرسيده مي شد كه جنگ تا كي ادامه خواهد يافت; در پاسخ گفت:
چرا از قرآن نمي پرسيد(حتي لاتكون فتنه)
اين عاشق شهادت و پيوستن به معبود بالاخره بعد از مدتها جهاد , در منطقه فاو بتاريخ 65/1/30 در اثر اصابت تركش به سختي مجروح گرديد كه بلافاصله به بيمارستان تبريز منتقل و در تاريخ 65/2/5 به شهيدان اسلام پيوست.
🔰سال 57 در شهرستان #ساری به دنیا آمد. تولدش مصادف بود با چهلمین روز #شهادت برادرم «علی» از شهدای انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل دوست داشتم نامش را روی پسرم بگذارم⚡️ اما همسرم گفت داغ برادرت تازه است و #مادرت را اذیت میکند. این شد که اسم «محمد» را برایش انتخاب کردیم. جالب است برایتان بگویم که شهید بلباسی #جمعه متولد شد و جمعه هم به شهادت🌷 رسید.»
🔰یک روز میخواست برود #نماز_جمعه، وقتی خواست بند کتانیاش👞 را ببندد، رفتم روبروی پله جلویش را گرفتم، پرسیدم:«کجا»⁉️ گفت میروم نماز جمعه. گفتم نماز جمعهی تو، درس توست📚، حالا اگر یک هفته شرکت نکنی اشکالی ندارد. درست را بخوان، #دانشگاه که قبول شدی انشاءالله نماز جمعه هم میروی. الحمدالله درس خواند و دانشگاه سراسری #مشهد رشته #مهندسی_ریختهگری هم قبول شد.»
🔰یکسال که ماه رمضان مقارن شده بود با ایام عید، محمد گفت من #وضو میگیرم بروم مسجد. شب چهارشنبه سوری هم بود، موقع رفتن بچههای محل بهش میگویند بیا برویم آتش بازی🔥، او میگوید دارم میروم مسجد🕌، امشب #شب_قدر هم هست و نباید جشن چهارشنبه سوری بگیرید🚫. بچهها هم برای اینکه اذیتش کنند بطری نوشابه پر از بنزین را خالی میکنند روی محمد😨 و لباسش آتش میگیرد. بر اثر آن اتفاق #پایش به شدت سوخت و با زحمت در بیمارستان مداوا شد».
به روایت مادر شهید
#شهید_محمد_بلباسی
🌹🍃🌹🍃
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🍀رفیق، دستت را همیشه به سوے #اهلبیت بگیر !
🌼حتے اگر احساس بـے نیازے داشتے ،
حتے اگر مشڪلے نداشتے
همیشہ #وصل باش؛
مخصوصاً بہ مادرت حضرت #زهرا (س)..؛
فرزند ڪہ نباید بےخیال مادرش باشہ!
#شهید_ابراهیم_هادے🌷
پ
پیکر پسرم⚰ هنوز برنگشته اما نگران نیستم، همین که پیش #حضرت_زینب(س) است خیالم راحت است. دوست دارم که پیکرش بیاید ولی اگر هم نیامد ناراحت نمیشوم😊.»
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
┄┅═══🔅★🔅═══┅┄
🏢 در یکے از ادارات کارے داشتم هر چه
مراجعه مے کردم مشکلم حل نمےشد.
بطورے که دیگر عاصے شده بودم
و باز هم نمے خواستم خودم را معرفے کنم
و بگویم که پدر یک شهید هستم.
🌃 یک شب پسرم را در خواب دیدم و
با گله و شکایت به او گفتم شما در آن دنیا
لذت مے برید از نعمتهاے لایزال خداوند
استفاده مےکنید اما ما مانده ایم و این
دنیا و مشکلاتش....
در همان رویا و خواب مشکلاتم را برایش گفتم.
📎 فرداے آن روز که دوباره براے پیگیرے کارم
به همان اداره مراجعه کردم.
فردے که مسئول انجام این امور بود به محض
رسیدن من به جلوے میزش در مقابلم ایستاد
و برگه هاے مرا گرفت و براے انجام مراحل
ادارے برد و کارم سریعا انجام گرفت.
⁉ من بسیار متعجب شدم به من رو کرد
و گفت : آن آقایے که
همراه شما بود کیست ؟
من با تعجب بسیار پاسخ دادم کدام آقا؟
گفت: همان جوان خوش سیما که تا دم درب
ورودے با شما آمد و به من اشاره کرد که کار
شما را انجام دهم ....
💢 بعد برایم تعریف کرد و گفت : من این
جوان را دیشب در خواب دیدم از من
خواهش مےکرد و مے گفت که پدر من
بیمار است و کارش را هر چه سریعتر و به
خاطر رضاےخداوند انجام دهید.
💧پدر این شهید مے گفت آنجا بود که
اشک هایم سرازیر شد و شانه هایم شروع
به لرزیدن کردند.
#شهید_رضا_دادبین🌷
💭راوے: پدر شهید