#همسرانه 💑
🔰اگه میخوای همسرت عاشقت باشه
➣ یه ضرب المثلی هست که میگه: "قایق رو الکی تکون نده! یهو دیدی چپ شد!"
➣ تو زندگی مشترک، اگر بخوای به هر موضوع کوچکی واکنش نشون بدی و یه درگیری ایجاد کنی، یه وقت زبونم لال ممکنه با همین تکون ها قایق رو چپ کنی! اگه می خوای همسرت عاشقت باشه، بدون که "گذشت" اولین بنیان هر ارتباط سالمه....
••✾🌻🍂🌻✾••
@seiro_solook_ta_khoda
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
#شوهرتوووووووو عاشق خودت کن🙈
پوست صورتت رو مثل آیینه براق کن
اندامی زیبا😱
مژهایی بلند و پر پشت☺️
بدنی خوش بووووو و بدون لک
واااوووو چی میشییییی ❌
اگر میخوای مثل کد بانو بشی و شوهرت رو عاشق کنی🧞♂️ پس همین الان عضو کانال بشووو🏃♀️🏃♀️🏃♀️🏃♀️👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2202337346C564409e008
بر طرف کردن عفونت 🌸
و بو خوش بدن✔️
دیگه چی میخواد همسری عاشقت میشه
#اندامی_زیبا👌👆👇
6.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمام هستی ام نذر صفای تو ابا الفضل
(مدح حضرت #ابا_الفضل_العباس_علیه_السلام )
••✾🌻🍂🌻✾••
@seiro_solook_ta_khoda
ﺷﮏ ﻧﮑﻦ !
ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ی ﺁﺧﺮ.
ﺩﺭ ﺍﻭﺝ ﺗﻮﻛﻞ
ﻭ ﺩﺭ ﻧﻬﺎیت ﺗﺎﺭیڪی
ﻧﻮﺭی ﻧﻤﺎﻳﺎﻥ میﺷﻮﺩ
ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍی ﺭﺥ می ﺩﻫﺪ.
و ﺧﺪﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻴﺮﺳﺪ.
••✾🌻🍂🌻✾••
@seiro_solook_ta_khoda
🌷 امام باقر (علیه السلام) :
🌿 وقتی نوح (ع) قوم خود را نفرین کرد، ابلیس به او گفت: ای نوح ! تو نزد من حقّی داری! نوح فرمود: بخدا برای من ناگوار است که حقّی بر گردن تو داشته باشم، آن حق چیست؟
🌱 ابلیس گفت : تو قوم خود را نفرین کردی و همه هلاک شدند و کسی نیست تا من او را گمراه کنم و مرا راحت کردی ؛ تا اینکه نسل دیگری به وجود آید تا من آنها را گمراه کنم. در عوضِ این حق ؛ تو را نصیحتی کنم.
☘ در سه جا مرا یاد کن ، که در این مواقع من از همیشه به تو نزدیکترم:
1⃣ هنگامی که خشمگین شدی
2⃣ هنگام قضاوت بین دو نفر
3⃣ هنگامی که با زنی نامحرم همنشین شدی و کسی با شما نبود.
📚 الخصال شیخ صدوق ص۱۹۰
@seiro_solook_ta_khoda
#تلنگــر🌸͜͡❥••
هرگاهخواستۍگناهڪنۍ ،
یڪلحظہبایسـت
بھ نفست بگو
اگھ یڬباردیگھوسوسمکنے
شکایتتروبھامامزمانمیکنم
#السـلامعلیڪیـاصاحبالزمان💛
حـالااگـرتوانسٺۍحُـرمـت اقا رو بشکنی
برو گناه کن...
#مجنون_الحسین ؏♡
• ↷
⊰᯽⊱┈┈°─╌❊╌─°┈┈⊰᯽⊱
• ⃟💕أللَّھُمَ ٱلرْزُقْنَی کَرْبَلَا • ⃟💕
⊰᯽⊱┈┈•─╌❊╌─•┈┈⊰᯽⊱
🌸⃟اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج⃟🦋
@seiro_solook_ta_khoda
بسم الله الرحمن الرحیم
📝قسمت بیست و پنجم
شب با خانم عبادیان حرف زدم. بیست سی خانواده بودیم که خانه ی دستواره جمع شده بودیم. گاهی چند نفری می رفتیم خانه ی آقای عسگری یا ممقانی. ولی سخت بود.
با بقیه ی خانم ها هم صحبت کردیم؛ همه راضی شدند. فردا صبح به آقای صالحی، که وسایل صحبانه را آورد، گفتیم ما بر می گردیم شهر خودمان؛ برایمان بلیت قطار بگیرید.
باید خداحافظی میکردم. وقت زیادی نداشتم، اما ساکت بودم. هرچه می گفتم باز احساسم را نگفته بودم. فقط نمی خواستم این لحظه تمام شود. نمی خواستم بروم. توی چشم های منوچهر خیره شدم.
هر وقت می خواستم کاری کنم که منوچهر زیاد راغب نبود، این کار را می کردم و رضایتش را می گرفتم. اما حالا که نمی توانستم و نمی خواستم او را از رفتن منصرف کنم.
گفتم: برای خودت نقشه شهادت نکشی ها. من اصلا آمادگیش را ندارم. مطمئن باش تا من نخواهم، تو شهید نمی شوی. منوچهر گفت:«مطمئنم. وقتی خمپاره می خورد بالای سرم، عمل نمی کند، موهایم را با قیچی می چینند و سالم می مانم؛ معلوم است که باز هم تو دخالت کرده ای. نمی گذاری بروم. فرشته. نمی گذاری.» نفس راحتی کشیدم.
و با شیطنت خندیدم و انگشتم را بالا آوردم جلوی صورتش و گفتم: پس حواست را جمع کن، منوچهر خان. من آن قدر دوستت دارم که نمی توانم با خدا از این معالمه ها بکنم.
علی را نشاند روی زانویش و سفارش کرد: « من که نیستم، تو مرد خانه ای. مواظب مامانی باش. بیرون می روید، دستش را بگیر گم نشود.» با علی این طوری حرف می زد.
از فرداش که می خواستم بروم جایی، علی میگفت: مامان، کجا می روی؟ وایستا من دنبالت بیایم. احساس مسئولیت می کرد. حاج عبادیان، منوچهر و ربانی را صدا زد و رفتند.
آن شب غمی بود بینمان. جیرجیرک ها هم انگار با غم می خواندند. ما فقط عاشقی را یاد گرفته بودیم. هیچ وقت نتوانستیم لذتش را ببریم. همان لحظه هایی که می نشستیم کنار هم، گوشه ی ذهنمان مشغول بود؛ مردها به کارهاشان فکر می کردند و ما دلهره داشتیم نکند این آخرین بار باشد که می بینیمشان.
یک دل سیر با هم نبودیم.....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@seiro_solook_ta_khoda
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
#سوتی_دوران_بارداری_من 😱🙈
بارداربودم مامانم ازشهرستان اومده بود پیشم بهم کمک کنه 🙆♀
6ماهم بود شوهرم دم غروب برگشت خونه نون گرفته بود نونا رو بسته بندی کردیم ومن گفتم خودم میزارم توفریزر😌
یخچالمم ازایناس که یخچالش بالاو فریزرش پایینه یه چهارپایه پلاستیکی گذاشتم زیرم ومشغول چیدن بسته های نون که یه دفه چهارپایه سر خورد ومن خوردم زمین 🤦♀
کف آشپزخونه پهن شده بودم که شوهرم ومامانم سراسیمه اومدن توآشپزخونه🏃♂
منم ناخودآگاه دستمو بردم سمت شوهرم به عنوان تکیه گاه وتلاش کردم بلندشم حالا اونم خم شده بود داشت بهم کمک میکرد که یهو.....👖😱😰
ادامه #سوتی_ضایع_من🤣🤣👇
https://eitaa.com/joinchat/1687683116C40593e628c
هدایت شده از 🔆 تبلیغات انصــــار 🔆
⁉️ واای ببیـــــن چـــــــی اوردم😱😳
🔴 اهل #دلاااآ #کلیک رو قلب😎😍😳
҈💙⃟꙰ ꙰🖤҈⃟
꙰❤️⃟ ✨ ꙰💚꙰ ⃟ ✨ ❤️҈⃟
҈💚⃟ ✨ ✨✨✨ ✨ 🧡҈⃟
꙰💛⃟ ✨ ✨🧠✨✨💜҈⃟
꙰💜⃟ ✨ ✨ ✨ 💛҈⃟
꙰🧡⃟ ✨ ✨ 💙҈⃟
꙰❤️⃟ ✨ 💚҈⃟
꙰🖤҈⃟
💜♨️کلیک رو#قلب ببین چــی #میاد #برات😍😱👆🏻
🔞📵اگه کسی گوشیتو چک نمیکنه بیا😎 😂
⭕️ فقط#بچه مچه نیاد بی ادب میشه 💦🤣😹
📛💯#مغزتو با #ادیسون بسنج💪🏻🧠
✨🔞 #فقط دختر پسرای #باهوش🔞✨
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_صوت_مذهبی
💽 🔺بترســـــید از عقوق والدین...
عاق والدین چگونہ برڪت را از زندگی فرزند دور می ڪند؟
🎤 #استاد_رفیعی
🖥 ببینید و نشر دهید📡
••✾🌻🍂🌻✾••
@seiro_solook_ta_khoda
بسم الله الرحمن الرحیم
📝قسمت بیست و ششم
تهران آمدنمان مشکلات خودش را داشت. همه ی زندگیمان را برده بودیم دزفول. خانه که نداشتیم. من و علی خانه ی پدرم بودیم. خبرها را از رادیو می شنیدیم. در آن عملیات عباس کریمی و ملکی شهید شدند.
ترابیان مجروح و نامی دستش قطع شد. خبرها را آقای صالحی بهمان می داد. منوچهر یک تلفن نمی زد. خبر سلامتیش را از دیگران می گرفتم، تا دم سال تحویل.
پشت تلفن صدایم می لرزید. می گفت:« تو این جوری می کنی، من سست می شوم.»...دلم گرفته بود. دوتایی از بچه هایی گفتیم که شهید شده بودند و با هم گریه کردیم. قول داد زودتر یک خانه دست و پا کند و باز ما را ببرد پیش خودش.
رزمنده ای کوله اش را انداخته بود روی دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت. احساس می کردم منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد. حتی صدایش را شنیدم راهم را کج کردم به طرف خانه ی پدر منوچهر.
در را باز کردم. پوتین های منوچهر که دم در نبود. از پله ها رفتم بالا. توی اتاق کسی نبود، اما بوی تنش را خوب می شناختم. حتما می خواست غافلگیرم کند.
تا پرده ی پشت در را کنار زدم یک دسته ی گل آمد بیرون؛ از همان هایی که منوچهر می خرید. از هر گل یک شاخه.
خوشحال بودم که به دلم اعتماد کرده و آمده بودم آن جا....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@seiro_solook_ta_khoda