eitaa logo
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
3.4هزار دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
10هزار ویدیو
25 فایل
⭕️امام خامنه ای: 🌐اگر از فضای مجازی غافل شویم و نیروهای مؤمن و انقلابی این میدان را خالی کنند مطمئنا ضربه خواهیم خورد. 🌑نام کانال تنها برای عرض ارادت است کاربردی‌بودن‌‌یک‌کانال‌به‌تعداد‌اعضانیست‌به‌مطالب‌ارزشی‌کانال‌است بدون تبلیغات مزاحم ⛔
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋بسم الله الرحمن الرحیم و چی شد که بعد از پیامبر صلوات‌الله خلافت به امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام نرسید⁉️ پیغمبر اکرم صلوات الله بیست و هشتم صفر از دنیا رفتن دوم ربیع‌الاول جناب ابوبکر در مدینه به قدرت رسیدن. سه روز طول کشید روز چهارم ایشون شد رئیس...!! چرا بعد از پیغمبر اکرم، جناب ابوبکر رئیس شد؟! مگه پیامبر اکرم علی‌بن‌ابی‌طالب را معرفی نکرده بودن؟! 🤔 چرا؟!
و اوج کلاس مکه ابوجهل بود و ابوسفیان!! ابوجهل سال دوم هجری تو جنگ بدر فاتحه‌اش خونده شد؛ کشته شد اون صحبتی که این شخص با عبدالله مسعود (کسی‌که به درک واصلش کرد) داره نشون می‌ده که چقدر کلاس کارش پایین بوده (ابوجهل تو جنگ بدر اومده بود، زخمی شد افتاد... عبدالله مسعود هم تو سپاه اسلام بود این عبدالله مسعود خیلی ضعیف بود، جونِ جنگیدن نداشت... ابزار جنگم نداشت وقتی می‌خواستن از مدینه بیان شمشیر نداشت هیچی نداشت توان چوب زدنم نداشت... به همسرش گفت: ما داریم می‌ریم چیکار کنیم؟! گفت: این چاقویی که باهاش مثلاً نون خُرد می‌کنیم اینو ببر لااقل اون‌جا می‌خوای غنیمت بگیری بتونی طنابی رو پاره کنی... این با چاقوی آشپزخونه‌شون اومده بود...🙄 وقتی رسید خب این دید یل‌ها و فلان... گفت خدایا ما ضعیفیم جون نداریم ولی می‌خوایم در راه تو یه کاری بکنیم تو قدرت داری، خبیث‌ترین اینا رو نصیب من کن من بکشمش تو که می‌تونی...!! جنگ مغلوبه شد... زخمی‌ها افتادن زمین این بین زخمی‌ها راه می‌رفت.. یهو چشمش افتاد به ابوجهل که زخمی افتاده رو زمین... این دو تا از مکه همدیگه رو می‌شناختن دیگه عبدالله مسعود برده‌ی سیاه بود اومد؛ صاف نشست روی سینه‌ی ابوجهل... ابوجهل یهو چشماشو باز کرد دید اوه عبدالله مسعود😣 گفت: هوی سیاه‌زاده خجالت نمی‌کشی رو سینه‌ی من نشستی؟! 😡 این خندید گفت: دیگه وقت این هارت‌وپورت‌ها گذشته می‌بینی که چه وضعیتی داری😏 دید راست می‌گه گفت: عبدالله مسعود تو منو نکش!! گفت: چرا؟! گفت: آخه این خیلی واسه من کسرشأنه که بعداً بگن ابوجهل توسط عبدالله مسعود کشته شد...😐
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
گفت: چی شده؟! (چادرنشین بودن اینا دیگه) گفت: دیدیم چند تا غریبه دارن میان و فقط بچه‌هایی رو که بین
و یه مطلبی براتون بگم تو قرآن این آیه را داریم خدای متعال به پیغمبرش می‌گه 🦋 اَلَم یَجِدکَ یَتیماً فَاوَا ضحی/۶ تو یتیم نبودی، من تو رو پناه دادم!؟ این همه یتیم ما تو دنیا داریم؛ خدا به یه دونه‌شون منت گذاشته، که بیاد به پیغمبر منت بذاره...؟! اصلاً این داستان، داستان منت‌گذاریه؟! نه!! می‌دونی داستان چیه؟! هجوم مشرکین قوی... بعداً هجوم یهودیا قوی... پیغمبر مبعوث شده دیگه، مسلمونا بریدن خدای متعال می‌خواد به مسلمونا بگه بابا بریدن نداره شما پیروز هستین... چی می‌گه!! می‌گه پیغمبر تو یتیم بودی یا نه؟! بله این یهودی که آن‌قدر باهاش درگیری اون موقع دشمن بود؟! آره اون موقع تو کی رو داشتی؟! هیشکی حتی باباتم نبود که از تو حمایت کنه؟! بله اون دشمن با همه‌ی قوا دنبال این بود تو رو از بین ببره، تونست؟! نه چی نگهت داشت؟! خدا بابا الان که تو دیگه نیرو داری الان جای اینه که بترسن؟! اگه این دشمن قرار بود از بین ببره اون موقع می‌برد نترس!! پیغمبر ۲۵ سالش شد گفت عمو جان دیگه محافظ نمی‌خوام... ترورشون جواب نداد نتونستن پیغمبرو ترور کنن پس پیغمبر اکرم ماند... بیاید دوباره عقب اقدام دوم‌شون استحکامات ایجاد کردن فقط اینارو خوب دقت کنید تا بدونید یه مسلمون چقدر باید زیرک باشه چقدر باید بدونه... این آقایون یهودیا، اینا کل دنیا رو می‌خوان... می‌گن کل دنیا مال ماست... همه‌ی مردم دنیا مهمون ما هستن، یا مهمون قدر صاحب‌خونه رو می‌دونه سفره رو می‌اندازیم می‌گیم غذا بخور ولی کار کن... اگه احیاناً قدر صاحب‌خونه رو ندونست گردنشو می‌زنیم... یعنی می‌گن همه‌ی مردم دنیا باید به ما خدمت کنن سر سفره ما دارن غذا می‌خورن اگر به ما خدمت کردن زندگی‌شونو می‌کنن خدمت نکردن گردن‌شون رو می‌زنیم...😐
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
#فلسطین این دستورالعملشونه می‌گن خدا دنیا رو به ما بخشیده دیگه‌ام نمی‌تونه پس بگیره منتظره ما بریم
اومدن شناسایی کردن این مدینه‌ی امروز (یثرب) اصل اصلش سه قبیله یهودیا اومدن بنی قریظه بنی قینقاع بنی نظیر این‌جا مستقر شدن بعد اوس و خزرجی‌ها اومدن ۲۰۰ کیلومتر رو به شمال در ارتفاعات خیبر استحکامات زدن ۷۰۰ کیلومتر از مدینه به سمت قدس تو تبوک یهود تیماع رو مستقر کردن از مدینه ۱۰۰۰ کیلومتر بری جلو به سمت قدس در موته استحکامات زدن از موته رد بشی (موته‌ی امروز در شمال اردنِ) مرز اسرائیل با اردن می‌شه موته از موته که رد بشی می‌شه بیت‌المقدس از خیبر یه راهی هست می‌ره از جنوب سوریه می‌ره بالا احتمال داره از این‌جا بیاد، اومدن این‌جا کشت و صنعت فدک رو زدن بنابراین بنی قینقاع، بنی نظیر، بنی قریظه، خیبر، فدک، تبوک، موته شد چند تا؟! هفت تا... آقای فردوسی این هفت تا رو به هفت خان رستم به تصویر کشید. این نبرد یهود با پیامبر رو فردوسی در رستم و طرف مقابل تو این هفت خوان می‌گه پیغمبر اگه از این هفت خوان رد بشه دنیا اصلاح شده... پیغمبر اکرم ۱۳ سال تو مکه بود. کاری نمی‌تونستن بکنن؛ اومد مدینه موتورشون رو روشن کردن سال دوم بنی قینقاع حضرت رو متوقف کرد... سال چهارم بنی نظیر... سال پنجم بنی‌قریظه... پایان سال ششم خیبر... پایان سال هفتم تبوک... سال هشتم پیغمبر مجبور شد بره مکه رو فتح کنه... سال نهم موته عملیاتی شد درموته سپاه اسلام شکست خورد سه تا فرمانده عالی رتبه‌ی پیغمبر شهید شدن جعفربن‌ابیطالب، زیدبن‌حارث، عبدالله‌بن‌رئوف، مسلمونا برگشتن سال دهم حضرت تو بازسازی نیرو بود. جبرئیل اومد یا رسول‌الله برو حج رو یاد مردم بده آخر عمرته حضرت حجة‌الوداع رو انجام داد اومد مدینه... نیرو داشت مهیا می‌کرد برن بیت‌المقدس موته رو بگیرن پیغمبر از دنیا رفت...
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعو
اومدن... پیغمبر اکرم مسجد ساختن، ابوبکر روبروی خانه پیغمبر زمین خرید؛ چون همه خونه‌ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه‌شون به مسجد باز می‌شد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی‌بن‌ابی‌طالب.. اینم درش به مسجد باز می‌شد این اومد اون رو‌به‌رو اون‌جا زمین خرید در خونه‌شو باز کرد به مسجد. اونجا می‌نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می‌دوید می‌رفت بغل پیغمبر می‌نشست... جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند؛ فقط در خانه خودت و علی باز بمونه... این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته می‌شه... عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که می‌شه من یه پنجره باز بذارم؟! اومد گفت پیغمبر فرمود: نه باید ببندی دوباره اومد گفت: یا رسول‌الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بذاریم هر موقع بخوایم ببینیمت این‌جوری بتونیم نگات کنیم...🙄 فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند... دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمی‌کرد کنج مسجد می‌خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا می‌شد می‌رفت... پول خرج می‌کرد... پیغمبر نماز شب می‌خوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ‌اش رو از پیغمبر بیشتر می‌کشید جوری که همه توجه‌ها به ابوبکر بود رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر می‌خواد از دنیا بره.. شده بود نفر دوم اسلام به گونه‌ای که اگر پیغمبر راجع‌به این ابوبکر دست به افشاگری می‌زد پیغمبرو می‌کشتن!! پیغمبر حجة‌الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود: من به همین زودی‌ها از بین شما می‌رم... (ببینید پیغمبر به اینا گفت من به‌زودی از بین شما میرغم حساب کنید وقتی اینو می‌گه اینا اولین سؤالشون چی باید باشه؟! هان؟! که آقا تو داری از دنیا می‌ری جانشینت کیه؟! )🤔 برید همه‌ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سؤال کرده بود که جانشین تو کیه؟!
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعو
اومدن... پیغمبر اکرم مسجد ساختن، ابوبکر روبروی خانه پیغمبر زمین خرید؛ چون همه خونه‌ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه‌شون به مسجد باز می‌شد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی‌بن‌ابی‌طالب.. اینم درش به مسجد باز می‌شد این اومد اون رو‌به‌رو اون‌جا زمین خرید در خونه‌شو باز کرد به مسجد. اونجا می‌نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می‌دوید می‌رفت بغل پیغمبر می‌نشست... جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند؛ فقط در خانه خودت و علی باز بمونه... این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته می‌شه... عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که می‌شه من یه پنجره باز بذارم؟! اومد گفت پیغمبر فرمود: نه باید ببندی دوباره اومد گفت: یا رسول‌الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بذاریم هر موقع بخوایم ببینیمت این‌جوری بتونیم نگات کنیم...🙄 فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند... دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمی‌کرد کنج مسجد می‌خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا می‌شد می‌رفت... پول خرج می‌کرد... پیغمبر نماز شب می‌خوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ‌اش رو از پیغمبر بیشتر می‌کشید جوری که همه توجه‌ها به ابوبکر بود رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر می‌خواد از دنیا بره.. شده بود نفر دوم اسلام به گونه‌ای که اگر پیغمبر راجع‌به این ابوبکر دست به افشاگری می‌زد پیغمبرو می‌کشتن!! پیغمبر حجة‌الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود: من به همین زودی‌ها از بین شما می‌رم... (ببینید پیغمبر به اینا گفت من به‌زودی از بین شما میرغم حساب کنید وقتی اینو می‌گه اینا اولین سؤالشون چی باید باشه؟! هان؟! که آقا تو داری از دنیا می‌ری جانشینت کیه؟! )🤔 برید همه‌ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سؤال کرده بود که جانشین تو کیه؟!
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعو
اومدن... پیغمبر اکرم مسجد ساختن، ابوبکر روبروی خانه پیغمبر زمین خرید؛ چون همه خونه‌ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه‌شون به مسجد باز می‌شد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی‌بن‌ابی‌طالب.. اینم درش به مسجد باز می‌شد این اومد اون رو‌به‌رو اون‌جا زمین خرید در خونه‌شو باز کرد به مسجد. اونجا می‌نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می‌دوید می‌رفت بغل پیغمبر می‌نشست... جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند؛ فقط در خانه خودت و علی باز بمونه... این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته می‌شه... عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که می‌شه من یه پنجره باز بذارم؟! اومد گفت پیغمبر فرمود: نه باید ببندی دوباره اومد گفت: یا رسول‌الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بذاریم هر موقع بخوایم ببینیمت این‌جوری بتونیم نگات کنیم...🙄 فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند... دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمی‌کرد کنج مسجد می‌خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا می‌شد می‌رفت... پول خرج می‌کرد... پیغمبر نماز شب می‌خوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ‌اش رو از پیغمبر بیشتر می‌کشید جوری که همه توجه‌ها به ابوبکر بود رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر می‌خواد از دنیا بره.. شده بود نفر دوم اسلام به گونه‌ای که اگر پیغمبر راجع‌به این ابوبکر دست به افشاگری می‌زد پیغمبرو می‌کشتن!! پیغمبر حجة‌الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود: من به همین زودی‌ها از بین شما می‌رم... (ببینید پیغمبر به اینا گفت من به‌زودی از بین شما میرغم حساب کنید وقتی اینو می‌گه اینا اولین سؤالشون چی باید باشه؟! هان؟! که آقا تو داری از دنیا می‌ری جانشینت کیه؟! )🤔 برید همه‌ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سؤال کرده بود که جانشین تو کیه؟!
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
#فاطمیه علی علیه‌السلام ۳۳ سالشه!!! این آقا عبدالرحمن‌ابن‌عوف ۴۰ سالشه!!! این آقا سعد وقاص ۴۵ سال
حالا باید این سنگ‌رو از تو این جاده بردارن... فکر کرد، زیرک بود... اومد گفت: باریکلا علی!! رئیس شدی، رئیس من و همه... می‌دونید وقتی اومد قبول کرد چه اتفاقی افتاد؟! همه گفتن: درود بر ابوبکر... چرا درود بر ابوبکر؟! 🤔 گفتن؟! این تا قبل از این که پیغمبر بگه قرار بود رئیس بشه چون ۲۷ سال از علی بزرگتر بود دیگه تا پیغمبر فرمود علی هوای نفس‌شو گذاشت زیر پاش، گفت: هرچی پیغمبر می‌گه... باریکلا این عجب آدم خوبیه!! گفت من الان می‌رم ایمان میارم قبول می‌کنم؛ بعداً میام تو مدینه می‌گم مردم علی جوانِ نمی‌تونه... اگه الان قبول کنم اون موقع حرف منو قبول می‌کنن، اما اگه الان قبول نکنم بعداً بگم نه، می‌گن ابوبکر تو از اول مسئله داشتی... ببین زیرکی رو!! قبول کرد... آقا اومدن مدینه سازمان‌شون شروع کرد به کار کردن علی می‌تونه کارو بچرخونه؟! این جوان نیست؟! می‌تونه بحران‌ها رو بخوابونه؟!🤔 دقت کنید شما شیعه علی‌بن‌ابی‌طالب هستید؛ اینارو باید یاد بگیرید، بفهمید توی این جهان کفری که یهود داره اداره‌اش می‌کنه اگه زیرکی نداشته باشین می‌بلعنتون...! اومدن مدینه می‌دونید وقتی وارد مدینه شدن سال قبلش در موته (اینو براتون توضیح دادم) پیغمبر اکرم نیرو فرستاده بود با رومی‌ها بجنگن شکست خورده بودن، سه تا فرمانده اون‌جا شهید شده بود، سپاهم شکست خورده برگشته بود... یکی از فرماندهان زید بن حارثه بود رومی‌ها اون ۵۰ هزار نیرو رو تبدیل کرده بودن به صدهزار اومده بودن حمله کنید پیغمبر اکرم آماده باش دادن آماده باشید برید موته رو آزاد کنید فرمانده کی؟! بچه‌ی همون زید، اسمش اُسامه بود ۱۹ سالش بود آقا ابوبکر و تیمش فهمیدن که پیغمبر داره اینارو از مدینه بیرون می‌کنه... چرا؟! تا موته هزاروخورده‌ای کیلومتر راهه برن و برگردن ۴۰ روز طول می‌کشه!! تو این مدت پیغمبر از دنیا رفته، علی در مدینه شده رئیس، برگردن به مدینه‌‌ای وارد می‌شن که علی رئیسشه دیگه، هیچی نمی‌تونن بگن؛ بنابراین سپاه اُسامه نباید بره
🛡🇮🇷اخبارسپاه‌سایبری🇮🇷🛡
#فاطمیه دعوا شد... نصفی از جمعیتی که اون‌جا بودن (یعنی زن‌های پیغمبر) گفتن عُمر درست می‌گه، نصفی ه
عزاداری‌هاتون مقبول🌱 دوست داشتم توی همین ایام برسیم به ماجرای شهادت بی‌بی دو عالم🖤 که ان‌شاءالله فردا می‌رسیم ناگفته‌هایی که با خوندن‌شون عجیب متأثر و متعجب می‌شید...!! خیلی با دقت بخونیم که کلی نکته داره و کلی حرف... خب مردم می‌گن پیغمبر فوت نشده... (به مغیره گفت: برو به ابوبکر بگو کار تمام شده بیا...) مغیره رفت گفت: ابوبکر پیغمبر مُرد!! اونم اومد پیش اُسامه گفت: اُسامه دیدی گفتم؟! پیغمبر فوت شد، بریم نماز... آقا سپاه اُسامه، جمعیت چهار پنج‌هزار نفر برگشتن... (شما دقت کنین ابوبکراینا توی شهر این‌جوری مطرح کرده بودن این علی می‌تونه بحران‌ها رو بخوابونه؟! 🤔 عُرضه داره؟! ببینید با کمال زیرکی یه بحران‌سازی کردن) آقا اینا می‌گن پیغمبر فوت شده دیگه، تو شهر عُمر می‌گه پیغمبر نمرده و اهالی هم می‌گن پیغمبر نمرده... اینا یهو وارد شهر شدن این دوتا موج خورد به‌هم... اینا می‌گن پیغمبر از دنیا رفته اونا می‌گن نه... دعوا شد کار نزدیک بود به خونریزی برسه یهو اومدن گفتن که ابوبکر بابا قضیه رو حل کن.. گفت: باشه رفت خونه‌ی پیغمبر و صورت پیغمبرو دید و گفت خدا رحمت کنه پیغمبر از دنیا رفته!! عه از دنیا رفته؟! آره...!! این عمر میگه از دنیا نرفته!! گفت: عمر اشتباه می‌کنه!! عمر تا ابوبکرو دید خیالش راحت شد ابوبکر گفت: عمر ساکت... گفت: چرا ساکت بشم اینا می‌گن پیغمبر فوت شده؟! گفت آره پیغمبر فوت شده دیگه... گفت: بگو ببینم پیغمبرا می‌میرن؟! گفت: آره می‌میرن!! گفت: به‌چه دلیل؟! گفت: قرآن می‌گه: اِنَکَ مَیِّتُ وَ إنَّهُم مَّیِتوُنَ.. زمر/۳۰ هم تو می‌میری هم اینا... گفت: این آیه قرآنه؟! گفت: آره گفت: عجب!! من این آیه را نشنیده بودم تا حالا... آره مسلمونا پیغمبر فوت شده ما اشتباه می‌کردیم... بحران خوابید... کی بحرانو خوابوند؟! ابوبکر علی تو مدینه بود بحران سرپا بود... اومدن تو مسجد گفت: دیدین گفتیم که این نمی‌تونه بحران‌ها رو بخوابونه!!! آره خدا پدرتو بیامرزه خودت بیا رئیس شو... آقا ابوبکر رئیس شد...