eitaa logo
سه شنبه های مهدوی
2.4هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
443 ویدیو
5 فایل
مقدمه ایست برای یادآوریِ عزیزترینی که در این شلوغی های زندگی،شده است غریب ترین..🌸 پرداخت نذورات سه شنبه های مهدوی👇 5892107047008563 https://zarinp.al/seshanbeha بنام #سه_شنبه_های_مهدوی شماره ثبت:۳۹۶۶۸۰۶۲۱۴۰۰۱ 🔹ارتباط باما👈 @seshanbemahdavi_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ او منتظر است تا که ما برگردیم ... گزارش تصویری روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 😍 به تاریخ 🌱 @seshanbemahdavi
بسم رب المهـ(عج)ـدی .... عکس علی اکبرش را به هر کسی که از اتوبوس پیاده می شد، نشان می داد ... نوجوانی ۱۵ ساله با صورتی گندمگون، چشمهای درشت عسلی و موهای مجعد ... با دستمال ابریشمی اش عرق از صورت پاک کرد، جرعه ای آب نوشید، نفسی عمیق کشید و خسته اما امیدوار از لابلای جمعیت خود را به آخرین اتوبوس رساند. هرکس عکس را می دید، مکثی می کرد، با ناراحتی سری تکان می داد، پیرمرد را دلداری می داد و دور می شد ... پیرمرد روی پله اتوبوس نشست ... عکس را‌ بوسید و در جیب پیراهنش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد ... ای خدایی که به یعقوب رساندی یوسف این زمان یوسف من نیز به من باز رسان یوسف زهرا ... سالهاست اسیر زندان غیبتی ... زندانی که از آثار غفلت من و ماست ... عکسی از تو در دست نداریم و حیرانیم که چه وقت طنین صدای گام های آمدنت در گوش هستی طنین انداز می شود، اما ... دیده به راهت دوخته ایم و می دانیم یکی از همین‌ روزهای خوب خدا از رلال خوشگوار حضور تو خواهیم نوشید و سیراب خواهیم شد که ... " إِنَّهُمۡ يَرَوۡنَهُۥ بَعِيدٗا وَ نَرَىٰهُ قَرِيبٗا " .‌‌.. سه شنبه ای دیگر از راه می رسد .... قرار ما سه شنبه بیست و چهارم مرداد ماه ۱۴۰۲، . غم مخور یوسف گم.گشته می آید ای دل ...  وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِیمِكَ إِیَّاهُ ... @seshanbemahdavi
چه غصه ها که نخوردم برای غیبت تو چه گریه ها که نکردم برای غربت تو یتیم زاده و آواره ایم، در به دریم بگو چگونه بیاییم در کفالت تو؟ @seshanbemahdavi
💠 سیصد و یازدهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... در واپسین روزهای ماه محرم ... در بیست و چهارمین روز از پنجمین ماه سال، پرونده قرار عاشقانه ای دیگر بسته شد. سرخی آسمان غروب، سرخی چشمان خونبار تو را در خاطرم مجسم میکند و بغض گلویم را می فشارد. بلند قامتِ سیاه پوش ... به سرزمینی که اینک بر قدم های نازنین ات بوسه می زند غبطه می خورم، آه حسرتی میکشم و به دور دستها خیره می شوم؛ سلامی از عمق جان بدست نسیم می سپارم و زیر لب می گویم، مهربان ارباب ... سه شنبه ای دیگر برای عرض خاکساری و محض تسلای خاطر شریف ات ‌بر سر قرار عاشقی حاضر شدیم، شاید چشم هامان را لایق بدانی و بر دیدگان مان قدم نهی، اما ... نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت ... اين سه شنبه به تاريخ بیست و چهارم مرداد ماه ۱۴۰۲، با اهداء چای روضه و شربت انبه و طالبی، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و واکس صلواتی ، از دیگر خدمات خادمین بود. دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز ...  وَ اکْحُلْ نَاظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ ... @seshanbemahdavi
روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 به تاریخ قران قرائت شده ۸۸ صفحه صلوات فرستاده شده ۴۱۱۰۰صلوات @seshanbemahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ✨ بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست ... گزارش تصویری روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 😍 به تاریخ 🌱 @seshanbemahdavi
..‌. کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا  تمام زندگیم بی تو شد سراب، بیا هزار جمعه گذشت و نقاب نگشودی  به جان فاطمه این جمعه بی نقاب بیا  غروب جمعه شده بی تو روزهای دلم  به صبح جمعه من همچو آفتاب بیا به سینه ای که شکست از سُم ستور، قسم  به صورتی که شد از خون سر خضاب بیا @seshanbemahdavi
بر نیزه‌ها از دور می‌دیدم سرت را بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟ چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق در خون‌‌ رها وقتی که دیدم پیکرت را ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه یک بار می‌شد من ببوسم حنجرت را بابا تو که گفتی به ما از گوشواره همراه خود بردی چرا انگشترت را با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه دیدم کبودی‌های چشم مادرت را یک روز بودم یاس باغ آرزویت حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را ◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ... @seshanbemahdavi
بسم رب المهـ(عج)ـدی .... با انگشت های ناتوانش گیسوان نیم سوخته اش را مرتب نمود ... صورتش را با لبه آستین پاک کرد ... بسختی از جا برخاست و با دستهایی که از درد توانش را ربوده بود گرد و خاک از لباس هایش تکاند ... آخر میزبان میهمانی بسیار عزیر بود ... با چشم های کم سویش بدنبال پدر گشت ... آغوش گشود و پدر را سخت در آغوش فشرد؛ تمام توانش را جمع کرد و گفت بابایی ... آرام جانم ... آمدی؟؟؟ بی بی جان ... آلام‌ ما نیز از حد گذشته ... درد هجران تاب و توان مان ربوده ... می شود یکروز بابای ما نیز از سفر باز گردد و به خرابه دل ما سری بزند ... آن وفت ما نیز سخت در آغوشش کشیم و رنج ها و غصه های روزهای فراق برایش بازگوییم و در پیش مقدمش جان بیفشانیم. سه شنبه ای غمبار از راه می رسد .... قرار ما سه شنبه سی و یکم مرداد ماه ۱۴۰۲، همزمان با شهادت جانسوز دردانه حضرت ارباب، حضرت رقیه خاتون سلام الله علیهما . بهای وصل تو گر جان بود ، خریدارم  وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِیمِكَ إِیَّاهُ ... @seshanbemahdavi
تیری که سمتش رفت هم حتی مثل کمان قدش کمانی بود و از دست آدمها! رها می شد شرمنده از این ناتوانی بود تابوت گل را بوسه زد افتاد از شدت شرمندگی جان داد در پای مردی آسمان پیشه مردی که صلحش جانفشانی بود مردی که تنها رفت تا میقات دلخسته از تفریط و از افراط بر قلب پاکش صد هزاران زخم از مومنان نهروانی بود ای کاش زخمش زخم خنجر بود زخم زبان از مرگ بدتر بود و و زخم زبانهایی که او می خورد پاداشِ عمری مهربانی بود از بس که عُمری ابن ملجم ها با اسم یاری، دور او بودند وقت نمازش هم زره می بست مردی که اوج پهلوانی بود هی برد دندان بر جگر آخر صبرش به لب آمد ولی پرپر آن روز تشت خانه چون دشت گلهای سرخ و ارغوانی بود دل خسته بود از همنشینی ها با قاتلین مادرش زهرا زهری که نوشید آخرش ،تنها شیرینی اش در زندگانی بود ◼️آجرک الله یا صاحب الزمان ... @seshanbemahdavi
..‌. شکسته شد دلم ازدست این و آن بی تو چگونه پر  بکشم  تا  به  آسمان  بی تو چقدر وعده ی فردا چقدر جمعه ی بعد ببین که بر لبم آقا رسیده جان بی تو قسم به جان عزیزت - عزیز خسته شدم از این همه سفر تا به جمکران بی تو برای  چشم به راهت  تمام  ثانیه ها چگونه می گذرد صاحب الزمان بی تو ازاینهمه غم واندوه و بی کسی"الغوث" از این زمانه ی پر فتنه "الامان" بی تو تمام خرجی ام از سفره ی عنایت توست وگرنه می شودم زهر آب و نان بی تو @seshanbemahdavi
💠 سیصد و دوازدهمین قرار 💠 بسم رب المهـ(عج)ـدی .... روزهایی را بخاطر آورد که از روی شانه های ستبر عمو عباس بر دنیا می نگریست؛ آن زمان که داداش اکبر دست بر گیسوان بلندش می کشید و شانه شان میکرد ... روزهایی که بابا که به خانه باز می گشت، خود را در آغوش مهربانش می افکند و بابا حسین صورتش‌را غرق بوسه می ساخت ... چقدر دلتنگ‌ داداش اصغر بود؛ دلتنگ تکان‌ دادن گهواره اش ... دلتنگ‌بوسیدن دستهای کوچکش ... دلتنگ‌ لبخندهای شیرینش ... دیگر طاقت ماندن نداشت. خواب بابا را دیده بود ... و خود را در آغوش پدر، با گوشواره هایی که یادگاری از داداش اکبر بود و معجری که بابا حسین خود بر سرش کرده بود. خوابش تعبیر شد. بابا حسین آمد اما گوشواره و معجر او ... تکه پارجه ای را که بر سر داشت‌ محکم‌ کرد‌. بوسه ای بر صورت بابا نشاند و .... بابای مهربانم ... می دانم قصه غصه های عمه رقبه ات شرر به جان شریف ات افکنده، اما غم بی معجری اش چشنهای باراتی ات را به خون نشانده. به عشق تو و به یاد عمه سه ساله ات، گره روسری ام را محکم تر میکنم و از یادگاری مادرت زهرا تا پای جان محافظت می نمایم. نیامدی و نگاه مان دست خالی برگشت ... اين سه شنبه به تاريخ سی و یکم مرداد ماه ۱۴۰۲ مصادف با سالروز شهادت جانسوز دردانه سه ساله حضرت ارباب علیهما السلام، با پذیرایی آب پرتقال، لقمه نان و پنیر و سبزی و اهداء روسری به کودکان، عطر یاد یوسف زهرا سلام الله علیهما را در کوچه پس کوچه های شهر پراکندیم. میز ختم قرآن و صلوات، میز تبادل کتاب، میز خدمات پزشکی، میز کودک و واکس صلواتی، از دیگر خدمات خادمین سه شنبه های مهدوی بود. به آن سری که به دیدار دخترش آمد به کودکی که به ویرانه آرمیده بیا یا ربَّ الحُسَین بِحَقِّ الحُسَین اِشفِ صَدرِ الحُسَین بِظُهورِ الحُجَّة .... @seshanbemahdavi
روزهائی که به خیر میگذرد 🌺 به تاریخ قران قرائت شده ۱۱۳ صفحه صلوات فرستاده شده ۱۵۸۴۸ صلوات @seshanbemahdavi