دوباره ماییم و تشییع شبانه...مطیعی.mp3
3.03M
🔳 #شهادت_امام_علی (ع)
🌴دوباره ماییم و تشییع شبانه
🌴دوباره ماییم و قبری بی نشانه
🎤میثم #مطیعی
⏯ #زمینه
👌فوق زیبا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
فراخوان اولین دوره مسابقه اذان در شبکه های مجازی ویژه شهرستان بهبهان و حومه / فیلم در محیط باز یا بسته گرفته شود به همراه نام و نام خانوادگی و تاریخ تولد به شماره سامانه ارسال شود / هدایای نقدی یک میلیون ریالی به پنج نفر اول و هدیه پانصد هزار ریالی به پنج نفر دوم
بسم رب الشهداء والصدیقین🌷
از شام بلا شهید آوردند...
دومین شهید مدافع حرم هرمزگان
#شهیدخلیل_تختےنژاد
زمان شهادت : ۱۹ رمضان
محل شهادت: درعا سوریه
#شهادتت مبارڪ برادرم...
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بسم رب الشهداء والصدیقین🌷 از شام بلا شهید آوردند... دومین شهید مدافع حرم هرمزگان #شهیدخلیل_تختےنژ
شهادتت مبارڪ برادر😭
التماس دستگیری😭
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
بسم رب الشهداء والصدیقین🌷 از شام بلا شهید آوردند... دومین شهید مدافع حرم هرمزگان #شهیدخلیل_تختےنژ
#شهید مدافع حرم خلیل تختی نژاد از دیار هرمزگان قهرمان دیشب به جمع همرزمانش پیوست ...
#شهادتت مبارک🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
پانزده خرداد مبدأ نهضت اسلامی ایران است. حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) https://eitaa.com/setare
#قیام_پانزدهم_خرداد
پس از انتشار خبر دستگیری #امام_خمینی_ره در پانزده خرداد ۱۳۴۲ ، بسیاری از مردم #قم، به منزل ایشان رفتند و به اتفاق فرزندشان، #حاج_آقا_مصطفی_ره ، در حدود ساعت شش بامداد، به سمت حرم مطهر #حضرت_معصومه_علیهاالسلام حرکت کردند.
پس از مدتی، #صحن_مطهر و خیابان های اطراف، لبریز از جمعیّت شد که شعارِ « #یا_مرگ_یا_خمینی » را با هیجان شدیدی تکرار می کردند.
در همان زمان، علما و مراجع وقت هم با صدور بیانیه هایی، خواستار آزادی فوری #حضرت_امام شدند. در حدود ساعت ده صبح، با ورود نیروهای مسلّح برای تقویت نیروهای شهربانی #قم، تیراندازی و رگبار مسلسل ها شروع شد و تعداد زیادی از مردم #زخمی شده یا به #شهادت رسیدند.
شدّت تیراندازی به حدّی بود که امکان انتقال #زخمی_ها و اجساد #شهیدان نبود و این کشتار، تا ساعت پنج عصر ادامه یافت.
یاد و خاطره #شهداء قیام خونین ۱۵ خرداد و #امام_شهداء گرامی باد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌹🌷🌹🌷🌹
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
~•°•~•💓•~•°•~ #بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین #رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه #نویسنده_فائزه_وحی #قسمت_پن
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجاه_و_هشتم8⃣5⃣
از تماسم با علی چهار ساعت میگذشت و همش منتظر یه اتفاق بودم.
دل تو دلم نبود... دلشوره داشتم... مطمئن بودم واکنش خانوادم راحت با این اتفاق کنار نمیان...
در اتاقم با ضرب باز شد و بابا و پشت سرش مامان اومدن توی اتاق بابا با حالت برزخی شروع کرد به فریاد زدن😰
بابا: دختره ی احمق تو مگه نگفتی میخوامش؟ مگه بعد اون سفر کوفتی همش غش و ضعف نمیکردی براش؟ مگه تو نبودی به داداشت گفتی دوسش داری؟ این حرفا چیه الان به علی زدی؟ هان؟
تمام بدنم میلرزید... حس ترس داشت نابودم میکرد...
_بابا من...
بابا پرید وسط حرفم: بابا چی؟؟؟؟ هان؟؟؟؟؟ آبرومو بردی دختر میفهمی؟؟؟ من به اعتبار حرف تو گذاشتم شب خواستگاری بینتون صیغه محرمیت بخونن بعد تو حالا میگی نمیخوای؟؟؟ مگه دست خودته؟؟؟ _بابا من اشتباه کردم... یه طرف صورتم سوخت😣
دستمو گذاشتم روی صورتم... اره بابام بهم سیلی زده بود... این اولین باری بود که بابام روم دست بلند کرد...
روی زمین نشستم و با دستام صورتمو پوشوندم و اجازه دادم بغضم بشکنه...
اشکام صورتمو خیس کرده بود و بابا فریاد میکشید... و میگفت با این کارم آبروشو بردم...
_باباااااا😫 تمومش کنید😖 من اونو نمیخواممم. 😔 اگه قرار باشه با اون ازدواج کنم خودمو میکشممممم😭 من ازش بدم میاد😭 آره من یه آدم پستم که جوون مردمو بازی دادم 😭تورو خدا خودتون به خانوادش بگید😭
مامان با چشمای گریون کنارم نشست و سرمو توی بغلش گرفت...😭 _مامان😭
مامان: جان مامان😭
_تورو خدا نزارید منو ببینه... تورو خدا تمومش کنید😭
مامان سرمو بوسید و گفت : فقط خدا کنه پشیمون نشی...
خدایا من بخاطر خوشبختی محمدم پا رو دلم گذاشتم کمکم کن توی این راه سخت... کمکم کن...
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
~•°•~•💓•~•°•~
#بسم_رب_شهدا_و_الصدیقین
#رمان_خانم_خبرنگار_و_اقای_طلبه
#نویسنده_فائزه_وحی
#قسمت_پنجاه_و_نه9⃣5⃣
فردای اون شب علی به محمد خبر داد که تصمیم من عوض شده و مامان و بابام با خانوادش تماس گرفتن و عذرخواهی کردن بابت این اتفاق... اون روز حاج آقا چند دفه به مامان اینا گفت میخواد باهام حرف بزنه ولی من خودمو توی اتاق حبس کردم و گفتم نمیتونم باهاشون حرف بزنم.
محمد حالش داغون بود به گفته علی... ولی من که میدونستم اینا همه فیلمه...
الان دو هفته از اون روز داره میگذره و محمد هر روزی زنگ میزنه و التماس میکنه که من باهاش حرف بزنم... الان دو هفته اس حتی غذای درستی هم نمیخورم...
الان دو هفته اس هرکس منو میبینه میگه چرا یهویی سوختی... چقدر لاغر شدی...
الان دو هفته اس صبح میرم دانشگاه تا عصر بعدم گلزارشهدا تا شب فقط برا خواب برمیگردم خونه...
گوشه گیر و منزوی شدم... صورتم بی روح شده... غیر سلام و احوال پرسی باکسی حرف دیگه نمیزنم...
برای وصف حال اون روزا فقط میشه گفت که داغون بودم...😔
بعد مدت ها سیستم رو روشن کردم و رفتم توی ایمیلم💻
از آیدی محمد جواد کلی پیام داشتم... خواستم صفحه مرورگرو ببندم ولی نتونستم و وارد پیام هاش شدم...
*سلام فائزم... حالم خیلی بده... رفتی بدون اینکه بزاری برای آخرین بار ببینمت یا صداتو بشنوم... برام عجیبه با اون همه عشق چجوری تونستی تنهام بزاری... فائزه... من تورو با منطق و احساسم باهم انتخاب کردم... از انتخاب پشیمون نیستم... هیچ وقتم پشیمون نمیشم... تو ایده آل من بودی و هستی... تو اولین و آخرین نفری هستی که پا تو قلبم گذاشتی و تا ابد می مونی... فائزه... آخه چرا... چرا یهو همه چیزو خراب کردی... چرا یهویی رفتی... چرا منو از وجودت محروم کردی... فائزه ای کاش حداقل باهام حرف میزدی... فقط یه بارم که شده... کاش قانعم میکردی عشقت واحی بوده... کاشکی... کاشکی... فائزم... من تا آخر دنیا منتظرت می مونم... هروقت احساس کردی دوسم داری برگرد... من منتظرتم... *
اشکام بی مهابا میریخت و دیگه نمیتونستم چیزی ببینم... مانیتور رو به طرف خودم کشیدم جوری که سیم هاش قطع شد گوشیمو پرت کردم توی دیوار رو به روم و از ته گلوم فریاد کشیدم: لعنتییییی دوست دارممممم. عوضییییی دوست داررررررم. من دوووووست دااااارم. چرا هنوزم سعی داری گولم بزنییییی. چرا این قدر نامردددددی. چرااااااا😭
فریاد میزدم و اشک میریختم.
پاهام دیگه تحمل وزنمو نداشت... روی زمین نشستم و از ته دلم زار زدم.
#خدا_ایستاده_ها_رو_به_پا_هم_نوشته
#ادامه_دارد...
❤🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313