eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
151 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه ڪه مے آید باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبارو خاڪ و یادآنانےڪه بوده‌اند 🌹| https://eitaa.com/setaregan_velayat313
بہ هــوای حرمش میگذرد ایامم ڪوہ دردم ڪہ ڪند نام رضا آرامم . . . #صلی_الله_علیڪ #یا_علی_ابن_موسی‌الرضا https://eitaa.com/setaregan_velayat313
امشب به عشاق حسین، زهرا دهد مزد عزا یک عده رادرمان دهد، یک عده بخشش در جزا یک عده رامشهد بَرد، یک عده را دیدارحج باشد که مزد ما شود تعجیل در امر 🙌 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
❣✾❣✾❣✾❣✾❣✾❣ #شب_جمعه ز حرم موج کرم می آید باز از #کربُبلا شیون و غم می آید امشب انگار هوای دگری💔 خواهم داشت #فاطمه با کمری خم به حرم می آید #اللهم_الرزقنا_کربلا 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
هدایت شده از کف خیابان🇵🇸
12_Moghadam.Haftegi.950910.1_(www.rasekhoon.net).mp3
3.15M
خدحافظ سیاهی غم خداحافظ مشکی ماتم خداحافظ شایدحسرتت به دل بمونه وداع باماه محرم وصفر😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم ان شاءالله از ، با رمان عاشقانه/مذهبی در خدمت دوستان هستیم. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃💜🌸 💜🌸 خدارو شکر کلاس تموم شد.... واقعا دیگه حوصله ام سر رفته بود،سریع وسایلامو جمع کردم اومدم بیرون پله ها رو تند تند دویدم و رسیدم به محوطه، نفس مو با خیال راحت دادم بیرون، سمت سمیرا که رونیمکت پشت به من بود راه افتادم، آروم دستامو رو چشماش گذاشتم، سریع دستشو رو دستام گذاشت -خودِ نامردتی!😕 با خنده دستامو از روی چشماش برداشتم و کنارش رو نیمکت نشستم -حالا چرا نامرد؟!😄 در حالی که گوشیش رو تو کیفش می انداخت گفت: _نیم ساعته منو اینجا کاشتی اونوقت میگی چرا نامرد😐 -خب عزیزم چکار کنم استاد مگه میذاشت بیام بیرون هی گیر داده بود جلسه ی آخر و چه میدونم سوال و ...😅 پرید وسط حرفم -باشه باشه قبول، حالا پاشو بریم تا دیر نشده🙁 بلند شدیم راه افتادیم .. هنوز چند قدم برنداشته بودیم که گفت: _نظرم عوض شد😆 چادرمو یه کم جمع کردم و گفتم: _راجبه چی؟😟 -پسر خاله ی نردبونم!😜 زدم زیر خنده که گفت: _در مورد کادو برای بابام دیگه😃 در حالی که میخندیدم گفتم: _خیلی دیوونه ای سمیرا ..من نمیدونم اون پسرخاله ی بنده خدات آخه چه گناهی کرده اومده خاستگاری تو روشو برگردوند و گفت: _اییشش، ولش کن اونو ..فعلا تولد بابا رو بچسپ😇 سری تکون دادمو گفتم: _والا چه میدونم به نظرم همون پیراهنی که اون روز دیدیم خوب بود همونو بگیریم -آخه میدونی میترسم زیاد تو چشم نیاد .. مثلا قراره چشم فامیل رو دربیارما لبخندی زدم و گفتم: _امان از دست تو دختر!😊 .... 🍃🌸🍃🌸🍃 💌نویسنده: بانو گل نرگــــس حرام 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃