eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
155 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
بگذار نگـ👀ـاهم  در #نگاهت خلاصه گردد   تا برق #چشمهای_تو😍 فروغ راه بی پایان همراهی  من با تو💞 باشد... #شهید_عارف_کایدخورده #سلام_صبحتون_شهدایی 🌺 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد. اونجا ۹ #شهید دادیم. یکى از شهدا شهید على حسینى کاهش🌷 بود، رفیق گرمابه و گلستان شهید #عارف کایدخورده. عارف #شاهد شهادتش🕊 بود. 🔹عقب‌تر که آمدیم توی #کانال، محمود گفت: "برید بیرون از این قتلگاه"! من عقب کشیدم. در عقب‌ نشینی ترکش‌ها⚡️ مهمان ما شدند. به سختی با #غلتیدن خودم را به عقب رساندم. در همین حین #عارف به سرعت از خط مقدم به دنبال من آمد. 🔸از جانش ترسیدم و گفتم نرو❌ بالای کانال که، او #زبده‌تر از آن بود که فکر می‌کردم. در فیلمی🎥 که با دوربینِ روی کلاهش گرفته بود، با وجود اینکه نارنجک💣 کنارش #منفجر شد ولی خم به ابرو نیاورد. ↵شجاع بود. ↵نترس بود. #عاقبت_به_خیرشد. #شهید_عارف_کایدخورده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
🔸در منطقه #سیفات بودیم. عملیات مقدماتی آزادسازی شهرهای #نبل_والزهراء. درگیری💥 در کانال خیلی شدید شد.
5⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 🔰من فکر نمی‌کردم پسرم یک روز شود. زمانی که به سوریه می‌رفت نگران و دلتنگ💔 می‌شدم ولی اصلاً به شهادتش🌷 فکر نمی‌کردم🗯 🔰آقاعارف اعزام شد. دو بار در سال 94 و بار سوم هم همین چند ماه پیش(سال95) بود. اوایل من مخالفت🚫 می‌کردم و زیادی از اصل ماجرا نداشتم. قبل رفتنش خیلی برایم توضیح می‌داد که باید برای کشور باید برویم. من مخالفت می‌کردم و می‌گفت: کسی که و محب اهل بیت💖 باشد این‌طور مخالفت نمی‌کند. 🔰برایم توضیح می‌داد اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد وارد این راه نمی‌شود. می‌گفتم: آنجا چه کاری می‌خواهی انجام دهی⁉️ می‌گفت بروم ببینم چه کاری بکنم. بدنش آماده بود و دوره‌های لازم را دیده بود👌 و من اطلاع نداشتم. 🔰گفت می‌روم کفش رزمندگان👞 را بزنم. من می‌گفتم اگر می‌روی کفش‌های رزمندگان حرم (س) را واکس بزنی پس برو عزیزم😢 مرا با معرفتش آشنا کرد و من قبول کردم✅ که برود. 🔰بار اول☝️ که رفت خیلی برایم سخت بود. هر دوی‌مان👥 عاطفی بودیم و زمانی که رفت خیلی . هنگام رفتن، قرآن📖 آب، آیینه و اسپند را آماده کردم و گفتم دلم می‌خواهد باز هم . از زیر قرآن رد شد و برگشت گفت: «گر من آن است که من می‌دانم/ شیشه را در بغل سنگ⚡️ نگه می‌دارد». این جمله‌اش هر روز در ذهنم💬 می‌پیچید. هر روز برایش می‌فرستادم و می‌خواندم. 🔰با اینکه همیشه بانشاط و روحیه😃 بود ولی وقتی برگشت آن‌قدر نشاط پیدا کرده بود که تا به‌حال او را این‌گونه ندیده بودم❌ دست و پاهایش و پینه بسته بود ولی روحیه عجیبی👌 پیدا کرده بود. 🔰شوق زیادی برای دوباره داشت. می‌گفتم تو که یک بار رفته‌ای و دیگر نیاز به رفتن نیست⛔️ در جوابم می‌گفت: اگر (س) دوباره مرا قبول کند باید کلاهم را هوا بندازم😍 من هم می‌خواستم ببینم چقدر پای کار است و می‌دیدم خیلی شور و دارد. دوباره راهی شد و باز آن شعر را خواند. من هم گفتم دلمـ💔 تنگ می‌شود و دوست دارم ببینمت. 🎤راوی: مادر شهید 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/setaregan_velayat313