فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عاشقانه_شهدا
اولین چیزی که میاد تو ذهنت بهش بگی،چیه؟؟...
#همسرمعززشهیدمحرم_ترڪ (اولین #شهیدمدافع_حرم)
#مدیون_خانواده_شهداییم
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🍃🌺
عَروسِ خـٰانہء حِـــیدَر مُبٰـارڪٺ بٰاشَــــدْ
شروعِ زِنـْدِگےِ مُشتَرَڪ ڪِنـــٰارِ عَلـــے...
•••••🌺🍃
🔹🔻🔹🔻🔹
🔴 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
😂طنز جبهه😂
#پستانک 😂😂😂
عملیات والفجر چهار، در گردان میثم به فرماندهی برادر کساییان، تک تیرانداز بودم. برادر ژولیده که فکر کنم #شهید شد، مسؤول دسته بود برای این که بچه ها توی اون شرایط سخت روحیه را حفظ کنند به شوخی پستانکی🍼 به گردنش انداخته بود. همین طور که به سوی منطقه پیش میرفتیم، گاهی با صدای شبیه بچه شیرخواره گریه 😭میکرد و یکی از برادران پستانک را در دهانش میگذاشت و او ساکت می شد.
بعد از #عملیات در قله کله قندی و کانی مانگا چند نفر از برادران مجروح شدند. زخمی ها را روی برانکارد گذاشتیم و دادیم دست اسرایی که در اختیار داشتیم تا آنها را پایین بیاورند... یکی از اسرا حاضر به کمک نبود. دوستی داشتیم که او را با اسلحه تهدید کرد. عراقی فکر کرد میخواهیم او را بکشیم، زد زیر گریه😭. ژولیده هم پستانکش🍼 را از جیبش در آورد و در دهان اسیر گذاشت. با دیدن این صحنه همه خندیدند😂 حتی خود اسیر!!! اسیر بعد از این موضوع آمد و زیر برانکارد را گرفت.😉
راوی: مسعودی کوله بار صفحه ۴۸
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سلام،روزتون بخیر
دوستان شاید امروز نرسم که داستان جدید رو بذارم،دیگه حلال کنید اگه نشد
و دعام کنید خیلی😢🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراسم عروسی شهید مدافع حرم!👏
حضور شهیدان محمدتقی سالخورده، عبدالرحیم فیروزآبادی و سیدرضا طاهر
در مراسم ازدواج شهید #میثم_علیجانی
#پیوند_شهدایی
🌸 سالروز #ازدواج حضرت امیرالمؤمنین و حضرت زهرا (س)
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
ان شاءالله از امروز با رمان عاشقانه/مذهبی
#عشق_واحد
در خدمتتون هستیم😊🌷
🌹♥🌹♥🌹♥🌹♥🌹♥
✨رمان عـشـق_واحـد
✍ مـیـم_ر
🌹قسـمـت اول
دندان هایم را با شدت تمام روی هم فشار میدادم و هر از گاهی لب میگزیدم.
پای چپم را با صدا و پشت سر هم روی زمین میکوبیدم و نگاه عصبانیم به سمت چهره ی بی تفاوتش بود.
اگر اینجا کلانتری نبودو این سرباز خپل کنار من نایستاده بود لنگه کفشم را درمیاوردمو مستقیم در دهانش میچپاندم.
یا نه میتوانستم موهای ژل زده اش را در دست بگیرمو سرش را دقیقا چهل بار به دیوار بکوبم یا حتی میشد ...
همانطور که در حال قتل عام کردن آن مردک بی ظرفیت بودم صدایی مرا از خون و خونریزی بیرون کشید
_لیلی خانم؟ شما اینجا چیکار میکنید؟
وقتی نگاه خشمگینم به سمتش چرخید با محمد حسین مواجه شدم. محمد حسین برادر بهترین دوستم و همسایه ی روبه رویی ما بود.
اما خب من حتی یکبار هم در این چند سال او را از نزدیک ندیده بودم. یعنی شغل سختی داشت و هیچوقت خانه نبود. یا شاید وقتی من انجا بودم نبود.
برایم عجیب بود کسی ک شاید جواب سلامم را به زور میداد حالا روبه رویم ایستاده بودو با من حرف میزد آن هم با لباس نظامی!!!
سلام سردی تحویلش دادمو گفتم:
_خب دیگه خبرنگاریه و هزار جور مشکل. به هر حال ادم با یه مشت ادم بی ظرفیت هم رو به رو میشه .
نگاهش به سمت پایین بود به زمین نگاه کردم که شاید چیزی روی زمین افتاده ک سرش را بالا نمیاورد اما چیزی پیدا نکردم.
ناگهان مردی که از من شاکی بود به سمتم هجوم اورد صدایش را بلند کرد که محمد حسین سرجایش نشاندتش.
همانطور که حرص میخورد گفت:
_من بی ظرفیتم؟ این چ خبریه از من چاپ کردی؟ من دزدی کردم؟ من اختلاس کردم؟ کووو مدرکت؟ ها؟
من اون روزنامه و عواملشو با خاک یکسان میکنم.ببین اگ رضایت داد.
با عصبانیت از جا بلند شدمو انگشت اشاره ام را به نشانه تهدید به سمتش گرفتمو گفتم:
_اقای محترم تهدید نکن! یه مشت مسئول بی خاصیت که معلوم نیست چجوری به اون بالا مالاها رسیدن نشستن پشت میزو مدام میخورن...
وقتیم یکی بو میبره، ازش شکایت میکننو بعد سربه نیست میشه. یه خبر کوتاه ک چیزی نیست منتظر باش در اینده حسابی اب خنک بخوری... بعدشم شده چند ماه تو زندان بمونم راضی به رضایت شما و امثال شما نیستم.
نشستمو نفس عمیقی کشیدم. مردک پرو بیخیال نمیشد باز بلند شدو شروع کرد به بدو بیراه گفتنو باز هم محمد حسین هلش داد تا بنشیند و بعد هم به او گفت:
_ بشین اقا داری از راه قانونیش میری جلو. حق نداری تهدید کنی و بد دهنی کنی به متهم. بدون میتونه بخاطر این رفتارت ازت شکایت کنه
جناب مسئول یقه ی کتش را درست کردو گفت:
_میدونی من کیم که با من اینجوری حرف میزنی؟
محمد حسین هم بی تفاوت گفت:
_هر کی هستی خدا برا خونوادت نگهت داره.
نیشم تا بناگوش بازشد و در دلم دمت گرمی به او گفتم...
#ادامه_دارد...
🌹♥🌹♥🌹♥🌹♥🌹♥🌹
#به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت
ایتا
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
سروش
https://sapp.ir/bayazi_and_fathi313