eitaa logo
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
148 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
465 ویدیو
28 فایل
بسم رب الشهداء🌹 بااین ستاره‌هامیشود #راه راپیداکردبه شرطها وشروطها.. #کمی_خلوص #کمی_تقوا #کمی_امید #کمی_اعتقاد میخواهد. به نیابت از #شهیدان #سعیدبیاضےزاده #احسان_فتحی (یگانه شهیدمدافع حرم شهرستان بهبهان) ارتباط با مدیر @sh_bayazi_fathi313
مشاهده در ایتا
دانلود
دیشبی را خواب دیدم که در دولت عشق؛ گردنم را میزنند و نذر #زینب میکنند.. #شهيد_محمدرضا_دهقان_امیری🕊 #صبحتون_شهدایے🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
در ڪارزار جهاد زیر بارانی از گلولہ بہ همرزمانش میگفت بہ خدا امام زمان مدافع حرم است وجلوتر از مادارد دفاع می ڪند با یڪی از همان گلولہ ها آسمانی شد #شهید_محمدحسین_حمزه #سالروز_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپی از شھـید مدافع حرم #حسن_رجایی_فر دقایقی قبل از #شھادت که از نحوه ی چگونگی به شهادت رسیدنش میگوید... #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
تمام شهر را گشتیم ڪہ #پیدایت ڪنیم اما نہ خود بودے نہ چشمے ڪه شود همتاے چشمانت... 🔸به یاد #شهید_محمدرضا_دهقان #ایام_ولادت💚 #به_رسم_رفاقت_دعای_شهادت https://eitaa.com/setaregan_velayat313
چند روز دیگه تولدته رفیق 😍 ای عکس‌هایت رویِ زخمِ دل نمک پاش یک بار هم رفیقِ معلومُ الاثر باش 💔 یادش با صلوات🌹❤️ #شهید_ابراهیم_هادی https://eitaa.com/setaregan_velayat313
به #آسمان که رسیدند رو به ما گفتند: #زمین چقدر حقیر است اهای خاکی ها #شهیدسعیدبیاضےزاده #رفیق_شهید #رفیق_شهید_دارے؟؟ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
به #آسمان که رسیدند رو به ما گفتند: #زمین چقدر حقیر است اهای خاکی ها #شهیدسعیدبیاضےزاده #رفیق_شهید #رفیق_شهید_دارے؟؟ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
تمام شهر را گشتیم ڪہ #پیدایت ڪنیم اما نہ خود بودے نہ چشمے ڪه شود همتاے چشمانت... 🔸به یاد #شهید_محم
🌹#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌹 🍃تولد: ١٣٧٤/٠١/٢٦ #تهران 🍂شهادت: ١٣٩٤/٠٨/٢١ #حلب #سوریه آرميده در امام زاده علي اكبر(ع) چيذر 🌸اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 https://eitaa.com/setaregan_velayat313
6.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹وقتي #شهيد_محمدرضا_دهقان_امیری اذن سفر به #سوریه را از مادرش ميگيرد... 🌹 https://eitaa.com/setaregan_velayat313 https://www.aparat.com/v/rf0oh/%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF_%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF%D8%B1%D8%B6%D8%A7_%D8%AF%D9%87%D9%82%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D9%85%DB%8C%D8%B1%DB%8C
ستارگان آسمانی ولایت⭐️
📖 #رمان•••👇 . #چند_دقیقہ_دلت_را_آرام_ڪن . . ✍ #قسمت_ششم چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه
📖 •••👇 . . . ✍ ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خواهرها نمیکرد.. پشت سرشون رفتیم و وقتی نزدیک باب الجواد که شدیم آقا سید شروع کرد به مداحی کردن. (اوجه بهشته حرم امام رضا/زایرات اینجا تو جنان دیده میشن/مهمونات امشب همه بخشیده میشن) . نمیدونم چرا ولی بی اختیار اشکم در اومد😢 سمانه تعجب کرده بود😯 . -ریحانه حالت خوبه؟! . -اره چیزیم نیست. یواش یواش وارد صحن شدیم. وقتی گنبد رو برای اولین بار دیدم یه جوری شدم.فضای حرم برام خیلی لطیف بود. . همراه سمانه وارد حرم شدیم. . بعضی چیزها برام عجیب بود. . -سمی اونجا چه خبره؟! . -کجا؟! اونجا؟! ضریحه دیگه . -خوب میدونم ولی انگار یه جوریه؟! چرا همدیگه رو هل میدن؟! -میخوان دستشون به ضریح بخوره. -یعنی هر کی اونجا دست بزنه حاجت میگیره؟! هرکی اونجا دست بزنه که نه ولی اعتقاد دارن اونجا چون محل زیارت فرشته ها و امامهاست متبرکه و بهش دست میزنن و زیارت میکنن. -یعنی اگه ما الان دست نزنیم زیارت نکردیم؟!😕 -چرا عزیزم. مهم خوندن زیارت نامه و...هست😊 سمانه یه زیارت نامه هم به من داد و گفت تو هم بخون. -اخه من که زیاد عربی خوندن بلد نیستم. پس من میخونم و تو هم باهام تکرار کن ،حیفه تا اینجا اومدی زیارت نامه نخونی. و سمانه شروع کرد با صدای ارامش بخشش زیارت نامه خوندن و من گوش دادم. بعد زیارت تو صحن انقلاب نشستیم و سمانه مشغول نماز خوندن که یاد اون روز توی جاده افتادم و گفتم: -سمانه؟!😕 -جان سمانه😊 -یه چی بگم بهم نمیخندی؟!😟 -نه عزیزم.چرا بخندم -چرا شما نماز میخونید؟!😐 -عزیزم نماز خوندن واجبه و دستور خداست ولی یکی از دلایلش ارامش دادنه به خود آدمه. -یعنی تو نماز میخونی واقعا آروم میشی؟!😯 -دروغ چرا...همیشه که نه. ولی هروقت با دلم نماز میخونم واقعا اروم میشم.هر وقتم که غم دارم هم که تو سجده بعد نماز با خدا درد و دل میکنم و سبک میشم.. -اوهوم..😕میدونی سمی من نماز خوندنو تو بچگی از مامان بزرگم یاد گرفته بودم..ولی چون تو خونه ما کسی نمیخوند دیگه کم کم فراموش کردم😔 بیچاره مامان بزرگم تا حالا مشهد نیومده بود و آرزوشو داشت. میشه دو رکعت نماز برای مامان بزرگم بخونی؟! -چرا نمیشه...ولی روحش بیشتر خوشحال میشه ها وقتی خودت بخونی😔 -میخوام بخونم ولی.. -ولی نداره که.اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ ادامه دارد ....... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 •••👇 . . . ✍ -ولی نداره که. اینهمه راه اومدی بعد یه نماز نمیخوای بخونی؟؟ -نمیدونم چی بگم... تو نماز خوندن بهم یاد میدی؟ -چرا که یاد نمیدم گلم☺️با افتخار آجی جون. سمانه هم همه چیزوبا دقت بهم یاد میداد و منم کم کم یادم میومد ذکرها و نحوه گفتنش. دو رکعت نماز برای مامان بزرگ خوندم. خیلی دوست داشتم آقای فرمانده من رو در حال نماز خوندن میدید. شاید اصلا مامان بزرگ بهانه بود و به خاطراون نماز خوندن یاد گرفتم که باز دوباره جلوش ضایع نشم😕😕نمیدونم . اما این نمازم هرچی بود قربتا الی الله نبود و نتونستم مثل آقا سید و سمانه تو سجده بعدش درد و دل کنم و هر چی زور زدم اشکی هم در نیومد. بعد نماز تو حال خودمون بودیم که برا سمانه اس ام اس اومد و بعد خوندنش گفت: -ریحانه جان پاشو بریم حسینیه. -چرا؟! نشستیم دیگه حالا. -زهرا پیام داد که آقا سید برای اعضای اجرایی جلسه گذاشته و منم باید باشم. تو هم که اینورا رو بلد نیستی. -باشه پس بریم فهمیدم تو این جلسه سید مجبوره رو در رو با خانم ها حرف بزنه و چون زهرا هم بود میخواستم ببینم رابطشون چه جوریه. -سمانه؟! -جانم؟؟ -منم میتونم بیام تو جلسه؟؟ متاسفم عزیزم.ولی فقط اونایی که اقا سید اجازه میدن میتونن بیان.جلسه خاصی نیستا هماهنگی در مورده سفره. -اوهوم...باشه . جلسه تو اطاق بغل حسینیه خواهران بود و منم تو حسینیه بودم..داشتم با گوشیم ور میرفتم که مینا بهم زنگ. -سلام ریحانه. خوبی؟؟چه خبر؟! بابا بی معرفت زنگی..پیامی چیزی؟! -من باید زنگ میزدم یا تو..اخه نپرسیدی زنده رسیدیم یا نه. -پی ام دادم ولی جواب ندادی. -حوصله چک کردن ندارم. -چه خبرا دیگه.همسفرات چه جورین؟! -سلامتی...آدمن دیگه😃ولی همه بسیجین. -مواظب باش اونجا به زور شوهرت ندن. -نترس اگه دادن برا تو هم میگیرم. - بی مزه؛حالا چه خبراخوش میگذره. - بد نیست جای شما خالی. - راستی ریحانه. - چی؟! - پسره هست قد بلنده تو کلاسمون. - کدوم؟! - احسان دیگه.باباش کارخونه داره. ادامه دارد ... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313
📖 •••👇 . . . ✍ . -احسان دیگه. باباش کارخونه داره. -اها اها اون تیره برقه😂خوب چی؟؟ -فک کنم از تو خوشش اومده. خواهرش شمارتو از من میخواست. . -ندادی که بهش؟! . -نه...گفتم اول باهات مشورت کنم. -افرین که هنوز یه ذره عقله رو داری. . -ولی پسره خوبیه ها😉خوش به حالت . -خوش به حال مامانش . -ااااا ریحانه.چرا ندیده و نسنجیده رد میکنی. . -اگه خوشت اومده میخوای برا تو بگیرمش؟! . -اصلا با تو نمیشه حرف زد...فعلا کاری نداری؟! -نه..خدافظ بعد قطع کردن با خودم فکر میکردم این همه پسر دور و برم و تو دانشگاه میخوان با من باشن و من محل نمیکنمشون اونوقت گیر الکی دادم به این پسره بی ریخت و مغرور 😑(زیادم بی ریخت نبودا😄) . شاید همین مغرور بودنش من رو جذب کرده.. . دلم میخواد یه بار به جای خواهر بهم بگه ریحانه خانم. تو همین فکرا بودم دیدم که صدای ضعیفی از اونور میومد.که سمانه داره هی میگه ریحانه ریحانه. . سرم داغ شد.ای نامرد.نکنه لوداده که بهم نماز یاد داده و هیچی بلد نیستم . یهو دیدم سمانه اومد تو.ریحانه پاشو بیا اونور . -من؟!چرا؟! . -بیا دیگه. حرفم نزن . باشه. باشه..الان میام. وارد اطاق شدم که دیدم همه دور میز نشستن.زهرا اول از همه بهم سلام کرد و بعدش هم اقا سید همونجور که سرش پایین بود گفت:سلام خواهرم. سفر خوش گذشت؟! کم و کسری ندارید که؟! نه. اکیه همه چی..الان منو از اونور اوردید اینور که همینو بپرسید؟! که اقا سید گفت بله کار خاصی نبود میتونید بفرمایید. که سمانه پرید وسط حرفش: نه بابا،این چیه. کار دیگه داریم. سید:لا اله الا الله... زهرا:سمانه جان اصرار نکن. ریحانه:میتونم بپرسم قضیه چیه؟؟ که سمانه سریع جواب داد هیچی مسول تدارکات خواهران دست تنهاست و یه کمک میخواد و من تو رو پیشنهاد دادم ولی اینا مخالفت میکنن. یه لحظه مکث کردم که اقا سید گفت ببخشید خواهرم .من گفتم که بهتون نگن . دوستان، ایشون مهمان ما هستن نباید بهشون همچین چیزی میگفتید..از اول گفتم که ایشون نمیتونن. نمیخواستم قبول کنم ولی این حرف اقا سید که گفت ایشون نمیتونن خیلی عصبیم کرد 😡و اگه قبول نمیکردم حس ضعیف بودن بهم دست میداد. اب دهنمو قورت دادم و بااینکه نمیدونستم کارم چیه گفتم قبول میکنم. سمانه لبخندی زد و روبه زهرا گفت:دیدین گفتم. آقا سید بهم گفت مطمئنید شما؟!کار سختی هستا. تو چشماش نگاه کردم و با حرص گفتم بله آقای فرمانده پایگاه.. ادامه دارد... ❤️ https://eitaa.com/setaregan_velayat313