دیوانہ میشدم وقتی میخواند . دل پاڪی داشت و اشڪ روان . در روضہ حرف های دلی میزد . قسمت هایی از مقتل را می خواند .💔
یادم است سیاهپوشان بود◼️ ؛ یڪ روز قبل از محرم آمد روضہ بخواند ، برگشت همان اول بسم الله گفت:بچہ ها #محرم اومد 🏴 همین یڪ جملہ را ڪہ گفت همہ زدند زیر گریہ ...😭😭😭
#شهید_مدافع_حرن
محمدحسین محمدخانی
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💔بسم رب الحسیݩ💔
#چهل_روز_تا_محرم→رسیدیم الحمدالله..🤚🏻🏴
یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود
شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم
شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم
شب سوم گذشت. و زنده ایم
شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم
شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار)
خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد
220 روز مونده تا محرم
210 روز مونده تا مستی
186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا
40 روز مونده ...
همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح
محمدحسین چله میگرفت اخه
میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه
یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره
محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه.
محمدحسین الان ...
__________________________
همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم
بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد
بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام
گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم
گفت:خدایا یعنی زندهايم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟
#شهیدمحمدحسین_محمدخانے
#عمارحلب
#فدایےزینب
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد
🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر بودن که الان سید مجتبی (شهید حسین معز غلامی) با یه ماشین برمی گرده عقب که به دستش رسیدگی کنه و خون ازش نره
🔰ولی دیدیم خیلی #آروم و بدون هیچ ترسی و بدون اینکه درد رو توی چهره اش نشون بده رفت یه گوشه نشست و شروع کرد به بیرون آوردن ترکش با ناخنگیر!
🔰می گفت: نمی تونم برم عقب کار رو زمینه؛ بعدشم #خودش دستشو #پانسمان کرد و پاشد . چون فرمانده بود تمام تلاششو می کرد که حتی یه ذره هم احساس درد و ضعف تو چهره اش
معلوم نباشه و روحیه بقیه #تضعیف نشه.
#شهید_حسین_معزغلامی🌷
#شهید_مدافع_حرم
#ذاکر_اهل_بیت
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
1_26578643.mp3
9.02M
{🏴💔}
"سلام ای محرم 🍂
سلام ماه ماتم
سلام اشک و گریه 😭
سلام ناله و غم..." 💔
🎤 #شهید_مدافع_حرم
#حاج_حسین_معزغلامے
فرارسیدن #ماه_محرم رو به آقامون صاحب الزمان و حضرت فاطمه و آقا امیرالمومنین تسلیت عرض میکنیم 🏴
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#سیره_شهدا 🌺🍃
چند روزی بود مریض شده بودم ، تب داشتم ،
حاج آقا هم خونه نبود ، از بچه ها ، هم که خبری نداشتم.
یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی ، با لباس خاکی و عرق کرده ، اومد تو .
تا دید رخت خواب پهنه و خوابیدم ، مستقیم رفت توی آشپزخونه.
صدای ظرف و ظروف و باز شدن در یخچال میومد.
برام آش بارگذاشت ، ظرف های مونده رو شست ، سینی غذا رو آورد ، گذاشت کنارم .
گفتم مادر! ، چه طور بی خبر !؟
گفت ،
به دلم افتاد که باید بیام....
#شهیدمهدی_زین_الدین
📕 یادگاران
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#ستارههای_زینبی
کربلا بودم زنگ زد، پرسید دوست افغانستانی نداری به من معرفی کنی گفتم: علی میخوای بری سوریه؟! گفت: خواهش میکنم فقط کسی ندونه!
در راه با یه افغانستانی به طور اتفاقی آشنا شده بود و مدارک شناسایی اونو گرفته بود، حالا توی فرودگاه امام خمینی نفسش بالا نمیاد، یک به یک داشتن مدارک افراد رو بررسی میکردند، علی هم آیه وجعلنا. . . میخوند تا رسید به دو نفر آخر که علی آخرین نفرشون بود، به یکباره مسئول بازرسی پس از بررسی مدارک همه گفت: دیگه تموم شد شما دونفر هم بروید داخل هواپیما بدون بررسی مدارک! قرآن کار خودش رو کرده بود چشم ها پوشیده شده بود و علی بین فاطمیون به جبهه اعزام شده بود.
#شهید_علی_تمامزاده🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
Rozeh-Panahian-BadAzTo.mp3
2.37M
🎵#روضه | بعد از تو ...
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محرم سلام...
قدم رنجه کردی به روی چشام....
#لبیک_یاحسین
#محرمی
#مداحی
#شهید
#کربلا
#صلوات
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#ستارههای_زینبی
🔰آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود.
وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت.
🔰با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد. وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن... تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه... با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد...
🔰بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن.
🔰می گفت: "اینجا یه جایی هست که اگه #سردارم باشی باید #شکسته شوی تا بزرگ بشی"و همینطور می گفت: "شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت"
که بالاخره این طور هم شد.
#شهید_حامد_جوانی🌷
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
#شهدای_حسینی
هر سال که نزدیک ماه محرم می شدیم مصطفی حسابی سرش شلوغ بود.
باید تدارک هیئتش رو می دید هر وقت خونمون می آمد، آروم و قرار نداشت، بس که فکرش درگیر کاراهاش بود.
دوست داشت به بهترین شکل ممکن برنامه ها و مراسم عزاداری انجام بشه و برای اربابش چیزی کم نذاره...
دورت بگردم مادر ،دیدی اون همه خلوص و صداقت در کارها و رفتارت چه پاداشی داشت؟
✍به روایت مادر بزرگوارشهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
📎فرمانده گردان عمار فاطمیون
https://eitaa.com/setaregan_velayat313
🔰شهید روز اول #محرم
🌷 #شهید_سید_مهدی_حسینی
🍃ولادت : ۵۹/۵/۲۷ - تهران
🍂شهادت: ۹۵/۷/۱۲ - دمشق
🍁آرامگاه: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
🌸از کمک به #نیازمندان دریغ نمی کرد.
🌺عضو یکی از گروه های #خیریه بود که در بحث کمک به نیازمندان فعالیت می کردند.
🌼حتی وقتی #سوریه بود از آنجا کارها را هماهنگ می کرد تا ارزاق و بسته ها به موقع به دست نیازمندان برسد.
https://eitaa.com/setaregan_velayat313