هدایت شده از سیدمرتضی حسینی دولت آبادی
به مناسبت گرامیداشت شهادت : شهید رجبعلی رفیعی
نام پدر: قدیرعلی عملیات: رمضان
محل شهادت: شلمچه تاریخ تولد: 25/03/1324 تاریخ شهادت: 25/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 27 سال ، برگی ازخاطرات شهید : خدا صبرش را می دهد! خیلی ساده و بی تکلف ازدواج کردیم. کم سن و سال بودم و رجبعلی با اینکه در ذوب آهن کار می کرد و خیلی خسته می شد اما همیشه در کارهای خانه به من کمک می کرد. یک روز به خانه آمد و گفت: شما توانایی زیادی داری و می توانی بدون حضور من از بچه ها مراقبت کنی. اگر راضی می شوید می خواهم به جبهه بروم. مات و مبهوت گفتم: اگر بچه ها بی تابی کردند و سراغ پدر را گرفتند جواب آنها را چه بدهم. گفت: «خدا صبرش را به شما و بچه ها می دهد.» راضی به رفتنش شدم!
خاطره دوم " همچون امیر مؤمنان امام علی علیه السلام " شب از نیمه گذشته بود و ماه کم کم از پشت ابر بیرون می آمد تا جلوه گری کند. مثل همیشه سجاده اش پهن بود و دانه های تسبیح را یکی یکی لابه لای انگشتانش می چرخاند و ذکر می گفت. نمازش که تمام شد به آشپزخانه رفت و با یک گونی بزرگ از خانه بیرون زد. چند وقتی بود او را زیر نظر داشتم و آن شب تصمیم گرفتم به دنبالش بروم تا سر از کارش دربیاورم. رجبعلی مواد غذایی را از گونی در می آورد و جلوی خانه می گذاشت و در خانه را می زد و از آنجا دور می شد. در یک لحظه با هم روبرو شدیم. دست و پایم را گم کردم. او بدون عصبانیت گفت: همسرم حالا این بار که آمدی، اشکال ندارد ولی دیگر تکرار نشود. کسی نباید این موضوع را بداند حتی بچه هایمان. ممکن است خانواده ها شرمنده شوند.هدیه به ارواح مطهر و منور شهدا صلوات
هدایت شده از سیدمرتضی حسینی دولت آبادی
به مناسبت گرامیداشت شهادت سردار سرافراز اسلام :
شهید مرتضی نریمانی نام پدر: حیدر
عملیات: رمضان محل شهادت: پاسگاه زید
تاریخ تولد:1340 تاریخ شهادت: 25/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 21 سال ، برگی ازخاطرات شهید : زندگی ما همین جنگ است! شب ها درس می خواند و روز کار می کرد تا خرج درسش را در بیاورد. درسش که تمام شد رفت سپاه و حقوقش را خرج قرآن یاد گرفتن بچه های محله می کرد. وقتی حقوق می گرفت تمام حقوقش را پوتین و لباس می گرفت و می فرستاد برای جبهه. پدرم می گفت: نمی خواهی زندگی و خانه تشکیل بدهی؟ می گفت: «فعلا نه، زندگی ما همین جنگ است و من فعلا نه خانه می خواهم و نه همسر.» در سپاه دولت آباد بود و ماهی یکدفعه می رفتند در روستاهای اطراف تا مردم را آگاه کنند. هشت ماه بود عروسی کرده بود که رفت و شهید شد. شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد و روز بیست و سوم به خاک سپرده شد. خاطره دوم : بیت المال " در جبهه هر طوری که می شد، چیزی نمی گفت. یک بار سرش را بخیه کرده بودند. وقتی هم شهید شده بود گلوله وسط پیشانی اش خورده بود. به ما نصیحت می کرد که با مردم مهربان باشید و مهربانی کنید و اگر کسی چیزی به شما گفت، دلخور نشوید. پسر همسایه به او گفت یک ماشین از سپاه بیاور و در این برف و باران پیاده نرو. گفت: «می دانی که هر چرخی که می چرخد مال یک بچه شیری و یک پیرزن و یک پیرمرد است و ما نباید حق آن ها را پایمال کنیم.»هدیه به ارواح مطهر و منور شهدای اسلام و امام شهدا ، خمینی روح خدا ، قدس الله نفسه الزکیه و هدیه به ارواح مؤمنین و مؤمنات ، الفاتحه مع الصلوات 🤲
به مناسبت گرامیداشت شهادت : شهید رجبعلی رفیعی
نام پدر: قدیرعلی عملیات: رمضان
محل شهادت: شلمچه تاریخ تولد: 25/03/1324 تاریخ شهادت: 25/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 27 سال ، برگی ازخاطرات شهید : خدا صبرش را می دهد! خیلی ساده و بی تکلف ازدواج کردیم. کم سن و سال بودم و رجبعلی با اینکه در ذوب آهن کار می کرد و خیلی خسته می شد اما همیشه در کارهای خانه به من کمک می کرد. یک روز به خانه آمد و گفت: شما توانایی زیادی داری و می توانی بدون حضور من از بچه ها مراقبت کنی. اگر راضی می شوید می خواهم به جبهه بروم. مات و مبهوت گفتم: اگر بچه ها بی تابی کردند و سراغ پدر را گرفتند جواب آنها را چه بدهم. گفت: «خدا صبرش را به شما و بچه ها می دهد.» راضی به رفتنش شدم!
خاطره دوم " همچون امیر مؤمنان امام علی علیه السلام " شب از نیمه گذشته بود و ماه کم کم از پشت ابر بیرون می آمد تا جلوه گری کند. مثل همیشه سجاده اش پهن بود و دانه های تسبیح را یکی یکی لابه لای انگشتانش می چرخاند و ذکر می گفت. نمازش که تمام شد به آشپزخانه رفت و با یک گونی بزرگ از خانه بیرون زد. چند وقتی بود او را زیر نظر داشتم و آن شب تصمیم گرفتم به دنبالش بروم تا سر از کارش دربیاورم. رجبعلی مواد غذایی را از گونی در می آورد و جلوی خانه می گذاشت و در خانه را می زد و از آنجا دور می شد. در یک لحظه با هم روبرو شدیم. دست و پایم را گم کردم. او بدون عصبانیت گفت: همسرم حالا این بار که آمدی، اشکال ندارد ولی دیگر تکرار نشود. کسی نباید این موضوع را بداند حتی بچه هایمان. ممکن است خانواده ها شرمنده شوند.هدیه به ارواح مطهر و منور شهدا صلوات
به مناسبت گرامیداشت شهادت سردار سرافراز اسلام :
شهید مرتضی نریمانی نام پدر: حیدر
عملیات: رمضان محل شهادت: پاسگاه زید
تاریخ تولد:1340 تاریخ شهادت: 25/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 21 سال ، برگی ازخاطرات شهید : زندگی ما همین جنگ است! شب ها درس می خواند و روز کار می کرد تا خرج درسش را در بیاورد. درسش که تمام شد رفت سپاه و حقوقش را خرج قرآن یاد گرفتن بچه های محله می کرد. وقتی حقوق می گرفت تمام حقوقش را پوتین و لباس می گرفت و می فرستاد برای جبهه. پدرم می گفت: نمی خواهی زندگی و خانه تشکیل بدهی؟ می گفت: «فعلا نه، زندگی ما همین جنگ است و من فعلا نه خانه می خواهم و نه همسر.» در سپاه دولت آباد بود و ماهی یکدفعه می رفتند در روستاهای اطراف تا مردم را آگاه کنند. هشت ماه بود عروسی کرده بود که رفت و شهید شد. شب بیست و یکم ماه رمضان شهید شد و روز بیست و سوم به خاک سپرده شد. خاطره دوم : بیت المال " در جبهه هر طوری که می شد، چیزی نمی گفت. یک بار سرش را بخیه کرده بودند. وقتی هم شهید شده بود گلوله وسط پیشانی اش خورده بود. به ما نصیحت می کرد که با مردم مهربان باشید و مهربانی کنید و اگر کسی چیزی به شما گفت، دلخور نشوید. پسر همسایه به او گفت یک ماشین از سپاه بیاور و در این برف و باران پیاده نرو. گفت: «می دانی که هر چرخی که می چرخد مال یک بچه شیری و یک پیرزن و یک پیرمرد است و ما نباید حق آن ها را پایمال کنیم.»هدیه به ارواح مطهر و منور شهدای اسلام و امام شهدا ، خمینی روح خدا ، قدس الله نفسه الزکیه و هدیه به ارواح مؤمنین و مؤمنات ، الفاتحه مع الصلوات 🤲
هدایت شده از شبکه خبری سفیر
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 روضه شهادت حضرت عباس علیه السلام از زبان امام خامنه ای
✅ eitaa.com/safir_channel ایتا
✅ splus.ir/safir_channel سروش
هدایت شده از ناخواسته ۵
15.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹موضع نظام اسلامی
در مقابل
((( کشف حجاب)))
چیست؟
هدایت شده از سیدمرتضی حسینی دولت آبادی
به منا سبت بزرگداشت شهادت : شهید علی اکبر رفیعی نام پدر: علی اصغر عملیات: رمضان محل شهادت: پاسگاه زید
تاریخ تولد: 01/09/1343 تاریخ شهادت: 27/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 18سال ، برگی ازخاطرات شهید : خلوت انس " شبها در مسجد جمع می شدیم و نقل محفل اتفاقات جنگ و جبهه بود. بالاخره من و علی اکبر هم در دوره آموزشی شرکت کردیم و عازم جبهه های جنوب شدیم. شب عملیات شد و در آن تاریکی چشم چشم را نمی دید. پلک هایم سنگین شد و حدود 5 دقیقه ای خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم علی اکبر نیست. به اطرافم نگاه کردم اما اثری از او نبود. در شب عملیات نه می شد با صدای بلند با کسی حرف بزنی و نه روشنایی بود که بتوانی اطرافت را ببینی. دنبالش گشتم تا بالاخره پیدایش کردم. مثل یک ستاره زمینی با نور ایمانش در تاریکی شب خلوت انسی با خدا داشت. خاطره دوم : داوطلب شهادت " در خط مرزی شلمچه بودیم. اذان صبح شد و نماز را که خواندیم معاون گردان با بلندگوی دستی گفت: برادران آرپیجی زن داوطلب می خواهیم. دیشب در عملیات بیشتر نیروها به شهادت رسیده اند و خط خالی شده است. اگر نیروهای کمکی نفرستیم بسیاری از رزمنده ها به محاصره دشمن در می آیند. دو نفر به عنوان داوطلب از جا بلند شدند. اولی شهید حسین کمالی و دومی هم علی اکبر بود. با چشم خودم می دیدم که علی اکبر چگونه جسورانه تانک های دشمن را مورد هدف قرار می دهد. هدیه به ارواح مطهرو منور شهدای اسلام و امام شهدا ، خمینی روح خدا ، قدس الله نفسه الزکیه و هدیه به ارواح مؤمنین و مؤمنات ، الفاتحه مع الصلوات 🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ٍو َآلِ مُحَمَّد ٍو َعَجِّلْ فَرَجَ
هدایت شده از سیدمرتضی حسینی دولت آبادی
به منا سبت بزرگداشت شهادت
: شهید اکبر( مرتضی ) زارعان
نام پدر: محمد
عملیات: رمضان
محل شهادت: پاسگاه زید
تاریخ تولد: 01/09/1344
تاریخ شهادت: 27/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 17سال ، برگی ازخاطرات شهید : هدیه آخرین دیدار "
با هم بزرگ شديم و او هميشه الگوي من بود. اولين درسي كه از او یاد گرفتم خواندن نماز در اول وقتش بود. هر لحظه به ياد خدا بود و عشق و ارادت خاصي به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و امام خميني(ره) داشت. آخرين بار قبل از اعزام شود به جبهه به خانه آمد. پدر و مادرمان در خانه نبودند و او تلویزيون، چرخ گوشت و ماشین لباسشويي را که تهیه کرده بود در کناری گذاشت و گفت: «مجتبي اينها را به پدر و مادر هديه بده و بگو مرا حلال كنند.» گفتم بمان تا بيايند گفت: «اگر بمانم تا برگردند اجازه نمي دهند من دوباره به جبهه بروم. به پدر و مادر بگو قول مي دهم اين آخرين مرتبه است كه به جبهه مي روم.» يك دوچرخه هم داشت كه به من هديه داد. هدیه به ارواح مطهرو منور شهدای اسلام و امام شهدا ، خمینی روح خدا ، قدس الله نفسه الزکیه و هدیه به ارواح مؤمنین و مؤمنات ، الفاتحه مع الصلوات 🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ٍو َآلِ مُحَمَّد ٍو َعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🤲 لینک گروه دوستان شهدا شهرستان برخوار https://eitaa.com/joinchat/394657979Ca7c78fcd87
هدایت شده از سیدمرتضی حسینی دولت آبادی
به منا سبت بزرگداشت شهادت
: شهید اکبر( مرتضی ) زارعان
نام پدر: محمد
عملیات: رمضان
محل شهادت: پاسگاه زید
تاریخ تولد: 01/09/1344
تاریخ شهادت: 27/04/1361
سن شهید هنگام شهادت : 17سال ، برگی ازخاطرات شهید : هدیه آخرین دیدار "
با هم بزرگ شديم و او هميشه الگوي من بود. اولين درسي كه از او یاد گرفتم خواندن نماز در اول وقتش بود. هر لحظه به ياد خدا بود و عشق و ارادت خاصي به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و امام خميني(ره) داشت. آخرين بار قبل از اعزام شود به جبهه به خانه آمد. پدر و مادرمان در خانه نبودند و او تلویزيون، چرخ گوشت و ماشین لباسشويي را که تهیه کرده بود در کناری گذاشت و گفت: «مجتبي اينها را به پدر و مادر هديه بده و بگو مرا حلال كنند.» گفتم بمان تا بيايند گفت: «اگر بمانم تا برگردند اجازه نمي دهند من دوباره به جبهه بروم. به پدر و مادر بگو قول مي دهم اين آخرين مرتبه است كه به جبهه مي روم.» يك دوچرخه هم داشت كه به من هديه داد. هدیه به ارواح مطهرو منور شهدای اسلام و امام شهدا ، خمینی روح خدا ، قدس الله نفسه الزکیه و هدیه به ارواح مؤمنین و مؤمنات ، الفاتحه مع الصلوات 🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد ٍو َآلِ مُحَمَّد ٍو َعَجِّلْ فَرَجَهُم ْ🤲
هدایت شده از ناخواسته ۵
20.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️شب تاسوعا هست من مسلمان نیستم، من #ارمنی هستم
اما به این دلیل،👆 هرساله اینجا خدمتگذار عزاداران اباالفضل هستم.
هدایت شده از ناخواسته ۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زینب زینب زینب....
امان از دل زینب
السلام علی قلب زینب الصبور