eitaa logo
سیدافشاری
56 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شکارچی پرنده، سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ می توانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید، نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد. او و دوستش شكار را شروع كردند و چند مرغابي شكار كردند. بعد به سگش دستور داد كه مرغابي هاي شكار شده را جمع كند. در تمام مدت چند ساعت شكار، سگ روي آب مي دويد و مرغابي ها را جمع مي كرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره اين سگ شگفت انگيز نظري بدهد يا اظهار تعجب كند، اما دوستش چيزي نگفت. در راه برگشت، او از دوستش پرسيد: آيا متوجه چيز عجيبي در مورد سگش شده است؟ دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چيز غيرمعمولي شدم. سگ تو نمي تواند شنا كند.!!! برخی از افراد هميشه به ابعاد و نكات منفي توجه دارند و برای دیدن توانایی های دیگران کور و کر هستند.... ss
سالهای بسیار دور پادشاهی زندگی میکرد که وزیری داشت . وزیر همواره میگفت: هر اتفاقی که رخ میدهد به صلاح ماست . روزی پادشاه برای پوست کندن میوه کارد تیزی طلب کرد اما در حین بریدن میوه انگشتش را برید،وزیر که در آنجا بود گفت: نگران نباشید تمام چیزهایی که رخ میدهد در جهت خیر و صلاح شماست ! پادشاه از این سخن وزیر برآشفت و از رفتار او در برابر این اتفاق آزرده خاطر شد و دستور زندانی کردن وزیر را داد چند روز بعد پادشاه با ملازمانش برای شکار به نزدیکی جنگلی رفتند. پادشاه در حالی که مشغول اسب سواری بود راه را گم کرد و وارد جنگل انبوهی شد و از ملازمان خود دور افتاد،در حالی که پادشاه به دنبال راه بازگشت بود به محل سکونت قبیلهای رسیدکه مردم آن در حال تدارک مراسم قربانی برای خدایانشان بودند، زمانی که مردم پادشاه خوش سیما را دیدند خوشحال شدند زیرا تصور کردند وی بهترین قربانی برای تقدیم به خدای آنهاست ! آنها پادشاه را در برابر تندیس الهه خود بستند تا وی را بکشند، اما ناگهان یکی از مردان قبیله فریاد کشید : چگونه میتوانید این مرد را برای قربانی کردن انتخاب کنید در حالی که وی بدنی ناقص دارد، به انگشت او نگاه کنید ! به همین دلیل وی را قربانی نکردند و آزاد شد . پادشاه که به قصر رسید وزیر را فراخواند و گفت:اکنون فهمیدم منظور تو از اینکه میگفتی هر چه رخ میدهد به صلاح شماست چه بوده زیرا بریده شدن انگشتم موجب شد زندگیام نجات یابد اما در مورد تو چی؟ تو به زندان افتادی این امر چه خیر و صلاحی برای تو داشت؟! وزیر پاسخ داد: پادشاه عزیز مگر نمیبینید،اگر من به زندان نمی افتادم مانند همیشه در جنگل به همراه شما بودم در آنجا زمانی که شما را قربانی نکردند مردم قبیله مرا برای قربانی کردن انتخاب میکردند، بنابراین میبینید که حبس شدن نیز برای من مفید بود! ایمان قوی داشته باشید و بدانید هر چه رخ میدهد خواست خداوند است، تصمیمات خداوند از قدرت درک ما خارج است اما همیشه به سود ما می باشد.s
کتاب را محو کردم مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (م ۱۳۴۳) فرمودند: من کتابی نوشتم و پیش از چاپ دیدم مرحوم فیض کاشانی در همین موضوع کتاب نوشته است لذا برای چاپ به تردید افتادم. روزه گرفتم به دستورالعملی که برای دیدن امامان در خواب است و به امام صادق متوسل شدم. در خواب امام را دیدم و سؤال کردم: آیا کتاب فیض بهتر است یا کتاب من؟ امام سکوت کردند، عرض کردم: آیا همچون شما، سائل را محروم می کند؟ امام فرمودند: کتاب فیض بهتر است. پس کتابم را محو کردم. منبع شیخ مناجاتیان ص 82 کانال تذکرة الاولیاء
‍ بهترین آفریده حضرت موسی عرض کرد: خدایا بهترین خلق خود که ترا عبادت و بندگی میکند به من بنمایان. خداوند وحی کرد: برو نزد دهی بر ساحل دریا، آن شخص را خواهی یافت. موسی به آن مکان رسید، مردی را یافت به مرض جذام و پیسی مبتلا بود، خداوند را تسبیح میکند. موسی از جبرئیل پرسید: آن مردی که از خدا خواستم کجاست؟ گفت: همین مرد مریض واست، الان من مأمورم چشم های او را بگیرم، تو گوش بده چه می گوید. به اشاره جبرئیل دو چشم آن مرد بیرون آمد و بر صورتش افتاد. گفت: بارالها تا خواستی، از چشم بهره مندم کردی و اینک خواستی که آنرا از من بگیری، ای کسی که به من نیک میکنی و صله میرسانی. موسی فرمود: ای بنده خدا من مردی مستجاب الدعوه هستم اگر دوست داری دعا کنم تا خدا دیده گانت را به تو برگرداند؟ گفت: نمی خواهم، زیرا خدا برایم خواست و من راضی به رضای او هستم. . حضرت موسی فرمود: شنیدم میگفتی: ای نیکو کننده و صله رساننده! منظورت چیست؟ گفت: در این آبادی غیر از من کسی خدا را نمی شناسد و یا پرستش نمیکند (چه بر و صلهای بالاتر که مرا با خود آشنا کرده است.) موسی با تعجب از او گذشت و گفت: این عابدترین خلق خدا در دنیاست. منبع نمونه ج 5 ص 373r
...چه کسی این غلط راکرده است؟ 🔶آقای حاج سید مرتضی کتابچی می گفتند: در پشت یکی ازچاپ های رساله آیت الله العظمی بروجردی -بدون اجازه ایشان- نوشته بودند: (افضل المتقدمین و المتاخرین) وقتی ایشان آن رادیدند، آن قدر ناراحت شدند و فرمودند: . 🔶چه کسی این غلط راکرده است؟ . 🔶هرچه بزرگان مجلس خواستند قضیه را رفع و رجوع و آن را توجیه کنند، ایشان نپذیرفته و بیشتر ناراحت شده و فرمودند: . 🔶می فهمید معنی این جمله چیست؟ یعنی من از شیخ مفید و شیخ طوسی افضل هستم؟ این حرف ها چیست؟ . 🔶فردا ۱۰ فروردین سال ۱۳۴۰ سالروز رحلت آیت الله العظمی بروجردی رضوان الله تعالی علیه . 🔶زعیم حکیم (خاطراتی ازآیت الله العظمی بروجردی) عبدالحسن بزرگمهرنیا
‍ ‍ ‍ 🌺برگی از 🌺 در باب مکافات با ساربان چه کرد؟ یکی دیگر از فرومایگانی که نیکی ها را با بدی پاسخ داد ساربان امام حسین(علیه السلام ) است همان کسی که آن حضرت نیکی های فراوانی به او کرد و آن ملعون نیکی های امام را به بدی پاسخ داد. داستان او از این قرار است: از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: روزی زنی در اطراف کعبه مشغول طواف بود، در این بین دست خود را از زیر لباس بیرون آورد و روی دیوار کعبه گذاشت، مردی هم که پشت سر او مشغول طواف بود هنگامی که دست زیبای زن را دید شیطان آن را فریب داد و دست خود را روی دست زن نهاد و هر دو دست به هم چسید!؟ مردمی که طواف می کردند متوجه شدند و هرچه خواستند دست آن مرد را از دست زن جداکنند نتوانستند، خبر به حاکم مکه رسید، او هم نتوانست دست مرد را جدا سازد. حاکم حیران ماند و گفت: آیا در این ایام کسی از اولادان رسول خدا به مکه نیامده است؟ گفتند: چرا، شب گذشته حضرت حسین بن علی با یارانش وارد مکه شده اند . حاکم شخصی را به سراغ آن حضرت فرستاد و حکم قضیه را از آن جناب سؤال کرد. امام حسین(علیه السلام) وقتی از جریان آگاه شد، خود به محل حادثه تشریف آوردند و قضیه را از نزدیک مشاهده نمودند.(از آنجا که امام حسين(علیه السلام) رحمت الهی است)دو رکعت نماز خوانده و دست مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و در حق آنان دعا نمود و از خداوند منان خواست که دست آنان از هم جدا شود. بعد از آن جلو آمد و با دست مبارکشان، دست مرد را گرفته و از روی دست زن جدا کرد. در این هنگام حاکم جلو آمد و عرض کرد یابن رسول الله! آیا اجازه می دهی این مرد خيانت کار را کیفر کنیم و دست او را قطع نماییم؟ امام حسین(علیه السلام) فرمود: نه، اجازه چنین کاری نمی دهم (و همین رسوایی برای کفر او کافی است) او را رها کنید.(1) این مرد ساربان بود، وقتی لطف و احسان امام حسین(علیه السلام) را دید فریفته اخلاق و بزرگواری آن حضرت شد و ساربانی آن حضرت را به عهده گرفت. این ساربان همان کسی است که شب در میان کشته ها آمد، جستجو کرد تا بدن مطهر امام حسین را پیدا کرد و همان دستی که دست آن ناپاک را از دست زن جدا کرده و نگذاشت حاکم مکه آن را از بدن جداکند، به طمع ، انگشت آن حضرت را از بدن جدا و چشمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) را گریان نمود و قلب پیامبر اسلام و علی مرتضی و حسن مجتبی را سوزاند. 🌺منابع 🌺 1. اقتباس از آینه عبرت ص41 🌸مکافات عمل ص36
🌷🌷🌷 🔘 داستان زیبای تمثیلی، حتما بخونید👇 🔹روزی جوانی نزد پدرش رفت وگفت: دختری را دیده ام و شیفته زیبایی و جادوی چشمانش شدم، می‌خواهم با او ازدواج کنم پدر با خوشحالی گفت این دختر کجاست تا برایت خواستگاری کنم؟ پس به اتفاق رفتند تا دختر را ببینند، اما پدر به محض دیدن دختر دلباخته او شد و به پسرش گفت: ببین پسرم این دختر هم تراز تو نیست وتو نمیتوانی خوشبختش کنی، او باید به مردی مثل من تکیه کند، پسر حیرت زده جواب داد: امکان ندارد پدر کسیکه با این دختر ازدواج میکند من هستم نه شما! پدر و پسر با هم درگیر شدند و کارشان به قاضی کشید، ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. 🔹قاضی دستور داد دختر را احضار کنند تا از خودش بپرسند که میخواهد با که ازدواج کند؛ قاضی با دیدن دختر شیفته جمال و محو دلربایی او شد و گفت: این دختر مناسب شما نیست بلکه شایسته شخص صاحب منصبی چون من است! پس این بار سه نفری با هم درگیر شدند و برای حل مشکل نزد وزیر رفتند. وزیر با دیدن دختر گفت او باید با وزیری مثل من ازدواج کند و قضیه ادامه پیدا کرد تا رسید به شخص امیر، امیر نیز مانند بقیه گفت: این دختر فقط با من ازدواج میکند! 🔹بحث و مشاجره بالا گرفت تا اینکه دختر جلو آمد و گفت: راه حل مسئله نزد من است، من میدوم و شما نیز پشت سر من بدوید. اولین کسیکه بتواند مرا بگیرد با اوازدواج خواهم کرد! و بلافاصله شروع به دویدن کرد و پنج نفری پسر، پدر، قاضی، وزیر و امیر به دنبال او... ناگهان هر پنج نفر با هم به داخل چاله عمیقی سقوط کردند. دختر از بالای گودال به آنها نگاهی کرد و گفت آیا میدانید من کیستم؟!! من "دنیا" هستم!! من کسی هستم که اغلب مردم به دنبالم می‌دوند و برای بدست آوردنم با هم رقابت میکنند و در راه رسیدن به من ازخانواده، دین، ایمان ومعرفتشان می‌‍گذرند و حرص و طمع آنها تمامی ندارد تا زمانیکه در قبر گذاشته میشوند در حالیکه هرگز به من نمی‌رسند... s
...طلب صدقه کنند 🔶آیت الله شیخ محمدباقر زند کرمانی(ره) که از شاگردان آیت الله العظمی سید محمد باقر درچه ای(ره) بود می فرمود: یک توطئه بود که شایع کردند عقیده درچه ای نسبت به معجزات خداگونه ائمه اطهار -علیهم السلام- ضعیف است. . 🔶اینها گاهی به بعضی از افراد یاد می دادند که بر سر راه علامه قرار بگیرند و طلب صدقه کنند و قبل از تکدی یا بعد از آن به عنوان تشکر مثلاً بگویند که: ابوالفضل تو را به سلامت بدارد. یا ابوالفضل طول عمرت دهد و چون می دانستند علامه تحمل این الفاظ را ندارد و پرخاش می کند، به صورت تصنعی این صحنه ها را درست می کردند. . 🔶و افراد حاضر را شاهد می گرفتند که ببینید و بشنوید که ایشان می گوید: ابوالفضل نمی تواند طول عمر بدهد... علامه درچه ای بلافاصله می فرمود: چرا نمی گویید خدایا به حق ابوالفضل به ما طول عمر بده. . 🔶چرا نسبت الوهیت به او می دهید و چرا این بزرگان را که بنده خدا هستند در ردیف خدا می خوانید؟ . 🔶آقا سید حسن مدرس (شهید مدرس) از شاگردان وی که عمری طولانی کرد می گوید، از استاد درباره مقام اهل بیت پرسیدم. ایشان فرمودند، شب قدر در این باره در منبر مطالبی خواهم گفت. آن شب ابتدا درباره توحید به تفصیل سخن گفت و از آنجا بود که سخن را به مقام و عظمت ائمه اطهار(علیهم السلام) رساند. . 🔶آقا سید حسن مدرس افزود: « به عقیده مرحوم درچه ای محبت اهل بیت در سایه توحید معنا می یافت و الا ایشان قصد نداشت مقام محبت را ذره ای کم رنگ کند. . 🔶تأکید کردند که عقیده به محبت اهل بیت باید خیلی مستدل عمیق و خالصانه باشد. بعد از سخن ایشان من هم توجهم به مسئله توحید قوی تر شد» . 🔶و باز همین مدرس نقل می کند « که علامه از فرط رعایت جوانب توحید، توسل به ائمه -علیهم السلام- را با توحید بیان می کرد که یک وقت کسی ضمن توسل و طلب حاجت از ائمه -علیهم السلام- توحیدش کم رنگ نشود». . 🔶آقا سید حسن مدرس همچنین می گفت: « علامه درچه ای یک عبارتی داشتند که چندین مرتبه گفته بودند و آن این بود. در بعضی مواقع که گوینده-ای کمتر از توحید سخن به میان می آورد و بیشترین تکیه و توجهش به ائمه – علیهم السلام- بود می فرمودند: یک چیزی هم میخواستی برای خدا باقی بگذاری». a
💕 داستان کوتاه مادر دختری "چوپان" بود. روزها "دختر کوچولویش" را به پشتش می‌بست و به دنبال گوسفندها به "دشت و کوه" می‌رفت. یک روز گرگ به گوسفندان "حمله" می‌کند و یکی از بره ها را با خود می‌برد! چوپان، دختر کوچکش را از پشتش باز میکند و روی سنگی می‌گذارد و با چوبدستی "دنبال گرگ" می‌دود. از کوه بالا می‌رود تا در کوه "گم می‌شود." "دیگر مادر چوپان را کسی نمی‌بیند." "دختر کوچک" را چوپان‌های دیگری پیدا می‌کنند، دخترک بزرگ می‌شود، در کوه و دشت به "دنبال مادر" می‌گردد، تا "اثری" از او پیدا کند. روی زمین "گل‌های ریز و زردی" را می‌بیند که از "جای پاهای مادر" روییده... آنها را "می‌چیند و بو می‌کند." گلها "بوی مادرش" را می‌دهند، دلش را به بوی مادر خوش می‌کند... آنها را می‌چیند و خشک می‌کند و به "بازار" می‌برد و به "عطارها" می‌فروشد. "عطارها آنها را به بیماران می‌دهند، بیماران می‌خورند و خوب می‌شوند." روزی عطاری از او می‌پرسد: "دختر جان اسم این گل‌ها چیست؟!" دختر بدون اینکه فکر کند می‌گوید: "گل بو مادران" ❤️ دویست سال پیش دو دوست همسفر شده بودند از کوهها و دشتها گذشتند تا به جنگلی پر درخت رسیدند کمی که در جنگل پیش رفتند صدای خرناس یک خرس قهوه ایی بزرگ را شنیدند صدا آنقدر نزدیک بود که آن دو همسفر از ترس گیج شده بودند یکی از دوستان از درختی بالا رفت بدون توجه به دوستش و اینکه چه عاقبتی در انتظار اوست دوست دیگر که دید تنهاست خود را بر زمین انداخت چون شنیده بود خرس ها با مردگان کاری ندارند خرس که نزدیک شد سرش را نزدیک صورت مسافر بخت برگشته روی زمین کرد و چون او را بی حرکت دید پس از کمی خیره شدن به او راهش را گرفت و رفت . دوست بالای درخت پایین آمد و به دوستش که نشسته بود گفت آن خرس به تو چه گفت ، چون دیدم در نزدیکی گوشت دهانش را تکان می دهد . دوست دیگر گفت : خرس به من گفت : با دوستی همسفر شو که پشتیبان و یاورت باشد نه آنکه تا ترسید رهایت کند به قول حکیم ارد بزرگ : «دوستی تنها برآیند نیاز ما نیست ، از خودگذشتگی نخستین پایه دوستی است» . s
....کابل را از زمین برداشت 🔶درباره حاج آقا سید علی اکبر ابوترابی(ره) اسرا نقل می کنند: هر وقت با خیزران می‌زدند، بعدش روضه حضرت زینب سلام الله علیها می‌خواند و گریه می‌کرد. می گفت: «ما مَردیم و بدنمون آماده رزم وای به حال زن‌ها و بچه‌ها.» . 🔶افسر نزار جدی بود. از آن سنگ‌دل‌ها. از کنارشان رد می‌شد که حاج‌آقا ابوترابی(ره) از صف بیرون آمد و گیوه‌ای که بچه‌ها بافته بودند داد دستش. تعجب کرد پرسید این چیه؟‌ حاج‌آقا گفت هدیه است برای شما. چند لحظه‌ای مکث کرد نگاهی به حاج‌آقا انداخت و نگاهی به گیوه، دستش را بالا آورد احترام نظامی گذاشت و بیرون رفت. . 🔶یک نهج‌البلاغه به ما دادند. حاج‌آقا گفت: «فردا صبح این کتاب را می‌برند بیاین حفظش کنیم» نهج‌البلاغه ۸۰۰ صفحه‌ای را بین ۲ هزار نفر تقسیم کرد. صبح فردا یک نهج‌البلاغه در دل ۲ هزار نفر بود. . 🔶حاج آقا فیروز عباسی، خاطره ای از رفتار حاج آقا ابوترابی در ایام اسارت با سرباز دشمن زیر شکنجه نقل می کند که تامل برانگیز است: “سربازهای عراقی دو طرف راهرو ایستاده بودند و بچه ها که می خواستند از جلوی آنها رد بشوند با کابل می زدند. حاج آقا هم در بین بچه ها بود. … لحظه ای، زیر شکنجه تا کابل یکی از سربازها از دستش افتاد حاج آقا ایستاد، خم شد، کابل را از زمین برداشت و به دست او داد. سرباز عراقی چند لحظه خیره خیره به حاج آقا نگاه کرد. بعد کابل را به زمین انداخت و رفت. آن سرباز بعد از آن، هیچ وقت با کابل به جمع اسرا نیامد.” . 🔶حاج آقا ابوترابی(ره) فردی است که میشل مسیحی، رئیس هیئت صلیب سرخ جهانی در عراق، درباره شخصیتش اینگونه گفته است: “اگر دنیا بر محور وجودی ابوترابی بچرخد، عالم گلستان می شود.” . 🔶حشمت الله برچلو، مترجم نیروهای صلیب سرخ در اردوگاه موصل، خاطره ای از گفت و گویش با پی یر، رئیس صلیب سرخ که پس از ملاقات یک ساعت و نیمه با حاج آقا ابوترابی انجام شده، بیان می کند: “ایشان حدود یک ساعت و نیم با حاج آقا صحبت کرد، وقتی حرفهایش تمام شد از او پرسیدم: بزرگ ما را چطور دیدید؟ گفت: اگر ما در دنیا فقط ۵ نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم، دنیا اصلاح می شد. ایشان واقعا مرد بزرگی هستند و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده ام.” . 🔶سید یاسر ابوترابی خاطره ای از آیت الله العظمی بهجت در واکنش به رحلت حاج آقا ابوترابی را تعریف کرده و گفته است: در دیداری که پس از ارتحال پدرم با مرحوم آیت الله بهجت داشتیم به ما فرمودند: مبادا ناراحت شوید که پدرتان از دنیا رفته است، پدر شما از اولیاءالله بوده و مرگش هم اختیاری بوده است.
🌸🍃🌸🍃 مردی با همسرش به پیک‌نیک می‌روند. پس از این‌که خودروی خود را در کنار جاده پارک می‌کنند، زن خطاب به مرد می‌گوید: بریم بشینیم زیر اون درخت. اما مرد می‌گوید: نه! همین وسط جاده ابهتره! زود زیرانداز رو پهن کن! زن می‌گوید: آخه این‌جا که ماشین می‌زنه بهمون! ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن می‌کند و می‌نشینند وسط جاده! بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آن‌ها می‌آید و هرچه بوق می‌زند، آن‌ها از جایشان تکان نمی‌خورند؛ کامیون هم مجبور می‌شود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت می‌کند. مرد که این صحنه را می‌بیند، رو به زنش می‌گوید: دیدی گفتم وسط جاده امن‌تره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!! برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمی‌خواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه به‌شکلی کاملاً حق به جانب صحبت می‌کنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر می‌دانند. s
🌸🍃🌸🍃 در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می آمد و فوق العاده سرد می...شد.دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی, ما یک سور به تو می دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.ملا قبول کرد, شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ملا گفت: نه, فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تورا گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند, اما نشانی از ناهار نبود گفتند: ملا, انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده, دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریزم. دوستان به آشپزخانه رفتند ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده.گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند. ملا گقت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود. نکته: با همان متری که دیگران را اندازه گیری میکنید اندازه گیری می شوید. s