شهید محمودرضا بیضائی در ۱۸ آذرماه سال ۱۳۶۰ در خانوادهای مذهبی و دارای ریشه روحانیت در تبریز متولد شد. تحصیلات ابتدائی، راهنمایی و دبیرستان را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی – مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز – درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقههای عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.
@seyyedebrahim
در همین ایام با رزمنده هنرمند بسیجی، حاج بهزاد پروین قدس، آشنا شد. این آشنایی، بعدها زمینه ساز آشنایی مبسوط با میراث مکتوب و تصویری دفاع مقدس و انس با فرهنگ جبهه و جنگ شد. دیدار و مصاحبه با خانواده شهدا و گردآوری خاطرات شهدا و جمع آوری کتابها و نشریات حوزه ادبیات دفاع مقدس از ثمراتی بود که آشنایی با حاج بهزاد با خود داشت.
@seyyedebrahim
📣📣 برای اولین بار در ۷۰ سال اخیر:
آمریکا رسماً اعلام عقبنشینی کرد... ✌️
#اقتدار_رهبری
#انقلاب_اسلامی
@seyyedebrahim
🗒شش درس از شش شهید📩✅
🕊💌شهید محمود رضا بیضائی🌷: شیعه به دنیا آمده ایم تا مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم.
🕊💌شهید رسول خلیلی🌷: به برادر برادر گفتن نیست، به شبیه شدنه.
🕊💌شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷: ظهور اتفاق می افتد، مهم این است که ما کجای ظهور ایستاده ایم.
🕊💌شهید_روح_اله_قربانی🌷: (شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می کند.
🕊💌شهید مصطفی صدرزاده🌷: سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
🕊💌شهید_حسین_معز_غلامی🌷: در بدترین شرایط اجتماعی و اقتصادی و .. ، پیرو ولی فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم حضرت آقا سید علی آقا را تنها نگذارید.
🔆یاد شهدا باصلوات❣
@seyyedebrahim
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
بوی بهار می دمدم یا نسیم صبح باد بهشت میگذرد یا پیام اوست ؟ شهید مصطفی صدرزاده صبحتون بخیر
رفقا...
✨آقا مصطفي به ما گفت خودسازی دغدغه ی اصلیمون باشه....✨
#وصیتنامه
دغدغه ی ماها دقیقن چیه الان؟؟؟!
یه کم فکر کنیم...
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷
با انگشت اشاره روی گل های قالی می کشید. صحبت های مقدماتی شروع شد: آب و هوا و سیاست روز و وضعیت اقتصادی، و کم کم رفتند سر اصل مطلب. حرف از تاریخ عقد و عروسی که شد، از پس چادر به مامان که کنارم نشسته بود گفتم: بگو بدم میاد دوره ی عقد طولانی بشه.
قرار عقد را برای سیزده اردیبهشت گذاشتند و عروسی را برای تابستان. صحبت مهریه که شد پدرت گفت: مهر دختر و عروسم هر دو ۳۱۳ سکه س.
پدرم سکوت کرد. تو از جا پریدی: ولی من این قدر ندارم، فقط یکی دو تا سکه دارم.
پدرت دستت را کشید: زشته مصطفی!
- آقا جون حرف حساب رو باید زد و همین حالا هم باید زد. اگه حرف مهریه دادن پیش بیاد حداکثر دو یا سه سکه رو می تونم بدم، بقیه می افته گردن خودتون!
پدرت خندید: شما کاری نداشته باش!
@seyyedebrahim