وَ شَهِدَ عَلَى نَفْسِهِ بِالْإِهْمَالِ وَ التَّضْيِيعِ وَ أَنْتَ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ الْبَرُّ الْكَرِيمُ
به زيان خود به سستى در بندگى و هدر دادن نعمتها گواهى مى دهند و تويى دلجو، مهربان، نيكوكار كريم
الَّذِي لا يُخَيِّبُ قَاصِدِيهِ وَ لا يَطْرُدُ عَنْ فِنَائِهِ آمِلِيهِ بِسَاحَتِكَ تَحُطُّ رِحَالُ الرَّاجِينَ
كه خواهنده اش را محروم نمى كند، و آرزومندش را از درگاهش نمى راند، به آستانت فرود مى آيد بار اميدواران
وَ بِعَرْصَتِكَ تَقِفُ آمَالُ الْمُسْتَرْفِدِينَ فَلا تُقَابِلْ آمَالَنَا بِالتَّخْيِيبِ وَ الْإِيَاسِ
و در درگاه رحمت تو مى ايستد آرزوهاى عطاخواهان، پس آرزوهايمان را با محروميت و نااميدى روبرو مساز
#مناجاتشاکرین
#امامسجاد(ع)
#رجبیون
#دلتنگی_شهدایی ❤️(:
صبـــ☀️ــح
باور #عشـــق است...
در #لبخند آسمانی
#تـــو😍
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim
#کتاب_دختر_شینا🌹🍃
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌷🕊
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌹🍃
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل آخر ..( قسمت پایانی )🌹🍃
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊
به باغ بهشت که رسیدیم دویدم گفتم: می خواهم حرف های آخرم را به او بگویم. چه جمعیتی آمده بود تا رسیدم تابوت روی دست های مردم به حرکت در آمد دنبالش دویدم تابوت آن جلو بود و منتظر نماز. ایستادم توی صف بعد از نماز صمد دوباره روی دست ها به حرکت در آمد همیشه مال مردم بود داشتند می بردندش بدون غسل و کفن با همان لباس سبز و قشنگ. گفتم: بچه هایم را بیاورید. این ها از فردا بهانه می گیرند و بابایشان رفته و دیگر بر نمی گردد. صدای گریه و ناله باغ بهشت را پر کرده بود تابوت را زمین گذاشتند صمد من آرام توی تابوت خوابیده بود جلو رفتم خدیجه و معصومه را هم با خودم بردم من که این قدر بی تاب بودم آرام شدم یاد حرف پدر شوهرم افتادم که گفت: صمد توی وصیتنامه اش نوشته به همسرم بگویید بعد از من زینب وار زندگی کند. کنارش نشستم یک گلوله خورده بود روی گونه سمت چپش ریش هایش خونی شده بود بقیه بدنش سالم سالم بود با همان لباس سبز پاسداری اش آرام و آسوده خوابیده بود صورتش مثل آن روز که از حمام آمده بود و پیراهن چهار خانه سفید و آبی را پوشیده بود قشنگ و نورانی شده بود می خندید و دندان های سفیدش برق می زد کاش کسی نبود کاش آن جمعیت گریان و سیاه پوش دور و برمان نبودند دلم می خواست خم شوم و به یاد آخرین دیدارمان پیشانی اش را ببوسم. زیر لب گفتم: خداحافظ. همین. دیگر فرصت حرف بیشتری نبود. چند نفر آمدند و صمدم را بردند صمدی که عاشقش بودم او را بردند و از من جدایش کردند سنگ لحد را که گذاشتند و خاک را رویش ریختند یک دفعه یخ کردم آن پاره آتشی که از دیشب توی قلبم گر گرفته بود خاموش شد پاهایم بی حس شد قلبم یخ کرد امیدم ناامید شد احساس کردم بی آن همه آدم تنهای تنها هستم. بی همدم و هم نفس. حس کردم یک دفعه پرت شدم توی یک دنیای دیگر. بین یک عده غریبه بی تکیه گاه و بی اتکا. پشتم خالی شده بود داشتم از یک بلندی می افتادم ته یک دره عمیق.
کمی بعد با پنج تا بچه قد و نیم قد نشستم سر خاکش. باورم نمی شد صمد زیر آن باشد زیر یک خروار خاک. هر کاری کردم بگذارند کمی کنارش بنشینم نگذاشتند دستم را گرفتند و سوار ماشین کردند وقتی برگشتم خانه پر از مهمان بود دوستانش می آمدند از خاطراتشان با صمد می گفتند هیچ کس را نمی دیدم هیچ صدایی را نمی شنیدم باورم نمی شد صمد آن کسی باشد که آن ها می گفتند دلم می خواستند زودتر همه بروند خانه خالی بشود من بمانم و بچه ها. مهدی را بغل کنم زهرا را ببوسم. موهای خدیجه را ببافم. معصومه را روی پاهایم بنشانم. در گوش سمیه لالایی بخوانم بچه هایم را بو کنم. آن ها بوی صمد را می دادند. هر کدامشان نشانی از صمد توی صورتشان داشتند. همه رفتند تنها شدم تنها ماندیم مهدی سه ساله مرد خانه ما شد.
اما نه، صمد هم بود هر لحظه هر دقیقه. می دیدمش. بویش را حس می کردم. آن پیراهن قشنگی را که از مکه آورده بود اتو کردم و به جا لباسی زدم کنار لباس های خودمان. بچه ها که از بیرون می آمدند دستی روی لباس بابایشان می کشیدند پیراهن بابا را بو می کردند می بوسیدند بوی صمد همیشه بین لباس های ما پخش بود صمد همیشه با ما بود. بچه ها صدایش را می شنیدند: درس بخوانید با هم مهربان باشید مواظب مامان باشید خدا را فراموش نکنید. گاهی می آمد نزدیک نزدیک. در گوشم می گفت: قدم زود باش بچه ها را زودتر بزرگ کن سرو سامان بده زود باش چقدر طولش می دهی باید زودتر از اینجا برویم. زود باش. فقط منتظر تو هستم به جان خودت قدم این بار تنهایی به بهشت هم نمی روم زود باش خیلی وقت است اینجا نشسته ام. منتظر توام. ببین بچه ها بزرگ شده اند. دستت را به من بده. بچه ها راهشان را بلدند. بیا جلوتر. دستت را بگذارتوی دستم. تنهایی دیگر بس است. بقیه راه را باید با هم برویم ....
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#پایان
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
📝بخشی از وصیتنامه مدافع حرم #شهید_مرتضی_عطایی
#تولدت_مبارک_فرمانده 🦋
برای فرج امام زمان (عج) بسیار دعا کنید که فرجمان در فرج آقا و مولایمان صاحب الزمان (عج) میباشد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشنی زیبا که با شیوهای ساده
ضربالمثلِ معروفِ:
گر نگهدارِ من آن است که من میدانم
شیشه را در بغلِ سنگ نگه میدارد...
را به تصویر کشانده👌
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
🦋هرروز به شما سلام می کنم و امواج پاسخ گرمتان را در قلب خسته ام احساس می نمایم ...
مگر می شود به شما سلام کرد و جوابی نشنید ؟
💎با پاسخ شما وجودم غرق نور می شود، امید از سرانگشتانم جاری می گردد و جانم آرامش می یابد...
💎به شما سلام می کنم و در پناه نگاه پرمهرتان امنیت می یابم و آرام و استوار به مبارزه با ناامیدی می روم..
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
@seyyedebrahim
تُلْبِسْنَا سِرْبَالَ الْقُنُوطِ وَ الْإِبْلاسِ
و جامه نااميدى و دورى از رحمت را بر ما بپوشان
إِلَهِي تَصَاغَرَ عِنْدَ تَعَاظُمِ آلائِكَ شُكْرِي وَ تَضَاءَلَ فِي جَنْبِ إِكْرَامِكَ إِيَّايَ ثَنَائِي وَ نَشْرِي
خدايا در برابر بزرگى نعمتهايت سپاسم كوچك مى نمايد، و در كنار اكرامت بر من ستايش و گزارشم از آن خود را پست و ناچيز نشان مى دهد
جَلَّلَتْنِي نِعَمُكَ مِنْ أَنْوَارِ الْإِيمَانِ حُلَلا وَ ضَرَبَتْ عَلَيَّ لَطَائِفُ بِرِّكَ مِنَ الْعِزِّ كِلَلا
نعمتهايت از انوار ايمان زينتهايى به من پوشاند، و لطايف نيكى ات خيمه هايى از عزت بالاى سرم افراشت
#مناجاتشاکرین
#امامسجادع
@seyyedebrahim
☘به درخواست یکی از اعضای محترم کانال:
🌸امروز روز روحانی بسیجی شهید حجت الاسلام محمدرضا قربانی است🌸
⏳زندگی نامه این شهید
🏞عکس هایی از این شهید
📜وصیت نامه شهید
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
❤️شهید روحانی محمدرضا قربانی❤️
✅ #پیشنهاد_دانلود ✅
☀️ #شهید_قربانی ☀️
❤️شهید محمدرضا قربانی
نام پدر: شکرعلی
نام مادر: قدم خیر
تاریخ تولد: دوم شهریور ۱۳۴۱
محل تولد: شهرستان مهران
تحصیلات: طلبه علوم دینی و حوزوی
ارگان اعزام کننده: بسیج
تاریخ شهادت: هفتم مرداد ۱۳۶۱
محل شهادت: پاسگاه زید عراق
نحوه شهادت: اصابت گلوله
مزار: گلزار شهدای بخش صالح آباد از توابع زادگاهش❤️
💛نگاهی کوتاه بر زندگینامه روحانی بسیجی شهید حجت الاسلام محمدرضا قربانی
در سال 1341 در روستای هرمزآباد مهران ، کودکی پا به عرصه هستی گذاشت که او را محمدرضا نام نهادند، عشق به خاندان ولایت در وجودش عجین شد و نهال دوستی اهلبیت (ع) در وجودش ریشه دوانید.
پس از پشت سر نهادن دوران کودکی ، استضعاف حاکم بر خانواده او را در کوره سختی ها آبدیده کرد و در سال 1355 شور و شوق حضور در حوزه نور وجودش را فرا گرفت و تحصیلات سال سوم راهنمایی را رها ساخت و رهسپار حوزه علمیه شد و در مدرسه علمیه باقریه ایلام در محضر حضرت آیت الله حیدری(ره) زانوی تلمذ زد و به شاگردی مکتب امام صادق(ع) مفتخر گشت.💛
💙دیری نپایید که با آغاز جنگ تحمیلی مشکل مهاجرت خانواده بر دوشش سنگینی کرد ، اما از آنجا که ایشان از وجود خویش برای اسلام و انقلاب مایه گذاشته بود ، فارغ از هر گونه تعلق ، سبکبال به جمع بسیجیان و رزمندگان می پیوست و در کنارشان به دفاع از میهن اسلامی می پرداخت ، هنگامی که به پشت جبهه می آمد به پاسداری از اصول اصیل انقلاب و ارزشها و دستاوردهای آن همت می گماشت و همواره با منافقین به بحث و مناظره می نشست و چنان عرصه را بر آنان تنگ می نمود که در سال 1360 چند اقدام به ترور جانش کردند.💙
💚ایشان توأم با تحصیلات علوم دینی به مبارزات سیاسی نیز می پرداخت و در هنگامی که انقلاب بسان ستاره ای در میان انقلابیون می درخشید و راه روشنی که به ولایت فقیه منتهی می شد فرا رویشان می نمایاند . با پیروزی انقلاب ، برای ادامه تحصیل به حوزه مقدسه قم هجرت نمود تا عطش حقیقت جویی اش را با زلال وحی سیراب سازد.💚
💜از ویژگیهای بارز ایشان ، پایداری در راه پاسداری از اسلام و انقلاب بود و هیچگاه از ادامه راه احساس خستگی نمی کرد و در انجام رسالت روحانی خویش لحظه ای آرام نمی گرفت ، خلوص و صفا، و تقوایش ، دوستان را شیفته وی کرده بود.💜
🖤سرانجام در هفتمین روز از مرداد ماه سال 1361 در عملیات رمضان در شرق بصره بعنوان روحانی خط شکن شرکت کرد و با کوله باری از خدمت و صداقت ، نوای روح نواز « ارجعی» حضرت دوست را لبیک گفت و به آستان ابدیت پر کشید و در جوار قرب معشوق خویش ماوا گرفت و 13 سال دوستان و بستگان را به انتظار نشاند و در 1374 پیکر پاکش به وطن بازگشت و در گلزار شهدای علی صالح (ع) ماوا گرفت.🖤
📜من با تمام قدرتی که دارم می جنگم تا اینکه پیروز یا شهید شوم و اطمینان دارم هرچند که هم کشته شوم
پیروزیم انشاالله که پیروز می شویم و هر وقت به حرم اباعبدالحسین(ع) مشرف شدید برای من هم طلب مغفرت کنید و به جای من هم زیارت کنید.📜
🥀 #وصیت_نامه 🥀
❤️شهید روحانی محمدرضا قربانی❤️
✅ #پیشنهاد_دانلود ✅
☀️ #شهید_قربانی ☀️
❤️شهید روحانی محمدرضا قربانی❤️
✅ #پیشنهاد_دانلود ✅
☀️ #شهید_قربانی ☀️
#دلتنگے_شهدایے 📸🌿
نام بعضی نفرات رزق روحم شده است...
وقت هر دلتنگے سویشان دارم دست🖐🏻
جراتم میبخشد...
روشنم میدارد 🙃♥️✨
#شهید_مصطفے_صدرزاده
#شهید_مرتضی_عطایی
#دلتنگی_شهدایی 💔🙂
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر
#شهید_مصطفی_صدرزاده ♥️
@seyyedebrahim