مریض شده بودم،میخندیدم.می گفتند اگر گریه کنم خوب میشوم.مرتضی برادر بزرگم نمازش را خواند و مهرش را گذاشت کنار😊حال نداشتم،صدام در نمی اومد،یک نگاه به مهر انداختم،گفتم مرتضی چرا عکس دست روی مهره؟؟ گفت:این یادگاره دست حضرت ابوالفضله که تو راه خدا داده..😢
گفتم:جدی میگی؟؟گفت:آره،میخوای از حضرت ابوالفضل برات بگم؟ گفتم:آره.
حالم عوض شد.اشکم در اومد،او میگفت،من گریه می کردم😔صدایم بلند شد،زار زار گریه میکردم.جان گرفتم انگار،بلند شدم لباسهایم را پوشیدم.گفتم میرم جمکران😭.گفت بزار باهات بیام.گفتم نمیخواد،خودم میرم.به راننده گفتم:پول ندارم،اگر پول های مسافرها رو جمع کنم،تا جمکران من رو می رسونی؟😢 و راهی شدم..
خب دیگه زحمت رو کم میکنم☺️ببخشید زیادی وقتتون رو گرفتم😊یاعلی مدد
🌹🍃شهید ردانی پور ممنونیم اجازه دادید دقایقی را با یادتون سر کنیم🌹🍃
کپی مطالب معرفی شهیدان با ذکر صلوات آزاده🌸
برای همین لینک نگذاشتم که راحت باشید✋
#هدف نشر زندگی و سیره شهداست
🌷ان شاءالله که همه درس بگیریم و در زندگیمون پیاده کنیم
💠بنده حقیرو حلال بفرمایید
ان شاءالله #شهید_مصطفی_ردانی_پور قبول کنند و شفاعتمان کنند
🎋ان شاءالله با اهل بیت علیهم السلام محشور بشن...
🌸ان شاءالله شفیعمون باشن
یاعلی مدد
#التماس_دعا
✅ "#راهکار_شهید_بابایی
#برای_فرار_از_گناه"
شوهر خواهرش می گفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود که یه روز با من تماس گرفت و گفت: فلانی لطفا بیا تهران. کار واجبی دارم.
💠 نگرانش شدم. مرخصی گرفتم و رفتم تهران. به دانشکده که رسیدم، رفتم آسایشگاه پیش عباس.
💢 بعد احوال پرسی گفت: شما مسوول آسایشگاه ما رو می شناسی. بی زحمت برو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول.
🌀 گفتم: قضیه چیه عباس؟ تو که یه سال بیشتر اینجا نیستی!
گفت: می دونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاه خانم ها دید داره. نمیخوام به گناه بیفتم.
وقتی قضیه رو به مسوول آسایشگاه گفتم، خنده اش گرفت و گفت: طبقه دوم کلی طرفدار داره ولی چشم به خاطر شما میارمش پایین.
✍ " #اولین_قدم_برای_ترک_گناه، از بین بردن زمینه های گناه است."
📚 علمدار آسمان (خاطرات شهید عباس بابایی)
#شهید_عباس_بابایی
#گناه_گریزی
@seyyedebrahim
بخشی از کتاب اسم تو مصطفی است🌷
همان سال اول زندگی مشترکمان برای کنکور تبت نام کردی. از حوزه آمده بودی بیرون و قرار شده بود بروی دانشگاه. سجاد گفته بود: تو ثبت نام کن، منم کمکت می کنم.
چند واحد از دیپلمت مانده بود و چند واحد پیش دانشگاهی. آن ها را گذراندی و در رشته ی ادیان و عرفان دانشگاه آزاد ثبت نام کردی. هر وقت می خواستی کاری را انجام دهی، کافی بود اراده کنی. این بار هم اراده کردی و به هدفت رسیدی و داشتی ترم های دانشگاه را یکی یکی می گذراندی. اطلاعات عمومی و ریاضی ات عالی بود، اما برای تحقیق به قول خودت از سمیه خانم کمک می گرفتی!
@seyyedebrah
پرکاری و ساعتهای انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگیهای بارز او بود بطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
@seyyedebrahim
#لبخند_هایپشتخاکریزسوریه☺️😂✌️
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم
اگر گیر افتادیم چطور توی
بی سیم به همرزم هامون خبر بدیم...
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم
گفتم همه چی آرومه
من چقدرخوشبختم...
بدونید دهنم سرویس شده......😂
#شهیدمصطفےصدرزاده✨
#نحن_المجاهدون💪
#ما_هماننسلظهوریماگربرخیزیم🙌
@seyyedebrahim