#سنگری_از_خون
#شهید #احمد_مشلب🥀
مواظب حجاب خود باشید که این مهمترین چیز است...
در اجتماع ما کسی به فکر رعایت حجاب و اخلاق نیست!
ولی شما به فکر باشید و زینبی برخورد کنید.
سه چهارم دختران در حال حاضر حجابشان حجاب نیست!
و چیزهایی که میپوشند واقعا حجاب نیست.
ممکن است چادر بپوشند ولی چادرشان دارای مد و زرق و برق است!!
داریم به سراغ بدعت ها میرویم...
حجاب میپوشند ولی بدن نما!
حجاب بر سر دارند ولی با مدل های جدید و صورت ارایش کرده!!اینها از کجا میاید؟؟
احترام چادری را که بر سر دارید نگه دارید
ما باید از فاطمهزهرا "سلاماللهعلیها"الگو بگیریم.
🍃اللهم عجل لولیک الفرج🍃
@seyyedebrahim
روحالله خیلی دل رحم بود.
کوچک ترین ظلمی به کسی نمیکرد حتی به حیوانات!
جزیره فارور که میرفتیم برای ورزش و آموزش، آهو زیاد داشت که معمولا وقتی ما را میدیدند زود فرار میکردند.
یکبار با روحالله یک آهوی زیبا دیدیم که در مسیر راه ما ایستاده بود.
هرچی نزدیکش میشدیم، فرار نمیکرد. تعجب کردیم!
چند قدمی مانده بود که بهش برسیم، روحالله گفت:
صبر کن، یه ترسی تو چشماش هست.
کمی فکرد و گفت:
شاید بچهاش این اطرافه که فرار نمیکنه.
با نگاه مون اطراف رو گشتیم، درست میگفت، میان بوتهها یک بچه آهوی کوچک و زیبا بود.
روحالله دست من را کشید و گفت:
بیا از یه مسیر دیگه بریم، بیچاره خیلی ترسیده...
مسیرمان را کج کردیم تا آهوی مادر خیالش راحت بشود.
✍ به نقل از: دوست شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید #روح_الله_قربانی🌷
@seyyedebrahim
#کتاب 📚
#قسمت_هشتاد_و_پنجم 5⃣8⃣
#فصل_دهم |حوالی شهادت|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
بعد از عملیات، رفتم مرخصی. وقتی دوباره برگشتم، یگان ناصرین متحول شده بود. همه جدید بودند. حالم گرفته شد. رفتم مسئولیت این یگان را تحویل فرماندهی دادم. او گفت: «حالا کجا می خوای کار کنی؟» گفتم: «هر جا که شد. هیچ فرقی برام نمی کنه. شما بگی جاروزن مقر بشم، می شم. اومدم کار کنم.» گفت: «من تو رو فرمانده محور غربی خان طومان معرفی کردم.» روی حرفش چیزی نگفتم.
در عملیات«خان طومان» فرمانده محوری شدم که سه گردان پیاده و یک گردان احتیاط زیر دستم بود. عملیات به خوبی پیش رفت و ما موفق شدیم خان طومان را بگیریم. با یک حرکت دیگر می توانستیم اتوبان حلب - دمشق را هم بگیریم. برنامه هم همین بود. اگر اتوبان را می گرفتیم، نیمی از راه آزادی «فوعه» و «کفریا» را هم رفته بودیم. پشت بندش «ادلب» را هم می گرفتیم.
در آن عملیات از ناحیه پهلو مجروح شدم. منتقلم کردند عقب و حتی می خواستند منتقلم کنند به ایران. چون جانشینم «جان محمودی» شهید شده بود، امکان داشت کار به مشکل بخورد. به همین خاطر شلنگ سرم را در بیمارستان قیچی کردم و آنژیو به دست، برگشتم خط.
فرمانده لشکر وقتی من را دید، گفت: «برای چی برگشتی خط؟ تو وضعت مناسب نیست، برگرد برو.» گفتم: «جانشینم شهید شده. اگه برم کار زمین می مونه. باید خودم بالا سر کار باشم.» مدتی که آنجا بودم، هر روز می رفتم درمانگاه و پانسمانم را عوض می کردم.
بعد از دو ماه حضور در خط، باید خط را تحویل نیروهای جدید می دادم؛ نیروهایی که از شیراز آمده بودند. خط را تحویل دادیم و برگشتیم. آنها هم بعد از دو ماه خط را تحویل بچههای شمال دادند. این مقطع مصادف شد با زمان آتش بس در منطقه. اما مثل همیشه، دشمن با نقض آتش بس و حمله به خان طومان، خط را شکست و علاوه بر خان طومان، «خلصه»، «برنه» و «زیتان» را هم اشغال کرد. نوروز ۱۳۹۵ برای مرخصی آمدم ایران.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_هشتاد_و_ششم 6⃣8⃣
#فصل_دهم |حوالی شهادت|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
سیدابراهیم هم همین بود. یعنی تا دوره آخر هم به او گیر می دادند. با این که مسئولیت های سنگینی داشت، مسئول محور بود، جانشین تیپ بود، اما باز هم مانع تراشی می کردند.
خود من هم همین جور. آخرین سِمَتم مسئول محور خان طومان بود. چهار تا گردان زیر مجموعه ام بودند. با این حال، الان یک ماه است می خواهم بروم، نمی گذارند و گیر توی کارم می آورند. حالا این چه سیاستی است، نمی دانم! شاید چون من پاسدار نیستم و بسیجی ام، نمی گذارند بروم؛ اما این درست نیست. من الان یک سال و هشت ماه است در منطقه هستم. کاملاً جا افتاده ام. از اول هم مسئولیت داشتم؛ فرمانده دسته بودم، فرمانده گروهان بودم، جانشین و فرمانده گردان بودم، این آخر هم که فرمانده محور شدم. دیگر نمی دانم چه کار باید کرده باشم، که نکردم.
تا الان سه مرتبه مجروح شدم. دو مرتبه موجی شدم. طوری که خیلی از اطلاعات ذهن ام پریده است. به خاطر موج گرفتگی، با شنیدن خبر شهادت رفقای نزدیک و اتفاقاتی از این قبیل، دچار تشنج می شوم. این موضوع را به خانمم نگفته بودم. یک بار در خانه تشنج کردم. دست و پایم قفل شده و از دهانم کف آمده بود. وقتی به هوش آمدم، دیدم اورژانس بالای سرم است. بنده ی خدا خانمم شوکه شده بود.
با همه ی این احوال، دنبال بحث جانبازی و این حرف ها نرفتم. یک بار با فشار اطرافیان، پی گیر شدم، گفتند: «چون شما به اسم فاطمیون رفتی، چیزی به نامت ثبت نشده و پرونده جانبازی نداری.» بی خیال این قضایا شدم و با خود گفتم: «مگه تو برای أین برنامهها رفتی که حالا بخوای بری چونه بزنی؟»
از این طرف، وقتی می آیم مشهد، دست و دلم به مغازه و کار و بار نمی رود. مغازه کاملاً تعطیل شده و حالت انباری پیدا کرده است. تمام فکر و ذهن ام سوریه شده و اصلا نمی توانم به چیز دیگری غیر از جنگ فکر کنم. پول و دسته چک سفید امضا را هم داده ام به خانمم. به او گفتم هر وقت لازم داشتی، استفاده کن. البته ماهی دو میلیون تومان حقوق هر دوره ام هست. فقط یک بار حقوق نگرفتم؛ یعنی ندادند. آن هم تنها دوره ای بود که قانونی و به اسم ایرانی، با یک سری از بسیجی ها اعزام شدم. با این که هشت ماه از آن دوره می گذرد، تا الان یک قِران هم نگرفته ام. حقوق این دو ماه آخر هم مانده که هنوز نداده اند.
فعلاً که بلیط ام گیر کرده و اجازه نمی دهند بروم. دارم این در و آن در می زنم و پی گیری می کنم، اما اعتقادم چیز دیگری است. به قول سیدابراهیم اگر قرار باشد بروم، خود آقا امام رضا (صلوات الله علیه)، خود بی بی زینب (سلام الله علیها) حواله می دهند؛ بقیه همه وسیله اند. تا خودشان نخواهند، جور نمی شود.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
╰━═🌸━⊰🌺⭐️🌺⊱━🌼═━╯
✍ خاطره شهید
انگشترهایی که براخودش تهیه میکرد معمولا بارکاب های خوبی بود، اما یکی دوماه بیشتر در انگشتش نمیدیدی.
هرکدام از دوستانش که خوشش می امد به او می بخشید.
در مورد لباس هایش هم همینطور بود، لباسی که امانت میداد، محال بود پس بگیرد.
برای عروسی دوستانش که می رفت محال بودکه دست خالی برود، مقید بودکه حتما هدیه ای تهیه کند ودوستان دیگرش را هم مجاب میکردکه باهم یا یک سکه طلا بخرند یا پاکت پولی را هدیه بدهند. میگفت اول زندگیشان هست باید کمکشان کنیم...!!!
🔺 راوی: مادر بزرگوار شهید
شهید رسول خلیلی
#وقت_سلام🤚🕗
رنگ ازچهره پریده است،خودت میدانی
عرق شرم چکیده است،خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است،خودت میدانی
به غریبی تو سوگند،دل در بدرم
ازهمه جزتوبریده است،خودت میدانی
💞
رضاجانم
🦋🦋🕯🦋🦋
#شهید_میگوید...
وصیت نامه شهدا را هم بخوانیم هم عمل کنیم...
مگر جز راه سعادت نشان می دهند؟!
#کار_فرهنگی
#مبارزه_با_نفس
🔴 به جمله ای که معترض آمریکایی روی پلاکارد خود نوشته توجه کنید: «ارزش کفش سردار سلیمانی، از سر ترامپ بیشتر است»
🔗 سیداحمدهاشمی
@seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#اطلاعیه
💠درخواست سردار باقرزاده برای شناسایی یک شهید افغانستانی دوران دفاع مقدس
سردار باقرزاده :
در جریان تفحص پیکر های مطهر شهدای گلگون کفن دفاع مقدس ، اخیرا" شهید والامقامی از اتباع کشور #افغانستان بنام #نسیم_افغانی فرزند میرزا محمد ، ۳۱ ساله به شماره پلاک CG519_396 اعزامی از لشکر ۵ نصر خراسان در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) تفحص و شناسایی شده است♻️
لذا با توجه به پیگیری های بعمل آمده آدرس جدیدی از محل سکونت خانواده معظم این شهید عزیز بدست نیامده است😞
خواهشمند است در صورت اطلاع از محل سکونت خانواده شهید در ایران یا افغانستان مراتب را به کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح منعکس نمایید✔️
☎️ شماره تماس: ۰۲۱۵۵۶۱۲۹۹۰
📲لطفا این پست را نشر بدید📲
@seyyedebrahim
مراسم گرامیداشت چهارمین سالگرد شهید مدافع حرم جاویدالاثر
مهدی ذاکرحسینی
و یاد بود سردار شهید حسین اسداللهی
@seyyedebrahim
♡:))
#شہیدانہ😍
✔️شهدا همیشه آنلاین هستند
ڪافیه دلت رو بروزرسانے ڪنے😊
اون موقع مےبینے ڪه در تڪ تڪ⤵️
لحظات در ڪنارت بودند...««
هستند...→↓•••
وخواهند بود...😇🍃»»
#رفیق_آسمونے_یادت_نره😉
#رفیق_شهید🌹☘
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤:
#پیام_معنوی💌
آثار شهادت طلبی
آرزوی صادقانۀ شهادت موجب پاکی دل از آلودگیها و نورانی شدن اندیشۀ انسان میشود. شهادتطلبی خوشفهمی میآورد و حکمت را بر زبان آدم جاری میکند.🍃
#استادپناهیان
#شهادت_طلبی
@seyyedebrahim
● لاله ای فدایی ولایت شد
○ پیکر شهید مدافع حرم «جواد اللهکرم» شب گذشته پس از انتقال به مشهد مقدس، طی مراسمی در حرم مطهر رضوی تشییع و طواف داده شد.این مراسم با حضور خانواده شهید و چند تن از خادمین شهدا برگزار شد و دو فرزند شهید اللهکرم پیکر پدرشان را همراهی کردند.
○ پیکر این شهید روز چهارشنبه ۲۸ خرداد از دانشگاه هوایی شهید ستاری واقع در محله مهرآباد جنوبی از ساعت ۹ صبح تشییع و برای خاکسپاری به قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) منتقل خواهد شد.
○ گفتنی است شهید جواد اللهکرم از فرماندهان جبهه مقاومت در زمان آتشبس نیروهای طرفین درگیر در سوریه توسط تروریستهای تکفیری در خانطومان به شهادت رسید و تا چندی پیش پیکرش مفقود مانده بود.
○ شهید مدافع حرم «جواد اللهکرم» متولد دوم تیر سال ۱۳۶۰ و اهل محله مهرآباد تهران بود.
○ وی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه اعزام شد و در جریان حمله نیروهای تکفیری به خانطومان در زمان آتشبس در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید. پیکر وی در منطقه مانده بود.
#اهل_تشیع_فدایی_ولایتند
#شهیدانزندهاندونزدپروردگارشانروزیمیگیرند...
#سلامبرشهدا
خوش به حالِ
شهدایی که سبکبال شدند؛
به پریدن نرسید بالِ به هم ریختهام...
اول از همه خیلی خوش آمد میگیم به همسنگرای #سیدابراهیم ...😊😍
ان شاءالله که مطالب ارسالی مفید واقع باشه برا تک تک عزیزان
#آشنایی_با_شهدا
...شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم
مصطفی صدرزاده متولد ۱۹ شهریور1۳۶۵ درشهرستان شوشتراستان خوزستان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .
پدرش پاسداروجانبازجنگ تحمیلی و مادرش ازخاندان جلیله سادات هستند.
مصطفی 11 ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس ازدوسال به شهرستان شهریاراستان تهران نقل مکان ودرآنجا ساکن گردید .
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت درمساجد وهیئت های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی وعضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند، دردوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی وجلسات سخنرانی و.... برای آنان بودند.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶،دختری ۷ ساله به نام فاطمه و پسری ۷ ماهه به نام محمد علی است.
مصطفی صدرزاده درسال۹۲برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم داوطلبانه به سوریه عزیمت و به بعلت رشادت درجنگ با دشمنان دین، فرماندی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن دردرگیری با داعش، ظهرروزتاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹4 در عملیات محرم درحومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.
@seyyedebrahim
📚 «اگر ولایتفقیه نداشتیم...»
بریدهای از کتاب «این مرد پایان ندارد»؛ زندگی جهادی سرباز اسلام #شهید_قاسم_سلیمانی
نویسنده: سیدعلی بنیلوحی
ناشر: راه بهشت
بخشی از این کتاب را در مطلب بعدی کانال مطالعه فرمایید.
#یک_جرعه_کتاب
@seyyedebrahim
🌷
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...
شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی،
یا سری به مزارشان زدی و دیداری تازه کردی،
قسمشان دادی به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...
شهدا رفیق بازند!
باور کن!!...
#از_شهدا_بخواه_دستت_را_بگیرند...
#رفیق_سیدابراهیم
🌷
@karrare135
🌷
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که اول آنها دست رفاقت به سویت دراز کردند...
هی رها کردی و به موازاتش باز دستت را گرفتند...
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که هربار سمت گناهی فقط نیم نگاهی کردی، خودی نشان دادند...
شهدا با معرفتند!
نشان به آن نشانه که خون دادند تا تو جاری شوی...
بی منت، بی ادعا، بی چون و چرا...
شهدا با معرفتند!
پا که در مقتلشان گذاشتی،
یا سری به مزارشان زدی و دیداری تازه کردی،
قسمشان دادی به رفاقتشان...
یقین داشته باش، حاضرند باز هم تا پای جان بروند تا تو جان بگیری...
شهدا رفیق بازند!
باور کن!!...
#از_شهدا_بخواه_دستت_را_بگیرند...
#رفیق_سیدابراهیم
🌷
دوستان درخدمتتون هستیم با قسمت های پایانی؛ خود گفته های شهید مرتضی عطایی«حوالی شهادت»
#کتاب 📚
#قسمت_هشتاد_و_هفتم 7⃣8⃣
#فصل_دهم |حوالی شهادت|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
[حدود یک ماه بعد از این ملاقات، کار ابوعلی جور شد و حواله اش را زدند. بالاخره سیدابراهیم به قولش عمل کرد و از حضرت سیدالشهداء (صلوات الله علیه) حواله شهادت را برای ابوعلی گرفت.]
* *
ابوعلی شانزده روز قبل از شهادت خوابی دید. او بلافاصله با گوشی همراه، با صدای آرام، طوری که اطرافیانش بیدار نشوند، زیر پتو خوابش را تعریف کرد تا یادش نرود. متن ذیل، پیاده شده ی صوت ابوعلی است:
صوت شماره ۱: الان پنجم شهریور ۹۵ ساعت ۱:۵۳ دقیقه صبح است. همین الان از خواب پریدم. خواب سیدابراهیم را دیدم. خواب دیدم با هم می خواستیم برویم توی یک میدان فوتبالی. آمده بودیم به بچهها یک سری بزنیم؛ یک هم چین چیزی. بعد یک بنده خدایی سیب پوست کنده بود، داشت این قاچ های سیب را می گذاشت توی دهان ما. این سیب ها که روی نوک چاقو بود، اول گذاشت توی دهان من. یک دفعه دیدم که سید دهانش را آورده بود جلو که [سیب را] بگذارد توی دهان او. آن بنده خدا قاچ سیب را گذاشت توی دهان من. سید منتظر بود و دهانش باز بود. سیب را گذاشت توی دهان من، من خوردم. پشت سرش ۳، ۴ قاچ سیب پوست کنده گذاشت توی دهان سید.
وقتی سیب من تمام شد، دهانم را باز کردم، آوردم جلو. سید با همان دهان پرش من را بوس کرد. از سیب هایی که توی دهان خودش بود، گذاشت توی دهان من. بعد دوباره من را بوسید. این قدر با هم خندیدیم، خودش (سید) هم کلّی ذوق کرد.
ضبط صوتم را روشن کردم، خوابم را تعریف کردم، چون می دانم صددرصد صبح که بیدار بشوم، تمام خوابم فراموشم می شود. هیچ چیز یادم نمی ماند. همین طوری[صدایم را] پر کردم تا بتوانم صبح خوابم را یادآوری کنم، یادم باشد چه بوده است.
خدایا! بعدش یک تکّه ی دیگری هم بود. الان که این را تعریف کردم، [آن تکّه] یادم رفت. حالا اگر یادم آمد، دوباره تعریف می کنم.
صوت شماره ۲: الان ادامه خواب یادم آمد. کلی گریه کردم، کلی گریه کردم. از گریه فکر کنم از خواب بیدار شدم. کلی گریه کردم [و به سید گفتم] که سید جان! نکند در این عملیات من را تنها بگذاری و بروی؛ نکند شهید شوی و من را با خودت نبری. تو را به خدا این جوری نشود سید!
همه اش غصه می خوردم که نکند این خوشی های ما با شهید شدن سید از ما گرفته شود. همه اش گریه می کردم که نکند سیدابراهیم شهید شود و من را اینجا تنها بگذارد.
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
🔴 ادامہ دارد ...
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
#کتاب 📚
#قسمت_هشتاد_و_هشتم 8⃣8⃣
#فصل_دهم |حوالی شهادت|
|خود گفته های| #شهید_مرتضی_عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
سرانجام «مرتضی عطایی» با نام جهادی «ابوعلی» به تاریخ ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ مقارن با روز عرفه در محور «لاذقیه» با شلیک تک تیرانداز دشمن به گلویش، به شهادت رسید.
پیکر مطهر او بعد از انتقال به ایران، در بهشت رضا (صلوات اللّه علیه) مشهد به خاک سپرده شد.
وصیت نامه:
اینجانب مرتضی عطایی، ثواب زیارت امام حسین (صلوات اللّه علیه) و دو رکعت نماز تحت قبه سیدالشهداء (صلوات اللّه علیه) در تاریخ هفدهم شهریور ماه ۱۳۹۰ مصادف با نهم شوال ۱۴۳۲ را که به جا آوردم، برسد به کسانی که در تشییع جنازه ام شرکت کرده اند، غسلم داده و کفنم کرده و به خاک سپرده و در مراسم تعزیه ام شرکت می کنند، هدیه نموده و امیدوارم خداوند متعال، اربابم اباعبدالله الحسین (صلوات اللّه علیه) را شفیع و دست گیرشان در یوم الحسرت قرار دهد؛ انشاءالله.
ضمناً همه را تحت قبه دعا نمودم؛ مخصوصا تمامی همسفرانی که أین جانب را همراهی کردند و احتمالا از من دلخور و یا رنجیده شده اند.
برای شب اول قبرم دعا نموده و در زیارت عاشورایی که از تاریخ دهم محرم الحرام تا اربعین، بعد از نماز صبح که انشاءالله تحت قبه می خوانم، دعاگویم و برای فرج امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بسیار دعا کنید که فرج مان در فرج آقا و مولای مان صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
از همه حلالیت می طلبم؛ مخصوصاً همسرم مریم، دخترم نفیسه و پسرم علی.
مرتضی عطایی
📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸📖🌸
⚫️ پایان فصل دهم
🔴 قسمت آخر
🔺منبع: کتاب #مرتضی_و_مصطفی
🔺انتشارات: یا زهرا
🔺مصاحبه و تدوین: علی اکبر مزد آبادی
╭