eitaa logo
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
740 دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
65 فایل
ٖؒ﷽‌ شهید صدرزاده میگفت یه شهید‌انتخاب‌کنیدبرید‌دنبالش بشناسیدش‌باهاش‌ارتباط برقرارکنید‌شبیهش‌بشیدحاجت بگیریدشهیدمیشید‌ٖؒ خادم کانال @solaimani1335 @shahid_hajali
مشاهده در ایتا
دانلود
✍ آیت‌الله بهجت (ره) : مرحوم آیت الله حاج شیخ محمد حسین غروی اصفهانی اهل مراقبه، سکوت و محاسبه بود. پیوسته در فکر بود سخن به ندرت می‌گفت. در مجالس و محافل که بین علما بحثی در می‌گرفت سکوت می‌کرد در هر جای مجلس که خالی بود می‌نشست و بسیار متواضع، خوش اخلاق و آرام بود. با آنکه ثروت فراوانی از پدرش – که از تجّار معروف و سرمایه دار کاظمین بود – به او رسیده بود همه را به فقرا و طلّاب داد و خود چیزی نداشت. بلکه گویند: در اواخر عمر با فقر دست به گریبان بود، ولی دلی شاد و سیمایی متبسّم و قلبی استوار داشت که حکایت از روحیّات عظیم و مواهب معنوی او می‌نمود. 📚 فریادگر توحید، ٨٣ @seyyedebrahim
شهادتت مبارک باد❤️🖤باز هم جمعه شد و قاسم دیگر دادیم😔انتقام سخت در راه است....
کانال(شهید مصطفی صدرزاده) سید ابراهیم
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل ششم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 خدیجه اول این پا و آن پاکرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: نه... اول تو بخور. خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟! گریه ام گرفته بود. گفتم: خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور به خاطر من. خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: خیالت راحت شد. حالا می خوری؟ دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه اول را خوردم. بعد لقمه های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد به خدیجه نگاه کردم او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد. گفتم: الان اگر کسی ما را ببیند می فهمد روزه مان را خورده ایم. اول خدیجه لب هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم. آخر تابستان ساخت خانه تمام شد. خانه کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت همین. دستشویی هم گوشه حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت های خانه. خواهرها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه مختصری را که داشتیم آوردیم خانه خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می کرد و حظ خانه مان را می برد. چقدر برای آن خانه شادی می کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه خانه هایی که تا به حال دیده بودم قشنگ تر دل باز تر و با صفاتر بود. وسایل را که چیدیم خانه شد مثل ماه از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار. یک روز به رزن می رفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کارپیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود دیر به دیر می آمد. وقتی هم که می آمد گوشه ای می نشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم می گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می کرد می پرسیدم: چی شده؟ چه کار می کنی؟ کمی بلندش کن من هم بشنوم. اوایل چیزی نمی گفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش در آورد و گفت: این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده مردم تظاهرات می کنند. می خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده. بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: مردم توی تهران این طور شعار می دهند. دستش را مشت کرد و فریاد زد: مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: این را برای تو آوردم. تا می توانی به آن نگاه کن تا بچه مان مثل آقای خمینی نورانی و مومن شود. عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می آمد و می رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچوک تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند وقتی بر می گشتند خبر می آوردند صمد هر روز به تظاهرات می رود اصلا شده یک پایه ثابت همه راهپیمایی ها. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ... ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
ضمن عرض تبریک و تسلیت "شهادت دکتر فخری زاده" از طریق لینک زیر فاتحه ای به "روح بزرگ شهید عزیزمان" تقدیم میکنیم🏴 http://fatehe-online.ir/2892
💠حاج قاسم،ما از شما یاد کردیم. شماهم اسم تک به تک اعضای کانال رو خدمت ارباب تشنه لب یاد کن. @seyyedebrahim
✅ در خصوص آیه ٢۴٩ از سوره بقره از امام صادق(ع) روایت شده است: 💫إنّ‌ اصحاب طالوت إبتلوا بالنهر الذی قال الله تعالی «مُبْتَلِیکُم بنَهَر‌ٍ» و إنّ اصحاب القائم یبتلون بمثل ذلک. 📚 (مفید، 1413: 330؛ مجلسی، 1385: 52 / 332) 🔅یاران طالوت با (آب خوردن از) نهر آب امتحان شدند؛ همان‌گونه که خدا فرمود «شما را نهری آزمایش می‌کنیم» و یاران قائم نیز به مانند آن آزمایش می‌شوند. ✅و در مورد آیه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ؛ (اعراف / 187) درباره ساعت [ قیامت ] از تو مى‌پرسند»، در روایتی از پیامبر اکرم(ص) حکایت شده است که مثال او ( مهدی ) مثل ساعت (رستاخیز) است که ناگهان می‌رسد. 📚 خزار قمی، 1401: 248 @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐ 📜 نامه امام زمان به شیخ مفید 🔺 با اینکه ما به فرمان خداوند در نقطه‌ای دور و پنهان از دیده‌ها به سر می‌بریم، ولی از تمام حوادث و ماجراهایی که بر شما می گذرد کاملا مطلع هستیم و هیچ چیز از اخبار شما بر ما پوشیده نیست... ⭕️ حتما ببینید..... أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج @seyyedebrahim
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا