@labbaykeyazeinab4_6001158950009962667.m4a
زمان:
حجم:
2.72M
🎧 صحبت هاى شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در جمع فرماندهان
🌸🌟🌸🌟🌸
لِقاءُ الْخَلیلِ شِفاءُ العَلیل...
دیدارِ دلدار، شفای بیمار است
#مولانا
اَللَّهُمَّ عَجِّل لِقائِنَا بِحُجَّتِك..
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
••🖤🖇••
تصدقِنگاهِبہجایمانده
درعکسهایت ... !
میدانستےبیطُبودندرددارد؟!
روزهاگذشتاما ؛
دلِتنگِمآ ؛
ازدردِغمت ؛
آرامنمیشود ...(:"💔🍂
@seyyedebrahim
#بدون_شرح نیست ناتوانم در شرح
یک جفت پای " #مردانه "
چگونه میتوان #خون_شهدا را پایمال و به این #مردان_خدایی خیانت کرد
شهيد مدافع حرم #مصطفى_صدرزاده 🌷سيدابراهيم🌷 به روايت شهيد مدافع حرم #مرتضى_عطايى 🌷ابوعلى🌷
🌸يكبار كه توى ماشين نشسته بوديم و داشتيم براى سركشى مى رفتيم پرسيدم "سيد موقع اعزام كارِت گره نخورد؟"
🌸همان طور كه رانندگى مى كرد با خنده گفت "چندبار كه رفتم سوريه و برگشتم؛ من رو صدا كردن و گفتن ما آمار تو رو درآورديم تو ايرانى هستى. منم اشتباه كردم و خودم رو لو دادم. دوباره كه براى اعزام اقدام كردم نذاشتن كه برم. هشت بار براى ثبت نام رفتم باز من رو برگشت زدن. خيلى دلم شكست؛ رفتم حرم امام خمينى (ره) به مرقدش نگاه كردم و با گريه گفتم آقاجان! اين كار كوچيك كار شماست.
🌸برگشتم و ديدم محل اعزام پر از آدمايى شده كه به دلايل مختلف نمى ذاشتن اعزام شن. چند نفر گفتن آقا اين چه وضعيه؛ ما مى خوايم بريم. منم كه ديدم اوضاع اين طوريه شروع كردم به جوّ دادن و بلند گفتم آقا اين چه وضعيه الكى نمى ذارن ما بريم! بقيه هم اعتراض كردن. مسئول اونجا كه ديد داره آبروريزى مى شه؛ دستش رو به نشانه اعتراض براى نيروش تكون داد و گفت بابا اين چه وضعيه! بذار برن. اون طرف نيرو نداريم بعد الكى الكى اينا رو اخراج مى كنن و راه نمى دن."
ادامه دارد ...
صفحه ٦
✍️ برگرفته از كتاب:
"#قرار_بى_قرار"؛ شهيد مصطفى صدرزاده
انتشارات روايت فتح
🌹🌹🌹🌹🍃🍃🕊🍃🍃🌹🌹🌹🌹
@seyyedebrahim
#شهید ارمنی دفاع مقدس ، تازه داماد شهید آرمن آودیسیان🥀
در زمستان سال ۱۳۳۸ در اصفهان متولد شد و در دامان پر مهر و محبت پدر و مادری مهربان بزرگ شد دوران کودکی اش در زادگاهش گذشت.
پس از آن به همراه خانواده به شهر آبادان نقل مکان کردند و در مدرسه «ادب» به تحصیل پرداخت.
بعد از شروع جنگ تحمیلی ، اجباراً به تهران امدندو در این شهر ساکن شدند ، ادامه تحصیل داد و از دبیرستان ارامنه سوقومونیان فارغ التحصیل شد.
ایشان بعد از دیپلم به اتفاق پدرش برای کار به بوشهر رفتند ، تا این که برای انجام خدمت سربازی خود را به سازمان نظام وظیفه معرفی کرد.
ابتدا به شیراز رفته و سپس به نفت شهر ، منتقل شد ، در قسمت موتوری همزمان راننده آمبولانس ، تانکر آب و فرمانده … بود.
دو تا برادر بودند ، ایشان فرزند دوم خانواده بود.متاهل بود.
چند ماه قبل از شهادتش🥀ازدواج کرده بود و فرزندی نداشت.
شهید آرمن آودیسیان 🥀بسیار خوش اخلاق ، با گذشت بود و حتی اگر کسی به ایشان بدی میکرد ، میگفت#باید به خدا سپرد . از دست هیچ کس هم ناراحت نمیشد.
به روایت از مادرشهید🥀 :
««نامه» شهادت «آرمن» 🥀را به خانه ما آورده بودند.
همسایه پزشك ما از شهادت🥀او با خبر شده بود ، اما نمیخواست كه من شوكه شوم
در ابتدا به من گفت : پای او زخمی شده و بایستی برویم و او را به تهران منتقل كنیم
و گفتند : خودم شخصاً به او رسیدگی خواهم كرد . از او خواهش كردم كه من نیز به همراه او به بیمارستان رفته و پسرم🥀را به تهران بیاوریم .
ایشان گفتند : شما زن هستید و برایتان مشكل است ، اینجا بمانید . من به تنهایی خواهم رفت.
همه اطرافیانم از موضوع اطلاع داشته ، اما از دادن خبر شهادت «آرمن»🥀 به من صرف نظر میكردند .
بالاخره برادرم موضوع را به ما گفت .
«آرمن»🥀 فرزند دوم ما بود.😔