فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برنامه سلام فرمانده در ورزشگاه آزادی تهران
شهید رامین افتخاری
تاریخ شهادت هشتم خرداد ماه
شهید ناجا
نوزدهم تیر ۱۳۴۳، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش محمد، فروشنده لوازم بود و مادرش، فاطمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ژاندامری در جبهه حضور یافت. هشتم خرداد ۱۳۶۵، در سوسنگرد به شهادت رسید. تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.
#شهید_روز
#شهدای_ناجا
#شهدای_خرداد_ماه
🎊آیینـه ی حجب
🌸و عفتی معصومه (س)
🎊مستـوره ی نور
🌸عصمتی معصومه (س)
🎊یَا فَاطِمَةُ إشفَعي لِي فِي الجَنَّةِ
🌸دست کرم شفـاعتی معصومه
🎊میـلاد با سعـادتسراسر نور خانوم حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه ها رو اولا به ساحت قدسی قطب عالم امکان آقا امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف ارواحنافداه وبه نائب بر حقش مقام معظم رهبری به تمومی محبان وعاشقانش و بالاخص به شما همراهان گرامی تبریک و تهنیت عرض می نمایم 🎊
🎊🎊🎊🎊🎊🎊🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂
روز دختر بر همان دختر مبارك باد كه
بعد از او ضرب المثل شد "دختران بابايي اند"
#خانوم_سهساله♥️
#یاد_شهدا
#شهدای_خرداد_ماه
⏹ شهید اسماعیل صفدری
⏹ تاریخ ولادت:۱۳۲۳ شاهرود
⏹ شهادت:خرداد ۱۳۶۱ -ترور بوسیله منافقین در منزل
⏹ فرزندان: ۲نفر(یک پسر- یک دختر)
⏹ شغل: سرپرست حمل و نقل #شرکت_پارس_خودرو
💢 شهید اسماعیل صفدری در سال ۱۳۲۳ در خانواده ای مذهبی، در شهرستان شاهرود دیده به جهان گشودو پس از گذراندن تحصیلاتش تا مقطع دوم متوسطه ترک تحصیل کرد.
وی چندین سال در شرکت اتوبوسرانی مشغول بکار بود و در سال ۱۳۵۷ در شرکت پارس خودرو ، استخدام شد.
او بعد از پیروزی نهضت اسلامی نیز جهت حفظ دستاوردهای مقدس انقلاب و تداوم آن بسیار فعال و متعهد بود.
منافقین مزدور و پلید در یکی از ایام خردادماه سال ۱۳۶۱ او را به همراه خواهر و داماد و خواهرزاده معصوم یکساله اش که همگی در آن شب مهمان او بودند، بصورت فجیع در منزلش به شهادت رساندند و با آتش کشیدن آن مکان جنایت خود را کامل نمودند.
📌 لینک مشاهده زندگی نامه👇
http://sfateh.ir/?p=1906/
🌷 شادی روح شهدا صلوات🌷
🇮🇷 همراه ما در پایگاه اطلاع رسانی شهدای گروه سایپا در فضای مجازی شوید🔻
وب سایت www.sfateh.ir
تلگرام t.me/sfatehir
ایتا eitaa.com/sfatehir
سروش https://sapp.ir/sfatehir
هـوس رفــتن حـجِ فـقـرایی کــردم
هوس پنجره فولاد و گدایی کردم
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
حکایت كوتاه📗
🔻عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول
روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های
مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک
می کرد و سپس خالی می نمود.
شخصی از او پرسی:
بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟
گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و
حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم
همه یکسان هستند.
به گورستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کله ای با خاک می گفت
که این دنیا، نمی ارزد به کاهی
به قبرستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم قبر دولتمند و درویش
نه درویش بی کفن در خاک خفته
نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش
شنیده بودم آیتاللّٰهی هست به نام آقای بهجت که اهل معناست.
دوست داشتم ببینمش،
جستوجو کردم و خانهاش را یافتم.
رفتم پشت درِ خانه و در زدم...
پیرمردی با لباسِ خانه و محاسنی کوتاه در را باز کرد.
در مورد آقا پرسیدم.
گفت: «امری دارید؟»
گفتم: «با آقا عرضی دارم.»
گفت: «بفرمایید مطلب را!»
گفتم: «با خودشان عرضی داشتم.»
پیرمرد لبخند زد و گفت: «همین مقدور است!»
فکر کردم فایده ندارد؛ اجازه نمیدهد که آقا را ببینم.
ناچار خداحافظی کردم و برگشتم.
توی راه با خودم گفتم:
«به مسجد میروم و با خودش قراری میگذارم.»
غروب در مسجد نشسته بودم و در این فکر بودم که چه هیئتی خواهد داشت؟
مدتی بعد از اذان، روحانیِ سادهای وارد مسجد شد و بهسمت محراب رفت.
گفتم: «اینجا هم که نشد.» کمی دلگیر شدم.
پرسیدم: «آقای بهجت نمیآیند؟»
همان روحانیِ ساده را نشان داد و گفت: «ایشان که آمدند.»
همان پیرمردی بود که درب منزل دیدم.
شصت سال بود در وادی علوم دینی و معرفتی سیر میکردم؛ فکر میکردم میتوانم با یک نگاه، یا یک جمله، سِره را از ناسِره تشخیص دهم، اما نتوانستم بین حضرت آقا و یک خادم فرق بگذارم.
تمام نماز مغرب و مقداری از نماز عشا را در این افکار غرق بودم که روایتی از سیرۀ پیامبر صلیاللهعلیهوآله به یادم آمد:
«در میان اصحاب، چنان بود که هیچ غریبهای نمیتوانست تشخیص دهد کدام رسولالله صلیاللهعلیهوآله است.»
📚این بهشت، آن بهشت، ص۴٢-۴۴