#پنج_شنبه است و ياد درگذشتگان
🍀گرامی باد یاد عزیزانی که
در بین ما نیستنداما دعایشان
یادشـان خاطرشان با ماست🍀
خدایـا جایگاه آنها را در بهشت 🌷
همنشین خوبانت قرارده👈الهی آمین🙏
🍀برای شادی روحشان
بخوانیم فاتحه وصلوات 🙏👌
حدیث روز ⬅️
(سه عنصر مهم برای زندگی سالم)
🔻امام صادق عليهالسلام:
لاتَطيبُ السُّكنى إلاّ بِثَلاثٍ:
الهَواءِ الطَّيِّبِ و الماءِ الغَزيرِ العَذبِ و الأرضِ الخَوّارَةِ
🌱 سه چيز زندگى را خوش مىكند:
۱- هواى پاك،
۲- آب فراوان گوارا،
۳- زمين نرم و سست (آماده زراعت).
📚 تحفالعقول، ص ۳۲۰
•┈┈••✾••┈┈•
التماس دعا 🙌
حاج مهـدی طائب:
اگر تا #ظهـور #امام_زمـان(عج)
هزار کیلومتــر فاصله داشتیم
با خون #حاج_قاسم
این هزارکیلومتر به ده متر رسید...
#سرباز_خمینی
#خاطࢪات_شهدا 📜
با یه عده طلبه آمدندقم.
همه شهید شدند الامحسن.❗️
خواب امام حسین(ع)رودیده بود.
آقابهش گفته بود:
(کارهات رو بکن این باردیگه بارآخرته)🕊
یه سربندداده بودبه یکے از رفقاش،گفته بود شهید شدم ببندیدبه سینه ام.
آخه از آقا خواسته ام بے سرشهیدشم.💔
باچند تا ازفرماندهان رفته بود توی دیدگاه.
گلوله۱۲۰خورده بودوسطشون
جنازه اش که اومد،سرنداشت.😔
سربند رو بستیم به سینه اش...
روی سربندنوشته بود؛
أنا زائرالحسین علیه اسلام💔
#شهیدمحسندرود
✍ پند
دلی را نشکن؛
شاید خانه خدا باشد.
کسی را تحقیر مکن؛
شاید محبوب خدا باشد.
از هيچ عبادتی دریغ مکن؛
شاید کلید رضايت خدا باشد.
سر نماز اول وقت حاضر شو؛
شاید آخرین دیدار دنیاییات باخدا باشد.
هيچ گناهي را كوچك ندان؛
شايد دوری از خدا در آن باشد.
از هیچ غمی ناله نکن؛
شاید امتحانی از سوی خدا باشد.
#روایت_شهدا
🔻 آمدیم نبودید، وعده دیدار بهشت
💬 یکی از فرماندهان جنگ روایت میکند: خدا رحمت کند «حاج عبدالله ضابط» را. برایم تعریف میکرد خیلی دلم میخواست سید مرتضی آوینی را ببینم. یک روز به رفقایش گفتم، جور کنید تا ما سیدمرتضی را ببینیم، خلاصه نشد. بالاخره آقا سید مرتضی آوینی توی فکه روی مین رفت و به آسمونها پر کشید.
🔅 تا اینکه یک وقتی آمدیم در منطقه جنگی با کاروانهای راهیان نور. شب در آنجا ماندیم. در خواب، شهید آوینی را دیدم و درد و دلهایم را با او کردم؛ گفتم آقا سید، خیلی دلم میخواست تا وقتی زنده هستی بیایم و ببینمت، اما توفیق نشد. سید به من گفت "ناراحت نباش فردا ساعت ۸ صبح بیا سر پل کرخه منتظرت هستم". صبح از خواب بیدار شدم. منِ بیچاره که هنوز زنده بودن شهید را شک داشتم، گفتم: این چه خوابی بود، او که خیلی وقت است شهید شده است. گفتم حالا بروم ببینم چه میشه.
🔅 بلند شدم و سر قراری رفتم که با من گذاشته بود، اما با نیم ساعت تأخیر، ساعت ۸:۳۰. دیدم خبری از آوینی نیست. داشتم مطمئن میشدم که خواب و خیال است. سربازی که آن نزدیکیها در حال نگهبانی بود، نزدیک آمد و گفت: آقا شما منتظر کسی هستید؟ گفتم: بله، با یکی از رفقا قرار داشتیم.
🔅 گفت: چه شکلی بود؟ برایش توصیف کردم. گفتم: موهایش جوگندمی است. محاسنش هم اینجوری است. گفت: رفیقت آمد اینجا تا ساعت ۸ هم منتظرت شد نیامدی، بعد که خواست بره، به من گفت: کسی با این اسم و قیافه میآید اینجا، به او بگو آقا مرتضی آمد و خیلی منتظرت شد، نیامدی. کار داشت رفت اما روی پل برایت با انگشت چیزی نوشته، برو بخوان.
رفتم و دیدم خود آقا مرتضی نوشته:
آمدیم نبودید، وعدۀ ما بهشت!
📝 سید مرتضی آوینی