❤️•°
دعایِ هفتم صحیفه سجادیه ✨
#التماسدعا 🌾
جهت برآورده شدن حاجات🌱
#قرارروزانه ✨
توصیه مقام معظم رهبری
جهت رفعِ بلا✔️
{@sh_danesgar}
•
.
شھید شدن دل میخواهد دلـے کھ آنقدر
قوے باشد و بتـواند بریدھ شود از همھ
تعلقات ؛ دلـے کھ آرام لھ شـود زیر پایت
و شھدا دلدارِ بـے دل بودند ꧇)
{@sh_danesgar}
#کلام_شهدا🌼
باید صددرصد وجودت را
برای امام زمان |عج| خرج کنی
که او یار نیمه تمام نمیپسندد.. :)🖖🏿
.
#شهیدحسینصحرائی🌿"
{@sh_danesgar}
#رهبرانـــــــه ❤️
#ماجراے_مناسبتے 🌹
✍🏻 دست خسته ات قصه ای داره؛ رحم الله عمّی العباس...
دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمیشود کاری کرد.» محافظها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند؟ دارند تمام میکنند» اسم آقای خامنهای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید.»
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اكسیژن و پایهی آهنی چرخدار را نمیشد برد توی ماشین. پایههای کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسك اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری داد.
یکی از محافظها پرسید: «حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز 50- 50»؛ این رمزِ آمادهباش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یکدفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دكتر فیاضبخش و چند نفر دیگر از پزشکهای مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو.»
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش را تمام كرده بود. داشت دستش را میشست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوانهای کتف و سینه به راحتی دیده میشد. 37 واحد خون و فراوردههای خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنشهای انعقادی را مختل کرد. دو سه بار نبض افتاد.چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگها را مسدود کنند. کیسههای خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق میكردند، اما باز هم خونریزی ادامه داشت.
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» ...😟😱
{@sh_danesgar}
#رهبرانـــــــه ❤️
#ماجراے_مناسبتے 🌹
✍🏻 دست خسته ات قصه ای داره؛ رحم الله عمّی العباس...
یکدفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بیراه نمیگفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کمکم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان طور که میآمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود كه دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خونریزی را بند آوردهام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمیشد درمان را آنجا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که میشد بعد از عمل مراقبتهای لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانینیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی».
هلیکوپتر خبر کردند. نمیتوانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بیسیم گفته بود كه قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نكند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و میگفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید.»
با هزار ترفند، هلیکوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها میگفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته و برگشته. یکبار همان انفجار بمب بود، یكبار خونریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یكبار هم جمع شدن پروتئینها در ریه و حالت خفگی. همهی اینها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو میانداختند روی آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان میکردند تا لرز را کمتر كنند. معلوم نبود منشأ این تبها کجاست؟ ضایعهی کوچکی هم در ریه دیده بودند.
آقا لولهی تنفس داشتند و نمیتوانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمیکند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»
{@sh_danesgar}
؏ـشقیعنۍ..
نآمزیباۍ''حسن''✨
؏ـشقیعنۍ..
نوکࢪۍپآۍ''حسن''💚🖐🏻
ـ ـ ـ ــــــــــ❁ــــــــــ ـ ـ ـ
¦⛅️💚¦↫ #دوشنبہهاۍامآمحسنۍ
#شهید_عباس_دانشگر🌷
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینب🌱🤲
{@sh_danesgar}
شهید بهشتی: هدف اسلام، تربیت انسان عاقل نیست. بلکه تربیت انسانِ عاشقِ عاقل است🌱
مقام معظم رهبری(۱۳۹۴/۴/۶) : شهید بهشتی، جزو نوادر زمان بود؛ جزو کسانی بود که نظیر او را انسان در نسل های پیاپی کمتر پیدا می کند😍
{@sh_danesgar}
❤️•°
دعایِ هفتم صحیفه سجادیه ✨
#التماسدعا 🌾
جهت برآورده شدن حاجات🌱
#قرارروزانه ✨
توصیه مقام معظم رهبری
جهت رفعِ بلا✔️
{@sh_danesgar}
اِذاضَلَلتُمالطَّریقَ،فَاتَّبعُواالشُّهَداءَ
راهراکہگمکردید؛شهدارا
دنبالکنید...💛🌿
{@sh_danesgar}
🔰حجاب #آقایون❗️
🔸نمیدونم چرا بعضی ها فکر کردن حجاب
و حیا فقط مال خانم هاست🤨
آقای عزیزی که با شلوارک گل گلی میای
فروشگاه،😒
یا لب ساحل هرجور راحتی
میگردی!🚶♂️♂😶
یا تیشرت و شلوار خیلی جذب میپوشی !😏
🔸 باید بدونی در آیات حجاب اول به
مردان توصیه شده بعد به خانم ها...
👌درسته حدود پوشش متفاوته
🔸 اما به این معنی نیست شما آقای عزیز هرجور دلت خواست بزنی بیرون،پس توام موظفی برادرِ من،توم باید رعایت کنی،توشیعه ی امیرالمومنینی،حجاب فقط مختص خانم ها نیست😉
علی وار زندگی کن😊
{ @sh_danesgar}
#رهبرانـــــــه ❤️
#ماجراے_مناسبتے 🌹
✍🏻 دست خسته ات قصه ای داره؛ رحم الله عمّی العباس...
دکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار میکرد كه برای ترمیم و پیوند به قسمتهای آسیبدیده برداشته بودند. زخمها زیاد بودند. درد زخمها خیلی زیاد بود، اما دکترها میگفتند تحمل آقا زیادتر است. میگفتند «اصلاً مسکّنها به حساب نمیآیند.»
بحث دکترها این بود که بالاخره تکلیف این دست چه میشود؟ شکستگیش رو به بهبود بود، ولی هیچ علامت حرکتی نداشت. چند نفر از جراحان و ارتوپدها بحث میکردند که دست قطع شود یا بماند.
امام مرتب پیغام میدادند و از اطرافیان میپرسیدند كه: «آقاسیدعلی چطورند؟» پیامشان ساعت دو بعد از ظهر پخش شد. دکتر میلانینیا رادیورا گذاشت بیخ گوش آقا. آن موقع ایشان به هوش بودند؛ روح تازهای انگار در وجودشان دمید، جان گرفتند.
حالشان بهتر بود، اما هنوز قضیهی هفتاد و دو تن را نمیدانستند. از تلویزیون آمدند كه گزارش تهیه کنند. یک ساعتی معطل شدند تا آقا به هوش آمد. پرسیدند حالتان چطور است؟ گفتند: «من بحمدالله حالم خیلی خوب است» و شعر رضوانی شیرازی را خطاب به امام خواندند:
«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت سر خُمِّ می سلامت شکند اگر سبویی»
آقای هاشمی میگفت....
{@sh_danesgar}