eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
783 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🖇 یڪ نگہِ ڪربلا بِہ بُوَد از صدبهشٺ جنٺ اهلِ دل اسٺ، صحڹ‌و‌سراے حسـیڹ ... حسینی🥀 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
✨🏴✨🏴✨🏴✨ 🕊 👫 شماره ۱۲ 💞 زنان جزئی نگر هستند، ماهرانه متوجه آهنگ های ظریف صدا، علائم ظاهری، حالت ها و تغییرهای چهره شده و از این طریق به علاقه ها، اندیشه ها و روحیه طرف مقابل به خوبی و سریع پی می برند؛ راست و دروغ حرف های طرف مقابل را به سرعت کشف می کنند. 💝 اما مردان کلی نگر هستند و به جزییات زیاد توجه نمی کنند لذا تمایل، احساسات و هیجان های طرف مقابل را از چهره اش به خوبی درک نمی کنند. 💖 خانم محترم نگو تو از قیافه من نفهمیدی و آقای عزیز نگو از کجا میدونی. ✨🏴✨🏴✨🏴✨ 📚 تفاوت زنان و مردان ص۹ شعیبی 🖤 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨ 🌷امام رضا (عليه السلام) : ▫️إنَّ المُحَرَّمَ شَهرٌ کانَ أهْلُ الجاهِلِیَّةِ یُحَرِّمُونَ فِیهِ القِتالَ، فَاسْتُحِلَّت فِیهِ دِماؤُنا، وَهُتِکَتْ فِیهِ حُرْمَتُنا، وَسُبِیَ فِیهِ ذَرارِینا وَنِساؤُنا. «محرّم ماهی است که [حتّی] مردم زمان جاهلیّت جنگ را در آن حرام می‌دانستند، [امّا] در آن ماه خون ما را حلال شمردند، حرمت ما را پایمال و فرزندان و زنان ما را اسیر کردند.» 📚 منبع: بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۸۳ 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
✌️🏼 حق‌الناس اوج‌ حماقت ‌است، نه زرنگی‌! چون‌ روزقیامت‌ اعمال‌ خوبت‌ را مجبور می‌شوی‌به‌کسی‌بدهی‌ که‌در زندگی‌ از آن متنفر بودی‌ وغیبتش راکردی‌ :) 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
پیام ابدی و جهانی 👆👆 🌟 عکس باز شود 🌟 🏴 ✨ ◾️براي دوستان‌تان ارسال كنيد ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
📱💻📲 ... هر چند وقت یکبار به من یادآوری کن نامحرم، نامحرم است.... چه در دنیای حقیقی... چه در دنیای مجازی... ✅یادمان بینداز فاطمه(س) را، که از نابینا رو می پوشاند.... 🙂🦋 🍃 🚩 ✨ ‌❀‌ ͜͡ 🕊|•@sh_hadadian74 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊| 📄| شهید محمودرضا بیضایے: اگر "العجل" بگوییم و برای ظهور آماده نشویم کوفیان آخرالزمانیم ظهور تو پایان جنگ هاست...!💔 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
∞💎🌿∞ 🌼آنها ... 🌿بارِ ، 🌼بستند و رفتند ... . 🌸و ما دل💓 ‌بسته شدیم به دنیا . . .. نیازمند هستیم😔 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
🔰سخن نگاشت | خروجی ۱۲ ساله آموزش و پرورش باید تربیت انسان منطبق بر تفکر اسلامی باشد 🔻رهبر انقلاب: ما در جمهوری اسلامی میخواهیم در این مجموعه‌ی دوازده‌ساله انسان تربیت بشود. خصوصیّت این دوازده سال هم این است که بهترین زمانهای فراگیری است؛ از این جهت مهم است. ما میخواهیم خروجی این دستگاه عظیم، یک خروجی‌ای باشد منطبق بر تفکّر اسلامی. ۹۹/۶/۱۱ 🏷 ارتباط تصویری رهبر انقلاب با سی و چهارمین اجلاس مدیران و رؤسای آموزش و پرورش 🚩 ✨ ‌❀‌ ͜͡ 🕊|•@sh_hadadian74 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_علی از زبان علی.mp3
9.18M
کتاب صوتی 📗 "زندگی و زمانه امام علی (ع) از زبان خودش" اثر حجت الاسلام محمد محمدیان قسمت 3️⃣ *پیمان برادری با رسول خدا(ص) * ده سند افتخار امیرالمومنین (ع) * ماجرای ازدواج امیرالمومنین و حضرت زهرا (س) *خواستگاری امیرالمومنین (ع) از حضرت زهرا(س) *خرید جهیزیه و وسایل خانه *برگزاری مراسم عروسی 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
Part04_علی از زبان علی.mp3
5.26M
کتاب صوتی 📗 "زندگی و زمانه امام علی (ع) از زبان خودش" اثر حجت الاسلام محمد محمدیان قسمت 4⃣ *جهاد در رکاب رسول خدا *شان نزول ایه " مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ..." *جنگ بدر نخستین نبرد با مشرکان *خاطراتی از جنگ احد *ندای آ‌سمانی "لا فَتى اِلاّ عَلِىّ و لا سَيفَ اِلاّ ذُو الفَقار" 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ساکت بودم و از نفس زدن‌هایم وحشتم را حس می‌کرد که به سمتم چرخید، هر دو دستم را گرفت تا کمتر بلرزد و حرف حرم را وسط کشید :«زینب جان! همونطور که اونجا تو پناه (علیهاالسلام) بودی، مطمئن باش اینجام (علیهاالسلام) خودش حمایتت می‌کنه!» صورتم به طرف صورتش مانده و نگاهم تا کشیده شد و قلبم تحمل اینهمه وحشت را نداشت که معصومانه به گریه افتادم. 📚 تازه نبض نگرانی نگاه مصطفی در تمام این شش ماه زیر انگشت احساسم آمده و حس می‌کردم به هوای من چه وحشتی را تحمل می‌کرد که هر روز تارهای سفید روی شقیقه‌اش بیشتر می‌شد و خط پیشانی‌اش عمیق‌تر. دوباره طنین سحرگاهی امروزش در گوشم نشست و بی‌اختیار دلم برای لحن گرمش تنگ شد تا لحظه‌ای که به اتاق برگشتیم و اولین صوتی که شنیدم صدای مردانه او بود :«تکلیف حرم سیده سکینه چی میشه؟» 📚 انگار به همین چند لحظه که چشمانم را ندیده بود، نفسش را گرفته و طاقتش تمام شده بود که رو به ابوالفضل سوالش را پرسید و قلب نگاهش برای چشمان خیسم من می‌تپید. ابوالفضل هم دلش برای حرم می‌لرزید که همان پاشنه در روی زمین نشست و نجوا کرد :«فعلاً که کنترل داریا با نیروهای ارتش!» و این خوش‌خبری ابوالفضل چند روز بیشتر دوام نیاورد و اینبار نه فقط داخل شهر که رفقای مصطفی از داریا خبر دادند ارتش آزاد با تانک وارد شهر شده است. 📚 فیلمی پخش شده بود از سربازی سوری که در داریا مجروح به دست افتاده و آن‌ها پیکرش را به لوله تانک بسته و در شهر چرخانده بودند. از هجوم وحشیانه ارتش آزاد، بیشتر مردم داریا تلاش می‌کردند از شهر فرار کنند و شهرک‌های اطراف داریا، پای فرار همه را بسته بود. 📚 محله‌های مختلف هر روز از موج انفجار می‌لرزید و مصطفی به عشق دفاع از حرم (علیهاالسلام) جذب گروه‌های مقاومت مردمی زینبیه شده بود. دو ماه از اقامت‌مان در می‌گذشت و دیگر به زندگی زیر سایه ترس و عادت کرده بودیم، مادر مصطفی تنها همدم روزهای تنهایی‌ام در این خانه بود تا شب که مصطفی و ابوالفضل برمی‌گشتند و نگاه مصطفی پشت پرده‌ای از خستگی هر شب گرم‌تر به رویم سلام می‌کرد. 📚 شب عید مادرش با آرد و روغن و شکر، شیرینی ساده‌ای پخته بود تا در تب شب‌های ملتهب زینبیه، خنکای عید حال‌مان را خوش کند. در این خانه ساده و قدیمی همه دور اتاق کوچکش نشسته و خبر نداشتم برایم چه خوابی دیده که چشمان پُر چین و چروکش می‌خندید و بی‌مقدمه رو به ابوالفضل کرد :«پسرم تو نمی‌خوای خواهرت رو بدی؟» 📚 جذبه نگاه مصطفی نگاهم را تا چشمانش کشید و دیدم دریای احساسش طوفانی شده و می‌خواهد دلم را غرق کند که سراسیمه پا پس کشیدم. ابوالفضل نگاهی به من کرد و همیشه شیطنتی پشت پاسخش پنهان بود که سر به سر پیرزن گذاشت :«اگه خودش کسی رو دوست داشته باشه، من نوکرشم هستم!» 📚 و اینبار انگار شوخی نکرد و حس کردم می‌خواهد راه گلویم را باز کند که با عجیب محو صورتم شده بود و پلکی هم نمی‌زد. گونه‌های مصطفی گل انداخته و در خنکای شب آبان‌ماه، از کنار گوشش عرق می‌رفت که مادرش زیر پای من را کشید :«داداشت میگه اگه کسی رو دوست داشته باشی، راضیه!» 📚 موج مصطفی از همان نگاه سر به زیرش به ساحل قلبم می‌کوبید و نفسم بند آمده بود که ابوالفضل پادرمیانی کرد :«مادر! شما چرا خودت پسرت رو زن نمیدی؟» و محکم روی پا مصطفی کوبید :«این تا وقتی زن نداره خیلی بی‌کلّه میزنه به خط! زن و بچه که داشته باشه، بیشتر احتیاط می‌کنه کار دست خودش و ما نمیده!» 📚 کم‌کم داشتم باور می‌کردم همه با هم هماهنگ شدند تا بله را از زیر زبان من بکشند که مادر مصطفی از صدایش شادی چکید :«من می‌خوام مصطفی رو زن بدم، منتظر اجازه شما و رضایت خواهرتون هستیم!» بیش از یک سال در یک خانه از تا با مصطفی بودم، بارها طعم احساسش را چشیده و یک سحر در حرف عشقش را از زبان خودش شنیده بودم و باز امشب دست و پای دلم می‌لرزید. 📚 دلم می‌خواست از زبان خودش حرفی بگوید و او همه در نگاهش بود که امشب دلم را بیش از همیشه زیر و رو می‌کرد. ابوالفضل کار خودش را کرده بود که از جا بلند شد و خنده‌اش را پشت بهانه‌ای پنهان کرد :«من میرم یه سر تا مقرّ و برمی‌گردم.» و هنوز کلامش به آخر نرسیده، مصطفی از جا پرید و انگار می‌خواست فرار کند که خودش داوطلب شد :«منم میام!»... ✍️نویسنده: 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 اینجا دفتر جنجالی طبری است! 🔹 دفتر کار طبری که محل انجام بسیاری از فسادها و زدوبندها بود، پس از محاکه‌اش تبدیل به مرکز ارتباطات مردمی شد 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
میدونین بِه نَظر مَن "اربَعین پای پیادِه ڪربلا" باید جُـزء مِهـریه هَر دُختـری باشـِه🖤シ 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
«ع»: عمّه ام زینب،با وجود همه مصیبت‌ها و رنج هایى که در مسیرمان به سوى شام بـه او روى آورد،حتّـى یـک شـب اقـامـه را فرو نگذاشت. (📓بحار الأنوار، ج ۳۵، ص ۴۴۱) 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴