و اینک جواب
.
.
.
.
.
جواب : (( فیل ، عنکبوت ، بقره ، نمل ، نحل ))
معمای آخر😅
هر تصویر به کدامیک از پیامبران الهی اشاره می کنه ، حدس بزنین !!! 🤔🧐
1.🐳
2. 🐜👑🕊
3. 🐏🔪
4. 🗻🐉🐄
5. 🌝🌙 ⭐⭐⭐⭐⭐⭐⭐ ⭐⭐⭐⭐
6. 🚢🌊🐻🐰🐑🐘🐮🐔🐴🐯🐹🐭🐱
7. ✒✂👕👖
8. 🗻🗻🗻🗻 🐤🐦🐤🐦
9. 🍖🍵🌽🍜🍡🍉🍇
10. 👭 👬
11 📖🎼🎼🐇🐝🐦🐐
12. 👫👫👫👫👫👫👨👴
13. 🌗🌙
14.🍏🍎🍇🌾⛔
15.🐫⛲
👈 نام پیامبران رو حدس زده و
ارسال کنید ...
@ya_zeynab2
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
معمای آخر😅 هر تصویر به کدامیک از پیامبران الهی اشاره می کنه ، حدس بزنین !!! 🤔🧐 1.🐳 2. 🐜👑🕊 3. 🐏🔪 4.
برای این معما فرصت بیشتری میدیم 😅
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
معمای آخر😅 هر تصویر به کدامیک از پیامبران الهی اشاره می کنه ، حدس بزنین !!! 🤔🧐 1.🐳 2. 🐜👑🕊 3. 🐏🔪 4.
#معما
جواب:
۱.یونس
۲.سلیمان
۳.ابراهیم
۴.موسی
۵.یوسف
۶.نوح
۷.داوود
۸.ابراهیم
۹.سلیمان
۱۰.هود
۱۱.داوود
۱۲.یعقوب
۱۳.محمد
۱۴.ادم
۱۵.صالح
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
#معما جواب: ۱.یونس ۲.سلیمان ۳.ابراهیم ۴.موسی ۵.یوسف ۶.نوح ۷.داوود ۸.ابراهیم ۹.سلیمان ۱۰.هود ۱۱.داوود
کاربر ...S هفت مورد درست
شهید قاسم سلیمانی شش مورد درست
خوش صدا ترین پیامبر چه نام داشت ؟ ؟ ؟
.
.
.
.
.
.جواب 👈 @ya_zeynab2
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
خوش صدا ترین پیامبر چه نام داشت ؟ ؟ ؟ . . . . . .جواب 👈 @ya_zeynab2
پایان بازی😅
.
.
.
.
.
جواب
.
.
.
حضرت داوود ☺️
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
پایان بازی😅 . . . . . جواب . . . حضرت داوود ☺️
نفر اول شهید ابوالفضل سرلک🥇
نفر دوم ....S 🥈
نفر سوم کاربر صلوات 🥉
نفر چهارم کاربر بنت الهدی🎖
از هرچه بگذریم سخن رمان خوش تر است 🤗
دوستان و بزرگواران بابت تاخیر در گذاشتن رمان از همگی عذرخواهی میکنم 💐
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_بیست_و_یکم
📚 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و پرده را کشید تا راحت باشم و ظاهراً دختری در خانه نداشت که با #مهربانی عذر تقصیر خواست :«لباس زنونه خونه ما فقط لباسای خودمه، ببخشید اگه مثل خودت خوشگل نیس!»
از کمد کنار اتاق روسری روشن و پیراهن سبز بلندی برایم آورد و به رویم خندید :«تا تو اینا رو بپوشی، شام رو میکشم!» و رفت و نمیدانست از #درد پهلو هر حرکت چه دردی برایم دارد که با ناله زیر لب لباسم را عوض کردم و قدم به اتاق نشیمن گذاشتم.
📚 مصطفی پایین اتاق نشسته بود، از خستگی سرش را به دیوار تکیه داده و تا چشمش به من افتاد کمی خودش را جمع کرد و خواست حرفی بزند که مادرش صدایمان کرد :«بفرمایید!»
شش ماه بود سعد غذای آماده از بیرون میخرید و عطر دستپخت او مثل رایحه دستان #مادرم بود که دخترانه پای سفره نشستم و باز از گلوی خشکم یک لقمه پایین نمیرفت.
📚 مصطفی میدید دستانم هنوز برای گرفتن قاشق میلرزد و ندیده حس میکرد چه بلایی سرم آمده که کلافه با غذا بازی میکرد.
احساس میکردم حرفی در دلش مانده که تا سفره جمع شد و مادرش به آشپزخانه رفت، از همان سمت اتاق آهسته صدایم کرد :«خواهرم!»
📚 نگاهم تا چشمانش رفت و او نمیخواست دیدن این چهره شکسته دوباره زخم #غیرتش را بشکافد که سر به زیر زمزمه کرد :«من نمیخوام شما رو #زندانی کنم، شما تو این خونه آزادید!» و از نبض نفسهایش پیدا بود ترسی به تنش افتاده که صدایش بیشتر گرفت :«شاید اونا هنوز دنبالتون باشن، خواهش میکنم هر کاری داشتید یا هر جا خواستید برید، به من بگید!»
از پژواک پریشانیاش ترسیدم، فهمیدم این کابووس هنوز تمام نشده و تمام تنم از درد و خستگی خمیازه میکشید که با #وحشت در بستر خواب خزیدم و از طنین #تکبیرش بیدار شدم.
📚 هنگامه #سحر رسیده و من دیگر زینب بودم که به عزم #نماز_صبح از جا بلند شدم. سالها بود به سجده نرفته بودم، از خدا خجالت میکشیدم و میترسیدم نمازم را نپذیرد که از شرم و وحشت سرنوشتم گلویم از گریه پُر شده و چشمانم بیدریغ میبارید.
نمازم که تمام شد از پنجره اتاق دیدم مصطفی در تاریک و روشن هوا با متانت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت. در #آرامش این خانه دلم میخواست دوباره بخوابم اما درد پهلو امانم را بریده و دیگر خوابم نمیبرد که میان بستر از درد دست و پا میزدم.
📚 آفتاب بالا آمده و توان تکان خوردن نداشتم، از درد روی پهلویم کز کرده و بیاختیار گریه میکردم که دوباره در حیاط به هم خورد و پس از چند لحظه صدای مصطفی دلم را سمت خودش کشید :«مامان صداش کنید، باید باهاش حرف بزنم!»
دستم به پهلو مانده و قلبم دوباره به تپش افتاده بود، چند ضربه به در اتاق خورد و صدای مادر مصطفی را شنیدم :«بیداری دخترم؟» شالم را با یک دست مرتب کردم و تا خواستم بلند شوم، در اتاق باز شد.
📚 خطوط صورتم همه از درد در هم رفته و از نگاهم ناله میبارید که زن بیچاره مات چشمان خیسم ماند و مصطفی #صبرش تمام شده بود که جلو نیامد و دستپاچه صدا رساند :«میتونم بیام تو؟»
پتو را روی پاهایم کشیدم و با صدای ضعیفم پاسخ دادم :«بفرمایید!» و او بلافاصله داخل اتاق شد. دل زن پیش من مانده و از اضطرار نگاه مصطفی میفهمید خبری شده که چند لحظه مکث کرد و سپس بیهیچ حرفی از اتاق بیرون رفت.
📚 مصطفی مقابل در روی زمین نشست، انگشتانش را به هم فشار میداد و دل من در قفس سینه بال بال میزد که مستقیم نگاهم کرد و بیمقدمه پرسید :«شما شوهرتون رو دوست دارید؟»
طوری نفس نفس میزد که قفسه سینهاش میلرزید و سوالش دلم را خالی کرده بود که به لکنت افتادم :«ازش خبری دارید؟»
📚 از خشکی چشمان و تلخی کلامش حس میکردم به گریههایم #شک کرده و او حواسش به حالم نبود که دوباره پاپیچم شد :«دوسش دارید؟»
دیگر درد پهلو فراموشم شده و طوری با تندی سوال میکرد که خودم برای #آواره شدن پیشدستی کردم :«من امروز از اینجا میرم!»
📚 چشمانش درهم شکست و من دیگر نمیخواستم #اسیر سعد شوم که با بغضی #مظلومانه قسمش دادم :«تورو خدا دیگه منو برنگردونید پیش سعد! من همین الان از اینجا میرم!»
یک دستم را کف زمین قرار دادم تا بتوانم برخیزم و فریاد مصطفی دلم را به زمین کوبید :«کجا میخواید برید؟» شیشه محبتی که از او در دلم ساخته بودم شکست و او از حرفم تمام وجودش در هم شکسته بود که دلم را به محکمه کشید :«من کی از رفتن حرف زدم؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حال دلم بده حرم میخوام....💔😭
#پیشنهاد_دانلود✅
#ارسالی_از_اعضا✨
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
#کلام_شهید🕊
بخوان "قل اعوذ برب ال فلق" که این سرخی از "خون"
فرزند رسول خدا حسین بن علی علیه السلام رنگ
گرفته است 🥀
#شهید_آوینی
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
♨️ تصویر حاج قاسم و ابومهدی مهندسِ در منزل شهروند مسیحی لبنان
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده_ارزشی 💑
#همسرانه 💍
همسر یعنی لباس .....🥰❤️👌✌️
نبینی از دستت رفته👌
#پیشنهاد_دانلود✅
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جمعه
#امام_زمان
🎤مداحی های انقلابی
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
در کدام غروب دنج
محو شده ای
که خیال طلوع نداری
کمی بر تنهایی ام بتاب
قبل از این که
پشت کوههای دلتنگی
غروب کنم ...
غروب#جمعه
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅 نماهنگ زیبای #مباهله تا ظهور...
🔸پیشنهاد دانلود👌
💚 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
🍁 مادر شهید مدافع حرمی که خواب #شهادت فرزندش را دید...
🔹شب قبل از شهادت محمدرضا احساس کردم مهر محمدرضا از دلم جدا شده است. آن موقع نیمهشب از خواب بیدار شدم. حالت غریبی داشتم، آن شب برادر شهیدم در خواب به من گفت خواهر نگران نباش محمدرضا پیش من است.
🔹صبح که از خواب بیدار شدم حالم منقلب بود. به بچهها و همسرم گفتم شما بروید #بهشت_زهرا(س) من خانه را مرتب کنم. احساس میکردم مهمان داریم. عصر بود که همسرم، دخترم و محسن پسر کوچکم از بهشت زهرا(س) آمدند.
🔹صدای زنگ در بلند شد. به همسرم گفتم حاجی قوی باش #خبر_شهادت محمدرضا را آوردهاند. وقتی حاجی به اتاق بازگشت به من گفت فاطمه محمدرضا زخمی شده است. من میدانستم محمدرضا به آرزویش رسیده است.
🔹شهید #محمدرضا_دهقان_امیری در تاریخ ۲۱ آبان ۱۳۹۴ و در سن بیست سالگی به قافله شهدای مدافع حرم پیوست.🍁
#شادی_روحش_صلوات✨
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
#پروفایل
من غلام قمرم...❤️
#شهید_محمد_حسین_حدادیان🕊
#کپی_با_ذکر_صلوات📿
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇
@sh_hadadian74
࿇࿐᪥✧🍃🌻✧᪥࿐࿇