eitaa logo
•| شهید محمد حسین حدادیان |•
783 دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
4.9هزار ویدیو
124 فایل
♦️شهیدمحمدحسین‌حــدادیان 🌹ولـــادت۲۳دی‌مـــــاه‌۱۳۷۴ 🌿شــهادت‌۱اسفـــندماه۱۳۹۶ 🌹ٺوســط‌دراویــش‌داعشی خادم: @sh_hadadian133 خادم تبادل: @falx111 کپی حلال برای ظهور آقا خیلی دعا کنید !❤️
مشاهده در ایتا
دانلود
عجل علی ظهورک ...❣ 🕊 🏴 ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بببینید مردم ما چقدر خوب می‌تونن با هم کنار بیان؛ چیزی که دشمن از اون نگرانه ... سال‌ها پیش برادرش مخلصانه برای دفاع از عقیده و ناموس وطن شهید شد، امروز مزارش معروف به شهید عطراگین قطعه ۲۶ است، شهید پلارک؛ فرمانده گردانی که مشغول شستن سرویس بهداشتی رزمندگان شده بود و بر اثر اصابت موشک به شهادت رسید و پاداش این اخلاص، نمناکی قبر مطهرش و قطع نشدن همیشگی بوی گلاب از مزار شریفش است امروز هم که خواهرش سفیر راه برادر شهید شده است 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
پست شب جمعه قبل از شهادت شهید محمد حسین حدادیان 😭😭... نمی دانست شب جمعه بعد مهمان سفره اربابش در بهشت هست..... 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فرقی نمی‌کند باشدیا تهران؛ باشدیا ! فرقی نمی‌کندمحور باشد یا خیابان . پایان مأموریت بسيجى «شهـ🥀ــادت» است .. شهيد محمدحسين حداديان 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
⭕️دست نوشته امام خامنه ای رهبر معظم انقلاب بر روی قرآن وهدیه آن به خانواده شهید محمد حسین حدادیان 🔸حضور و دیدار امام خامنه ای در منزل شهید حدادیان 🔹۱۵ اسفندماه ۹۶ 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
ای شهیدان ، عشق مدیون شماست """هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها """ دیدگانم دشت مفتون شماست . . . 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک کوه رشید داده‌ام ای مردم! یک باغ امید داده‌ام ای مردم! مانند شما که اهل دردید هنوز من نیز شهید داده‌ام ای مردم! ✍ 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| 🕌🤩 | فقط اونجا ڪه تو بین‌الحرمین بشینے ، بخونے «حسین آرامِ جانم» :) اینجا ڪه میخونیش چشماتو میبندے ، دستتو میذارے رو سینه‌ت اما تو بین‌الحرمین چشماتو نمیبندے آخه جلوته گنبدش :) 😢 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 در تنهایی از درد دلتنگی به خودم می‌پیچیدم، ثانیه‌ها را می‌شمردم بلکه زودتر برگردند و به‌جای همسر و برادرم، با بمب به جان زینبیه افتادند که یک لحظه تمام خانه لرزید و جیغم در گلو شکست. از اتاق بیرون دویدم و دیدم مادر مصطفی گوشه آشپزخانه از ترس زمین خورده و دیگر نمی‌تواند برخیزد. 📚 خودم را بالای سرش رساندم، دلهره حال ابوالفضل و مصطفی جانم را گرفته بود و می‌خواستم به او دلداری دهم که مرتب زمزمه می‌کردم :«حتماً دوباره بوده!» به کمک دستان من و به زحمت از روی زمین خودش را بلند کرد، تا مبل کنار اتاق پاهایش را به سختی کشید و می‌دیدم قلب نگاهش برای مصطفی می‌لرزد که موبایلم زنگ خورد. 📚 از فقط صدای مصطفی را می‌خواستم و آرزویم برآورده شد که لحن نگرانش در گوشم نشست و پیش از آنکه او حرفی بزند، با دلواپسی پاپیچش شدم :«چه خبر شده مصطفی؟ حالتون خوبه؟ ابوالفضل خوبه؟» و نمی‌دانستم این انفجار تنها رمز شروع عملیات بوده و تکفیری‌ها به کوچه‌های حمله کرده‌اند که پشت تلفن به نفس‌نفس افتاد :«الان ما از اومدیم بیرون، ۲۰۰ متری حرم یه ماشین منفجر شده، تکفیری‌ها به درمانگاه و بیمارستان زینبیه حمله کردن!» 📚 ترس تنهایی ما نفسش را گرفته بود و انگار می‌ترسید دیگر دستش به من نرسد که التماسم می‌کرد :«زینب جان! هر کسی در زد، در رو باز نکنید! یا من یا ابوالفضل الان میایم خونه!» ضربان صدایش جام را در جانم پیمانه کرد و دلم می‌خواست هر چه زودتر به خانه برگردد که من دیگر تحمل ترس و تنهایی رو نداشتم. 📚 کنار مادرش روی مبل کز کرده بودم، نمی‌خواستم به او حرفی بزنم و می‌شنیدم رگبار گلوله هر لحظه به خانه نزدیک‌تر می‌شود که شالم را به سرم پیچیدم و برای او بهانه آوردم :«شاید الان مصطفی بیاد بخوایم بریم !» و به همین بهانه روسری بلندش را برایش آوردم تا اگر تکفیری‌ها وارد خانه شدند کامل باشد که دلم نمی‌خواست حتی سر بریده‌ام بی‌حجاب به دست‌شان بیفتد! 📚 دیگر نه فقط قلبم که تمام بدنم از ترس می‌تپید و از همین راه دور تپش قلب مصطفی و ابوالفضل را حس می‌کردم که کسی با لگد به در خانه زد و دنیا را برایم به آخر رساند. فریادشان را از پشت در می‌شنیدم که می‌کردند در را باز کنیم، بدنم رعشه گرفته و راهی برای فرار نبود که زیر لب اشهدم را خواندم. 📚 دست پیرزن را گرفتم و می‌کشیدم بلکه در اتاقی پنهان شویم و نانجیب امان نمی‌داد که دیگر نه با لگد بلکه در فلزی خانه را به گلوله بست و قفل را از جا کَند. ما میان اتاق خشک‌مان زده و آن‌ها وحشیانه به داخل خانه حمله کردند که فقط فرصت کردیم کنج اتاق به تن سرد دیوار پناه ببریم و تنها از ترس جیغ می‌زدیم. 📚 چشمانم طوری سیاهی می‌رفت که نمی‌دیدم چند نفر هستند و فقط می‌دیدم مثل حیوان به سمت‌مان حمله می‌کنند که دیگر به راضی شدم. مادر مصطفی بی‌اختیار ضجه می‌زد تا کسی نجات‌مان دهد و این گریه‌ها به گوش کسی نمی‌رسید که صدای تیراندازی از خانه‌های اطراف همه شنیده می‌شد و آتش به دامن همه مردم افتاده بود. 📚 دیگر روح از بدنم رفته بود، تنم یخ کرده و انگار قلبم در سینه مصطفی می‌تپید که ترسم را حس کرد و دوباره زنگ زد. نام و تصویر زیبایش را که روی گوشی دیدم، دلم برای گرمای آغوشش پرید و مقابل نگاه نجس آن‌ها به گریه افتادم. 📚 چند نفرشان دور خانه حلقه زده و یکی با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت تا بالای سرم آمد، برای گرفتن موبایل طوری به انگشتانم چنگ زد که دستم خراش افتاد. یک لحظه به صفحه گوشی خیره ماند، تلفن را وصل کرد و دل مصطفی برایم بال‌بال می‌زد که بی‌خبر از اینهمه گوش به فدایم رفت :«قربونت بشم زینب جان! ما اطراف درگیر شدیم! ابوالفضل داره خودش رو می‌رسونه خونه!» 📚 لحن گرم مصطفی دلم را طوری سوزاند که از داغ نبودنش تا مغز استخوانم آتش گرفت و با اشک‌هایم به ابوالفضل التماس می‌کردم دیگر به این خانه نیاید که نمی‌توانستم سر او را مثل سیدحسن بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خون‌مان تشنه‌تر شوند. 📚 گوشی را مقابلم گرفت و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه‌ام پاشید. از شدت درد ضجه زدم و نمی‌دانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم و ندیده می‌دیدم به پای ضجه‌ام جان می‌دهد... ✍️نویسنده: 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
🍃💠| شما‌ فکر میکنید ‌بعد از‌ ظهور‌ حضرت‌مھدی‌{عج} چه‌کار ‌میکنید؟ خب ‌آن‌ کار‌ را‌ الان ‌بکنید ..! حضرت‌ به وقتش‌ می‌آید. به ‌قول شهید‌‌ احمدی‌‌روشن ظهور ‌اتفاق ‌میفته‌ ولی‌ مهم‌ اینه ‌کھ ما‌ کجایِ‌ این‌ ظهور باشیم! 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
🍃💌| 💡 چراغ راه | مثل آوینی 🔻شهید سید مرتضی آوینی: حلقوم ها را می‌توان برید اما فریادها را هرگز، فریادی که از حلقوم بریده برمی‌آید، جاودانه می‌ماند. 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
☔️آرامش : قایق زندگیت را کسی بسپاری که صاحب آرامش است 🌸الابذکرالله 🍃تطمئن القلوب 🌸قشنگترین و لحظات نصیبتان باد😍 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
✏️ اونی که و باشه همه عالم و آدم، دوستدارش میشن؛ تجربه ای هست که نمونه زیاد داره! 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
🌱 دوستِ بد یاگناه‌روبرات‌خوشگل‌میڪنه یاخودش‌گناهڪاره!! دوستِ خوب توروبه‌یادخدامیندازه وقـتۍڪنارشۍازگناه ڪردن‌شرم‌دارۍ...🙂🍃 مواظب‌باشیم‌باگناه‌امام‌زمان‌روناراحت نڪنیم🦋 🏴 ✨ ↷✨#ʝσɨŋ↓ °| ❥• @sh_hadadian74 🏴
یادداشتی در موبایل شهید محمد حسین حداديان 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
دلنوشته یکی از دانش آموزان مدرسه فرهنگ خطاب به شهید محمد حسين حدادیان اسفند ۹۶ 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
اذان✨ چه ضرب آهنگ 🎶ِ قشنگی است می گوید خدا همین نزدیکیست ♥️ گوش 👂🏻کن «الله اکبر»🍃 :) 🕊 🏴 ✨ ⓙⓞⓘⓝ↴ ❀|→@sh_hadadian74⃟🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا