❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۸
🌿خانم کریمی زی زی بنگال خونی را که هنوز بال بال میزد برداشت و زد زیر گریه. دشمن حتی به پرندگان شهر آبادان هم رحم نمیکرد.
🌱روز بعد #مریم به خانم کریمی گفت:
_میمنت! میخواهم یک قولی بهم بدهی!
_چه قولی؟
_اول اینکه ناراحت نشوی. و اما دربارهی قول. باید قول بدهی وقتی من شهید شدم شما غسل و کفنم کنی.
_ #مریم این حرفها چیه؟
_خواهش میکنم.
_باشه به شرطی که اگر من زودتر شهید شدم تو هم این کار را بکنی!
_آخر میمنت جان من با این دستان کوچکم چطوری بدن گندهی تو را غسل بدهم؟
هر دو خنديدند. خانم کریمی گفت:
_خب از امروز رژیم میگیرم تا لاغر بشوم.
_خب این شد یک حرفی!
_راستی #مریم خبر داری که خانم جوشی حالش خوب نیست؟
_یا خدا. چطور؟
_خب بعد از مجروح شدنش حالا تو خانه بستری شده. اصلاً روحیهی خوبی نداره.
_من همین امروز میروم عیادتش.
□
🌱#مریم به عیادت خانم جوشی رفت. مدتی قبل بر اثر موج انفجار، دست چپ خانم جوشی از حرکت افتاده و سردردهای وحشتناکی به سراغش میآمد افسرده و غمگین در خانه مانده بود و طوری شده بود که دوست نداشت کسی را ببیند. از همه چیز بریده بود. سردردهای وحشتناک امانش را بریده بود. اما ته دلش دوست داشت #مریم و دیگران را ببیند.
🍃وقتی #مریم به دیدنش آمد اول خوشحال شد. #مریم را بغل کرد و هر دو گریه کردند.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_سوم_قسمت۹
🍃خانم جوشی به موهای سرش اشاره کرد و گفت:
_میبینی #مریم حتی حالش را ندارم موهایم را شانه کنم. افتادهام تو رختخواب و بی مصرف شدهام.
_این حرفها چیه، تو به اندازهی کافی برای انقلاب و جنگ زحمت کشیدهای کارهایی که تو کردهای هیچ کس نکرده.
_نه #مریم! تو داری بهم دل خوشی میدهی. خسته شدهام. از خدا مرگ میخواهم.
_تو را به خدا این حرف را نزن. حالا اجازه میدهی من موهایت را شانه کنم.
🍂بار دیگر سردرد به سراغ خانم جوشی آمد. دست #مریم را پس زد و فریاد کشید.
من نمیخواهم هیچکس بهم محبت کنه. از دست همه خسته شدهام. تو چرا به دیدنم آمدی؟ برو بیرون نمیخوام ببینمت!
بعد دو قرص مسکن قوی خورد. چند لحظه بعد بی حس و بیرمق در رختخوابش افتاد. نمیدانست چقدر گذشته است. اما بین خواب و بیداری احساس کرد #مریم به آرامی دارد موهایش را شانه میزند. خیلی یواش و به نرمی. وقتی از خواب بلند شد دید که #مریم خانه را مرتب کرده و همه جا را جارو زده و گردگیری کرده است. موهای سرش هم شانه خورده و بافته شده بود. فاطمه جوشی دست #مریم را گرفت و گریهکنان گفت:
_مرا ببخش #مریم جان! به خدا دست خودم نبود! از اینکه گوشهی خانه افتادهام و نمیتوانم فعالیت کنم عصبی شدهام.
🌱#مریم خانم جوشی را بوسید و گفت:
ما با هم دوستیم. پس دوستی به چه دردی میخورد. بهت قول میدهم تا زمان خوب شدنت هر روز به دیدنت بیایم، قول میدهم.
مؤلف: #داود_امیریان
پایان فصل سوم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🌹
#ارسالی_شما
سلام و عرض ادب
روز نیمه شعبان دوتا از جایزه های مسابقه #داستان_مریم رو دادیم، دیروز هم دوتا رو پست کردیم برای اهواز و آغاجری. یک هدیه دیگه مونده که ان شاءالله تو این چند روز هدیه رو میدیم و عکسها رو هم تو کانال میفرستیم.
💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷
بزرگوارانی که بهشون کارت شهیده رو دادیم و اگر کارت رو ندارید از طریق تصویری که از شهیده دارید در موبایلتون ان شاءالله حتما در صف انتخابات برامون عکس بگیرید و ارسال کنید✌️🏼👇🏼
https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
در مورد هدیه فعلا چیزی نمیگیم. به این دلیل که دفعه قبل قرار بود یک هدیه دیگهای داده بشه ولی قسمت شد اون هدایای ویژه در نظر گرفته بشه.
چند نفر برنده داریم؟ ✌️🏼 نفر.
امکان داره بیشتر بشن برندگان اگر عکسهای جذابی بگیرید.
این دفعه هم قراره همه بزرگوارانی که عکس ارسال کنن اسامیشون در یکی از حرم های متبرک ارسال بشه.
دوستانتون رو هم برای شرکت در انتخابات دعوت کنید🌷✌️🏼
این فایل صوتی که ارسال میشه رو هم حتما گوش بدید و برای بقیه ارسال کنید⬇️
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از آبادان مقاوم
قانون ۲۰ درصد.mp3
1.49M
⚠️ روز شنبه، نامزد برندهی انتخابات، باید از کیا تشکر کنه؟
🎧 بشنوید و اگه منطقی بود، به دیگران هم برسونید...
❞ https://eitaa.com/abadanravi
May 11
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین
#داستان_مریم
#بخش_دوم
#فصل_چهارم_قسمت۱
🌱 #مریم برای مرخصی به امیدیه رفت. ننه هادی ذوق زده و خندان #مریم را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. گریه کرد و قربان صدقهی #مریم رفت.
🌱 #مریم با خجالت گفت:
_مادر جان من حالم خوبه. میبینی که چیزیم نیست. تو را به خدا اینطوری لوسم نکن.
🍀ننه هادی خندید و اشکهایش را پاک کرد. حاج لطیف گریهاش گرفت.
_ #مریم گلم، تو بوی مهدی را میدهی.
🌱 #مریم سر به سینه پدر گذاشت. مرضیه و بتول دو خواهر کوچکتر #مریم، او را رها نمیکردند. از دیدن او خسته نمیشدند. #مریم با مهربانی آن دو را با خود به جنگل و دشت سرسبز مجاور میبرد و برایشان از خاطرات آبادان میگفت و آن دو با اشتیاق به حرفهای #مریم گوش میدادند. مرضیه ۱۲ و بتول ۹ساله بودند. سرشار از انرژی و شور زندگی.
□
🌱 #مریم و بتول و مرضیه به جنگل رفتند. صحبتکنان و در حال چیدن <<قارچ>> تا انتهای جنگل پیش رفتند. در آنجا درهی کوچکی بود که لولههای نفت روی آن یک پل فلزی فاصلهدار تشکیل داده بود.
مؤلف: #داود_امیریان
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
شهیده #مریم_فرهانیان🌷
https://eitaa.com/sh_mfarhanian