eitaa logo
شهیده مریم فرهانیان
220 دنبال‌کننده
348 عکس
88 ویدیو
8 فایل
شهیده مریم فرهانیان ولادت: ۱۳۴۲/۱۰/۲۴ آبادان🌱 شهادت: ۱۳۶۳/۵/۱۳ آبادان⚘️ مزار مطهر: گلزار شهدای آبادان ثواب کانال شهیده تقدیم به حضرت زهرا س و صاحب الزمان عج و خادم الشهداء حاج احمد یلالی ارتباط با خادمة الشهیده: https://eitaa.com/shahidehfarhanian1
مشاهده در ایتا
دانلود
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌿خانم کریمی زی زی بنگال خونی را که هنوز بال بال می‌زد برداشت و زد زیر گریه. دشمن حتی به پرندگان شهر آبادان هم رحم نمی‌کرد. 🌱روز بعد به خانم کریمی گفت: _میمنت! می‌خواهم یک قولی بهم بدهی! _چه قولی؟ _اول اینکه ناراحت نشوی. و اما درباره‌ی قول. باید قول بدهی وقتی من شهید شدم شما غسل و کفنم کنی. _ این حرفها چیه؟ _خواهش می‌کنم. _باشه به شرطی که اگر من زودتر شهید شدم تو هم این کار را بکنی! _آخر میمنت جان من با این دستان کوچکم چطوری بدن گنده‌ی تو را غسل بدهم؟ هر دو خنديدند. خانم کریمی گفت: _خب از امروز رژیم می‌گیرم تا لاغر بشوم. _خب این شد یک حرفی! _راستی خبر داری که خانم جوشی حالش خوب نیست؟ _یا خدا. چطور؟ _خب بعد از مجروح شدنش حالا تو خانه بستری شده. اصلاً روحیه‌ی خوبی نداره. _من همین امروز می‌روم عیادتش. □ 🌱 به عیادت خانم جوشی رفت. مدتی قبل بر اثر موج انفجار، دست چپ خانم جوشی از حرکت افتاده و سردردهای وحشتناکی به سراغش می‌آمد افسرده و غمگین در خانه مانده بود و طوری شده بود که دوست نداشت کسی را ببیند. از همه چیز بریده بود. سردردهای وحشتناک امانش را بریده بود. اما ته دلش دوست داشت و دیگران را ببیند. 🍃وقتی به دیدنش آمد اول خوشحال شد. را بغل کرد و هر دو گریه کردند. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🍃خانم جوشی به موهای سرش اشاره کرد و گفت: _می‌بینی حتی حالش را ندارم موهایم را شانه کنم. افتاده‌ام تو رختخواب و بی مصرف شده‌ام. _این حرفها چیه، تو به اندازه‌ی کافی برای انقلاب و جنگ زحمت کشیده‌ای کارهایی که تو کرده‌ای هیچ کس نکرده. _نه ! تو داری بهم دل خوشی می‌دهی. خسته شده‌ام. از خدا مرگ می‌خواهم. _تو را به خدا این حرف را نزن. حالا اجازه می‌دهی من موهایت را شانه کنم. 🍂بار دیگر سردرد به سراغ خانم جوشی آمد. دست را پس زد و فریاد کشید. من نمی‌خواهم هیچ‌کس بهم محبت کنه. از دست همه خسته شده‌ام. تو چرا به دیدنم آمدی؟ برو بیرون نمی‌خوام ببینمت! بعد دو قرص مسکن قوی خورد. چند لحظه بعد بی حس و بی‌رمق در رختخوابش افتاد. نمی‌دانست چقدر گذشته است. اما بین خواب و بیداری احساس کرد به آرامی دارد موهایش را شانه می‌زند. خیلی یواش و به نرمی. وقتی از خواب بلند شد دید که خانه را مرتب کرده و همه جا را جارو زده و گردگیری کرده است. موهای سرش هم شانه خورده و بافته شده بود. فاطمه جوشی دست را گرفت و گریه‌کنان گفت: _مرا ببخش جان! به خدا دست خودم نبود! از اینکه گوشه‌ی خانه افتاده‌ام و نمی‌توانم فعالیت کنم عصبی شده‌ام. 🌱 خانم جوشی را بوسید و گفت: ما با هم دوستیم. پس دوستی به چه دردی می‌خورد. بهت قول می‌دهم تا زمان خوب شدنت هر روز به دیدنت بیایم، قول می‌دهم. مؤلف: پایان فصل سوم 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
✨شب جمعه شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد🌹
سلام و عرض ادب روز نیمه شعبان دوتا از جایزه های مسابقه رو دادیم، دیروز هم دوتا رو پست کردیم برای اهواز و آغاجری. یک هدیه دیگه مونده که ان شاءالله تو این چند روز هدیه رو میدیم و عکس‌ها رو هم تو کانال می‌فرستیم. 💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷💖🌷 بزرگوارانی که بهشون کارت شهیده رو دادیم و اگر کارت رو ندارید از طریق تصویری که از شهیده دارید در موبایل‌تون ان شاءالله حتما در صف انتخابات برامون عکس بگیرید و ارسال کنید✌️🏼👇🏼 https://eitaa.com/shahidehfarhanian1 در مورد هدیه فعلا چیزی نمیگیم. به این دلیل که دفعه قبل قرار بود یک هدیه دیگه‌ای داده بشه ولی قسمت شد اون هدایای ویژه در نظر گرفته بشه. چند نفر برنده داریم؟ ✌️🏼 نفر. امکان داره بیشتر بشن برندگان اگر عکس‌های جذابی بگیرید. این دفعه هم قراره همه بزرگوارانی که عکس ارسال کنن اسامی‌شون در یکی از حرم های متبرک ارسال بشه. دوستانتون رو هم برای شرکت در انتخابات دعوت کنید🌷✌️🏼 این فایل صوتی که ارسال میشه رو هم حتما گوش بدید و برای بقیه ارسال کنید⬇️ شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian
هدایت شده از آبادان مقاوم
قانون ۲۰ درصد.mp3
1.49M
⚠️ روز شنبه، نامزد برنده‌ی انتخابات، باید از کیا تشکر کنه؟ 🎧 بشنوید و اگه منطقی بود، به دیگران هم برسونید... ❞ https://eitaa.com/abadanravi
هدایت شده از آبادان مقاوم
برای ایران به صف شویم ❞ https://eitaa.com/abadanravi
❣بِسمِ رَبِّ الشُّهَداء وَ الصِّدیقین 🌱 برای مرخصی به امیدیه رفت. ننه هادی ذوق زده و خندان را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. گریه کرد و قربان صدقه‌ی رفت. 🌱 با خجالت گفت: _مادر جان من حالم خوبه. می‌بینی که چیزیم نیست. تو را به خدا این‌طوری لوسم نکن. 🍀ننه هادی خندید و اشک‌هایش را پاک کرد. حاج لطیف گریه‌اش گرفت. _ گلم، تو بوی مهدی را می‌دهی. 🌱 سر به سینه پدر گذاشت. مرضیه و بتول دو خواهر کوچکتر ، او را رها نمی‌کردند. از دیدن او خسته نمی‌شدند. با مهربانی آن دو را با خود به جنگل و دشت سرسبز مجاور می‌برد و برایشان از خاطرات آبادان می‌گفت و آن دو با اشتیاق به حرفهای گوش می‌دادند. مرضیه ۱۲ و بتول ۹ساله بودند. سرشار از انرژی و شور زندگی. □ 🌱 و بتول و مرضیه به جنگل رفتند. صحبت‌کنان و در حال چیدن <<قارچ>> تا انتهای جنگل پیش رفتند. در آنجا دره‌ی کوچکی بود که لوله‌های نفت روی آن یک پل فلزی فاصله‌دار تشکیل داده بود. مؤلف: ادامه دارد... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 شهیده 🌷 https://eitaa.com/sh_mfarhanian