eitaa logo
‹ ازࢪفـٰاقٺ‌ٺـٰاشھـٰادٺ🇮🇷 ›
567 دنبال‌کننده
2هزار عکس
894 ویدیو
9 فایل
-بسم‌اللّھ‌!. الہی‌به‌امیدٺو!. ‹ درڪولہ‌بـٰارخودچیزۍ‌ندارم؛ غیرازدلۍ‌مسٺِ‌شوقِ‌شہـٰادٺ › شروع:‌¹³-⁹-¹⁴⁰¹ پایان؟!‌ان‌شاءالله‌ظہور‌مولا:) - وقفِ‌آسید‌مهدی:) - برای‌آرمان:) ج‌ـآنَم‌بہ‌‌گوشم!.📻🌱 https://harfeto.timefriend.net/16705158497000
مشاهده در ایتا
دانلود
#ت‍‌ل‍‌ن‍‌گ‍‌ر ه‍‍‍‌ی‍‌چ‍‌وق‍‌ت‌ه‍‌ی‍‌چ‍‌ی‌را‌از‌آدم‍‌ا‌ن‍‌خ‍‌‍‌واه‍‌ ... م‍‌ی‍‌دون‍‌ی‌چ‍‌را ؟! اگ‍‌ه‍‌ب‍‌ه‍‌ت‌ب‍‌دن‌ #م‍‌ن‍‍‍‌ت‌ ه‍‌س اگ‍‌ه‌ب‍‌ه‍‌ت‌ن‍‌دن‌ ‍‌ت‌ ه‍‌س ←ه‍‌م‍‌ی‍‌ش‍‌ه‌‍‌ه‍‌م‍‌ه‌چ‍‌ی‌رو‌از‌ #خ‍‌دا‌ ب‍‌خ‍‌واه‌ ! اگ‍‌ه‌ب‍‌ده‌ #ن‍‌ع‍‌م‍‌ت‍‌ه اگ‍‌ه‌ن‍‌ده #ح‍‌ک‍‌م‍‍‍‌ت‍‌ه خ‍‌لاص‍‌ه‌ه‍‌ی‍‍‍‌چ‌وق‍‌ت‌ه‍‌ی‍‌چ‍‌ی‌رو از‌آدم‍‌ا‌گ‍‌دای‍‌ی‌ن‍‌ک‍‍‍‌‍‌ن ، آدم‍‍‌ا‌چ‍‌ی‍‌زای‌خ‍‌وب‌ب‍‌ه‌گ‍‌دان‍‌م‍‌ی‌دن‌ ...!
-ولی‌من‌.. هروقت‌یه‌چیزی‌روخواستم‌ونشد، این‌جمله‌حاج‌آقا‌دولابی‌منونگه‌داشت: وقتی‌خداحاجتت‌روبه‌تاخیرمی‌اندازه، داره‌چیزِبزرگ‌تری‌روبرات‌آماده‌میکنه!! اماتوحواست‌به‌خواسته‌‌یِ‌خودته‌ ومتوجه‌نمیشی.. +تو‌نان‌میخواهی،اوبه‌توجان‌میدهد♥️ 🙂🌱
همسرش‌میگفت: توی‌وصیت‌نامہ‌اش‌برایم‌نوشته‌بود: اگر‌بهشت‌نصیبم‌شد؛ منتظرت‌میمانم‌باهم‌برویم...♥️(: 🌱
همسرش‌میگفت: وقتےروح‌الله‌شهید‌شدچند‌وقت بعد‌که‌خیلےدلم‌براۍروح‌الله‌تنگ شده‌بود،به‌خونه‌خودمون‌رفتم وقتےکتابـےکه‌روح‌الله‌به‌من‌هدیه داده‌بود‌را‌باز‌کردم‌،دیدم‌‌روح‌الله روۍبرگ‌گل‌رز‌برایم‌نوشته‌بود: عشق‌من‌دلتنگ‌نباش...♥️(: 🌱
همسرش‌میگفت‌: وقتایے‌ڪہ‌ناراحت‌بودم‌با‌اینڪہ‌ سرش‌دادمے‌زدم‌مے‌گفت‌ -جان‌دل‌هادے....؟ چند‌هفتہ‌بیشتر‌از‌شهادتش‌نگذشتہ‌بود یه‌شب‌ڪ ِخیلی‌دلم‌گرفتہ‌بود‌ قلم‌و‌ڪاغذ‌برداشتم‌شرو؏‌ڪردم‌ به‌نوشتن...از‌دل‌تنگم‌گفتم... از‌عذاب‌نبودنش‌براش‌نوشتم‌،هادے‌... فقط‌یه‌بار.... فقط‌یه‌باردیگہ‌بگو‌جان‌دل‌هادے....💔 نامہ‌رو‌تازدم‌وگذاشتم‌رومیز‌خوابیدم‌.... بعد‌شهادتش‌بهترین‌خوابے‌بودڪ ِمیشد ازش‌ببینم...دیدمش...صداش‌ڪردم‌... بهترین‌جوابے‌ڪ ِ‌میشد‌ازش‌بشنوم... -جان‌دل‌هادے...؟ چیه‌فاطمہ؟ چرا‌اینقدر‌بے‌تابے‌مےڪنے...؟🙂💔 توجات‌پیش‌خودمہ‌شفاعت‌شده‌اے 🌱
🌱 -ازعالِــم‌بزرگۍپرسیدند: چگونہ‌بفهمیم‌درخواب‌غِفلَتیم‌یانہ؟ +گفت:اگربراے‌ امام‌زَمانت‌ڪارے‌‌میڪنۍ وبہ‌ظهورآن‌حضــرت‌ڪمڪ‌میڪنۍ؛ بدان‌ڪہ‌بیدارے‌... واِلّااگـرمجتهدهم‌باشۍ درخواب‌غفلتۍ‼️ اَللّٰھُم‌َّ؏َـجِّل‌َلِوَلِیِّڪ‌َالفَࢪَج...💚
بعد‌از‌شهادٺ‌آقامحسن، دیدم‌‌عݪےهمش‌میوفته‌میخواستم‌ بره‌دڪتر؛ شب‌‌محسن‌اومدتو‌خوابم‌بهم‌گفت: -خانم،عݪےچیزیش‌نیست، منومیبینہ‌میخوادبغلم‌ڪنه‌نمیتونه 💔🌱
تعجبم‌ازڪساییه‌ڪه وقت‌‌وحوصله‌دارن‌یه رمان‌صـدصفحھ‌اےرو بخونن!اماوقتے‌میخوان یھ‌صفحھه قرآن‌بخونن، یهووقتشون‌تنگ‌میشه وحوصلھ‌شون‌نمیشه..