یا صاحب الزمان
تشنه اسرار سلیمانی ام
عاشق آن چهره نورانی ام
چشم به حسرت نگشایم به غیر
چونکه خریدار تو روحانی ام
عمر گذشته است به مکتب ولی
باز همان طفل دبستانی ام
در طلب بوسه ای از روی دوست
چشمه جوشان پریشانی ام
باز هوای نفست چون نسیم
باز کند طبع غزلخوانی ام
دامنه ی هستی تو راز عشق
هست تویی من جسدی فانی ام
غفلت دوران مکند می فروش
چونکه ببیند تب حیرانی ام
وعده به جای دگرم داده اند
منتظر لحظه ویرانی ام
در طلبت ماه شب عاشقان
فارغ از آن خصلت حیوانی ام
جایگهت عزت و جاه و جلال
من ز درت شاغل دربانی ام
عاشق آن چهره نورانی ام
زاده آب و گل ایرانی ام
شهد نجات اسرا می دهی
دیرزمانی است که زندانی ام
#فاطمه
#نظام الاسلامی