السلام علیک و علی الارواح التی حلت بفنائک...
..سلام بر کسانی که در آستانت فرود آمدند و رحل اقامت افکندند...
مانند شکری که در آب حل میشود؛ نه تنها رنگ آب عوض نمیشود بلکه شیرینی خود را هم به آب میدهد...هرکس آن آب را مینوشد، شیرینی شکرش را احساس میکند...اصحاب الحسین نیز در امامشان حل شدند و حلت بفنائک گشتند...
این اتحاد بین امام و مأموم از بالاترین زیباییهای کربلاست...باید در امام، حل شد...تشخّص خود را از دست داد...در او گم شد...تا نقشآفرینی نصیبش گردد...
در کربلا، همه به کار میآیند...عنصر زائد و بیکار به چشم نمیخورد...همه نقشها کلیدی میشوند، وقتی در لشکر ارباب و زیر آفتاب نگاه او، قرار گرفته باشی...پس بنگر که ما کجای داستان ایستادهای... نقشی در ظهور بر عهده توست؛ یک نقش کلیدی... هیچکس بدون نقش نیامده است...به هم کمک کنیم تا نقشهایمان را درست ایفا کنیم...
⚫️ @shab_amaliat
عابس بن ابیشبیب راهی کربلا بود... شوذب، غلامی بود که همراه عابس آمده بود... روز عاشورا، عابس عزم میدان داشت..رو کرد به شوذب و گفت: چه در دل داری؟ میخواهی چه کنی؟
شوذب نگاهی کرد و گفت: همان کار که باید بکنم! میمانم و تا پای جان از فرزند دختر رسول خدا حمایت میکنم...
عابس گفت: من هم چنین گمانی به تو داشتم... حال که دل را یکدله کردهای و رفتنی نیستی، نزد ارباب برو تا تو را در ردیف یاران و فدائیانش ببیند و حساب کند... و بعد پیشاپیش من به میدان برو..چرا که میخواهم خون تو را به خدا واگذار کنم و این داغ را به جان بخرم... چراکه امروز روز عمل است و فردا روز حساب... شوذب نزد ارباب رفت...سلام کرد...نگاهش به نگاه امام گره خورد... و تمام شد...به سوی میدان شتافت...
دیدی! عابس، تنها نیامد...دست غلامش را هم در دستان ارباب نهاد...او را نیز در حبّ حسین علیه السلام حل کرد...حوالهاش داد به قرار گرفتن زیر آفتاب نگاه ارباب...چراکه میدانست این نگاه، گرمایی دارد که چیزی از منیّت در کسی باقی نمیگذارد...شعاع «لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» که تابیدن بگیرد، هر ذره را خورشید عالمتاب آسمان طهارت میکند...
غلام بود... اما نگاه امام، او را ارباب ما کرد...
دیدی! عمری غلامی کرد...اما برای این بود که روزی به کربلا بیاوردندش...نقش کلیدیاش اصحاب الحسین شدن بود... گرچه از مسیر غلامی میگذشت...
خوشا بحال عابس که خوب یاوری بود در راه خدا...
خوشا بحال شوذب که خوب صابری بود در راه خدا...
⚫️ @shab_amaliat
بسم رب الحسین
میگویند شب عاشورا، صدای زمزمهی قرآن، همچون صدایی که از کندوی زنبور عسل شنیده میشود، از خیمهی اصحاب به گوش میرسید...
چه رمز و رازی در این جا نهفته است که اصحاب، همگی از مانوسین قرآن بودند... گویا قرآن آنها را عاشورایی کرده بود... آنقدر پای آیاتش اشک ریختند که عاقبت پابهرکابی امام قتیل العبرات (کشتهی اشکها) نصیبشان گشت... چه خوب یاوری است قرآن؛ وقتی دستت از دامان قرآن ناطق کوتاه بوده است...
قرآن معجزه است...اگر یک آیهاش را خواندی و به آن عمل کردی، برایت باز میشود...در قلبت گشایش ایجاد میکند...آن وقت نوبت باب بعدی میرسد...
و اینچنین است که به ابتلای عظیم کریلا که میرسی، آنقدر قلبت گنجایش یافته که نلغزی و صحنه را خالی نکنی...
اصلا قرآن، خود روضهخوان حسین علیه السلام است...شک نکن... مجلسش را مغتنم بشمار...در همهجا و همه وقت...
شاهد میخواهی؟ شهدای دفاع مقدس ما...در دو جا اشک میریختند: روضه سیدالشهدا علیه السلام- تلاوت قرآن... قرابتشان باور کردی؟ با رمز: اشک...
🏴 @shab_amaliat
نامش را که میبری، در دلت گرمای رفاقت غلیان میکند..صمیمیتی خاص از نام حبیب میبارد...
آنقدر در سیرهی حبیب، مظاهر رفاقت وجود دارد، که آدمی گمان میبرد که اصلا رفاقت را جز حبیب کسی نفهمیده...
شب عاشورا، در خیمهاش نشسته بود و قرآن میخواند...چهرهاش چون ماه میدرخشید و اشک چشمانش ستارگان آسمان را خیره کرده بودند...
تا آنکه هلال خبر آورد از آنچه پشت خیمه زینب کبری علیهاسلام شنیده بود:« آیا به اصحابت اطمینان داری برادر؟»
دنیا پیش چشمانش تیره و تار شد: دلت خوش بود حبیب که آمدهای غم دل از آلالله بزدایی...خوش نشستهای و ادعای رفاقت داری...
برخاست...اصحاب را فراخواند..همه را بسیج کرد جلوی خیمهی بانوان حرم...ندا سر داد: ای سروران ما! ای بانوان حرم پیامبر..این شمشیرهای آختهی یاران شماست که مصمماند آنها را جز در گردن بدخواهانتان فرو نبرند...و این نیزههای غلامان شماست که سوگند یاد کردهاند که آنها را جز در سینهی این نامردمان جا ندهند... و بعد همه ضجه زدند و بیعتشان را فریاد کشیدند...
و این چنین بود که حبیب، حال دل همه را در خیمههای امامش و رفیقش میپایید...
او با این کار نه تنها دل آل الله را آرام کرد؛ بلکه رفاقت را در حق همقطارانش نیز تمام کرد...دیگر ذرهای ناخالصی در نیتها نمانده بود مگر آنکه در این صحنهی آتشین، خاکستر شده بود...دیگر هیچ دلی ذرهای بوی عُجب هم نمیداد، وقتی که حبیب برایشان روضهی اسارت را اشارتاً خواند... خیال ارباب هم آسوده شد از بابت صدق تامّ اصحابش که فرمود: بهتر وباوفاتر از اصحاب من نبوده و نخواهد بود...
تجلّی آیهی «و حسن اولئک رفیقاً» را در حبیب، به تماشا بنشین...(نساء۶۹)
« وثبّت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین»، رفاقتی از جنس حبیب میخواهد...
🏴 @shab_amaliat