🕋 استوری | متن کامل پیام رهبر انقلاب اسلامی به ملتهای مسلمان بهمناسبت فرار رسیدن موسم حج
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
🔺 فقــــــط در یک حالت، از عرفه، بهرهمند خواهیم بود...
ویژهی #عرفه
instagram.com/ostad.shojae1
بسم الله الرحمن الرحیم
*چگونه ذخایر معنوی عرفه را حفظ کنیم؟*
پس از ماه مبارک رمضان، دل غبار گرفته در گیر و دار زندگی دنیا، دلتنگ زیباترین لحظات نجوای با حضرت دلدار میشود...
و بار دیگر کشتی نجاتِ حضرت ارباب به داد میرسد و دلهای غرق در ظلمات سبک زندگی تحمیلی از سوی سیستمهای غربی را دستگیری فرموده و با سبک زندگی عارفانه سیراب مینماید...
به میدان آوردن بند بند وجود خود، توجه به نعمات گوناگون در زندگی، عرض مسکنت به درگاه رب کریم، اقرار به قصور و تقصیر نسبت به وظایف بندگی، درخواست طهارت و حیات طیبه از درگاه ذات اقدس اله، توجه به عاقبت حیات بشری و حضور در پیشگاه عدل الهی، اهمّ سرفصلهایی است که باید به چارچوب زندگیهای ما شاکلهـای نوین بدهد...
اما محور اساسی حیات طیبه و سبک زندگی عارفانه، وساطت فیض ولیّ الهی است که شاکلهی اصلی دعای عرفه را تشکیل میدهد.
در سطر سطر دعای عرفه، بیاختیار به یاد عملکرد متناظر صاحب این دعا در واقعهی کربلا میافتید و از این طریق قلب را به حقیقت معنای دعای عرفه متصل می کنید، درحالی که عقل هنوز اندر خم یک کوچه از معانی والای دعا مانده است...
کربلا، شرح عملی دعای عرفه است...
کربلا، الگوی دیداری سبک زندگی عارفانه است...
و محوریت هر دو، با پدر بندگان خدا یعنی حضرت اباعبدالله است...
از سوی دیگر
همراهی روز عرفه و عید قربان، نشانهای است از اینکه معیار سبک زندگی عارفانه به ارزش قربانیای است که تقدیم حضرت دلدار میکنیم... این را توجه داشته باشیم که تمام متعلقات ما، فانی هستند و ما هرقدر هم که قربانی کنیم، در واقع نفت ریخته را نذر امامزاده کردهایم...
اما ان کس که معرفت عرفه را دریابد، نه تنها عاشقترین بلکه عاقلترین نیز خواهد شد و خواهد دید که اسماعیل را خواستند تا پیامبرش کنند و کربلا را برپا کردند تا همهیعوالم هستی را ساجد خونخدا کنند و به این وسیله همه کون و مکان را تقدس بخشند و از دستبرد شیاطین محفوظ دارند...
آری...
به حقیقت عرفه نمیرسد، جز آنکه در جستجوی سبک زندگی عارفانه است...
و به سبک زندگی عارفانه دست نمییابد، جز آنکه آماده قربانی کردن دلبستگیهای دنیوی به پیشگاه یگانه معبود است...
و به قربانی موفق نمیشود، جز آنکه با ثارالله عهدی بسته باشد...
آنکه چشم در چشم حسین دارد در آن هنگام که در قتلگاه آرمیده است و چشمان مبارک را به خیمهگاه دوخته است، عهدشکنی نمیکند و چه زود است که به بهشت حسین رهنمون گردد...
رزقنا الله و ایاکم الشهاده
⭕️ استاد #فرج_نژاد، #فخری_زاده #گمنام حوزه های علمیه بود
🔻دو شخصیت علمی یکی برای دانشگاه و دیگری برای حوزه های علمیه، ولی هر دو خار چشم اسرائیل بودند
🔻 هر دو مجاهد علمی در دو سنگر متفاوت در حال خدمت صادقانه و بی منت برای انقلاب اسلامی بودند
🔻 یکی به دنبال پیشرفت تکنولوژی در کشور ایران بود و دیگری با نقطه زنی در زدن تفکر صهیونیست به دنبال اعتلای تفکر اسلام ناب محمدی در جهان اسلام بود
#دو_مجاهد_علمی
#فخری_زاده_دانشگاه
#فرج_نژاد_حوزه
انالله و انا الیه راجعون
درد را چگونه باید تحمل کرد و این غم را کجا ببریم مردی بزرگ، مخلص و موثر، صهیونیسم پژوه بنام و استاد برجسته سوادرسانه ای کشور، دکتر محمدحسین فرج نژاد باید همسر و سه فرزندش را با موتور سیکلت جابجا کند! پس از پایان دعای عرفه در حال بازگشت به منزل محقرش در پردیسان با خودرویی تصادف کند و خودش، همسرش و سه فرزندش جان بدهند
آقایان در خانه های امن و راحت و در حال ساختن قصرهای بظاهر علمی و پژوهشی و نیمه فعال و طلاب باسواد و انقلابی در اوضاعی این چنین!
چه کسی پاسخگو خواهد بود؟
خدایش رحمت کند که عاش سعیدا و مات سعیدا
این مصیبت را به جامعه علمی انقلابی تسلیت عرض می کنیم.
طریقمحبت الهی
یکی از مسائلی که همه انسانها در زندگی فردی و اجتماعی خود بدان محتاجند، محبت قلبی عمیق است. این نیاز به محبت قلبی جز ذوب شدن در بینهایت پاسخ نخواهد یافت و هر کس آن را در جایی غیر از خدای متعال بجوید، خسران زده بر خواهد گشت.
نکته قابل عنایت آن است که پشتوانه مبارزات جدی و گسترده انقلابی، همین محبت الهی و ارتباط قلبی قویم با ذات اقدس اوست. همچنان که عرفه پشتوانه کربلاست، الهام گرفتن از کربلا بدون تاسی به عرفه ناقص خواهد بود.
*تقاضاي محبت يا نهايت قرب*
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ، وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ فِي أَيَّامِ الْمُهْلَةِ، وَ انْهَجْ لِي إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلا سَهْلَةً، أَكْمِلْ لِي بِهَا خَيْرَ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ».
اي خدا! بر محمّد و آل او صلوات خودت را ارزاني دار، صلواتي كه من نيز در آن شريك باشم و در زمرة كساني قرار گيرم كه از زيبايي هاي وجود آن ذوات مقدّس غفلت نكردهاند، و نيز نظارهگر آنها باشم، به طوري كه يك لحظه از آنان چشم برندارم. و پس از صلوات بر محمد و آلش، خدايا مرا نسبت به حضور و ياد خودت در هنگامه هاي غفلت، هوشياري ده، و در اين فرصتِ محدود زندگي، مرا به اطاعت خودت بكشان، و براي نيل به محبتت راه آساني را به رويم بگشا، و از اين طريق خير دنيا و آخرت را برايم به نهايت برسان.
وقتي انسان به اين درجه از بصيرت رسيد كه همهکاره ی عالَم و آدم خدا است و سراسر عالم در قبضة تدبير اوست، ياد خدا در قلب او تجلّي ميكند و همواره در هر صحنهای نحوهای از حضور حق را مشاهده ميكند، گاهي او به اسم رزّاق جلوهگر است، گاهي به جلوه اسم عليم در صحنه است و گاهي ربوبيت خود را مینمایاند و قس علي هذا؛ حال در ياد و ذكر خدابودن به اين معني است كه حادثهها نه تنها حجاب حضور حق نميشوند، بلكه متذكر حضور حقّ اند و برعكس، اگر حادثهها حجاب حق شدند، غفلت شروع ميشود، در اين حالت رزق را ميبينيم ولي رزّاق را نميبينيم، در حاليكه در حالت ياد خدا، یا رزق را به رزّاق میبینیم و یا حتی رزق را نميبينيم و رزّاق را ميبينيم.
در فراز اوّلِ اين بخش، از خدا تقاضا ميكني: «وَ نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ»؛ خدايا! هوشيارم كن تا در اوقات غفلت –كه پديده ها حجاب توجّه به حضور تو ميشوند- من متوجّة حضور تو باشم و تو در منظر و خاطر من باشي، نه خودم حجاب توجّه به تو شوم و نه ساير پديده ها؛ بلکه آنچنان از ماوراء اين حجابها خود را به من بنمايان كه همه حجابها بسوزد و هيچ شود و همهچيز نمايش حضور تو گردد، در آن حالت ديگر رزق، حجاب توجه رزّاق نيست، بلكه ظهور رزّاق است، يعني حجاب روي او هم، روي او خواهد شد و سالك ندا سر ميدهد:
حجاب روي تو هم روي تو است در همه حال
نهان ز چشم جهاني زبس كه پيدايي
در اين حال در عيني كه مخفي است، ظاهر است و درواقع ظهور خود مخفي است، مثل خورشيد كه در نور خورشيد مخفي است و لذا همواره سالك در ياد خدا است و اظهار ميدارد:
اي تو مخفي در ظهور خويشتن
وي رُخت پنهان به نور خويشتن
وقتي خداوند لطف فرمود و ما را نسبت به حضور خود آگاه و هوشيار كرد، ديگر نميگرديم تا خدا را پيدا كنيم، بلكه متوجّه حضور همه جانبه او ميشويم.
گفتم به كام وصلت خواهم رسيد روزي؟
گفتا كه نيك بنگر شايد رسيده باشي
در اين حالت است كه ياد خدا محقّق شده و در واقع ذاكر با ذكر خود به تماشاي جلوات حق ميپردازد، اگر اظهار ميدارد:«يا حيُّ يا قيُّوم» در واقع دارد حيّ و قيّوم بودن او را كه از سراسر عالم ظاهر است به قلب خود متذكر ميشود كه اي قلب! ببين و بگو: «يا حيُّ يا قيُّوم»؛ اي قلبها!
يك چشم زدن غافل از آن يار نباشيد
شايـــد كه نگـاهي كند، آگــاه نباشيد
در اين فراز از خدا ميخواهيم خودت مرا متوجّة خودت كن و تنها در اين حالت من مفتخر به ياد تو ميشوم و از ظلمت غفلتِ از تو نجات یابم و در اين صورت كه رُخ زيباي تو بر قلب من جلوه ميكند، هر چيز ديگری بخواهد خود را به رُخ من بكشد، هيچ ميشود، هيچ. در اين حالت سالكِ متذکر به یاد خدا، احوالات خود را چنين ميسرايد:
مهر خوبان دل و ديـن از هـمه بـي پروا برد
رُخ شطرنــج نبرد آنچه رُخ زيبـا برد
تو مپندار كه مجنون سر خود مجنون گشت
از سَمك تا به سُهايش كشش ليلي برد
اين همان چيزي است كه در اين فراز از خدا ميخواهيم، يعني خدايا! تو بايد لطف كني و جذبه به سوي خودت را شروع كني، لذا در ادامه چنين خواهي گفت:
من به سرچشمه خورشيد نه خود بردم راه
ذرهای بــودم و مهر تو مرا بـالا برد
من خَس بي سر و پايـم كه به سيـل افتـادم
او كه ميرفت مرا هم به دل دريا برد
جام صهبا زكجا بــود، مگر دست كه بــود
كه در اين بزم بگرديد و دل شيدا برد
يعني جام صهباي حضرت رب ابتدا شروع كننده بود و مرا متوجّة شراب جمال خود كرد.
خم ابروي تو بود و كف مينوي تو بود
كه به يك جلوه زمن نام و نشان يكجا برد
خود را نماياندي و همهچيز در مقابلم سوخت، به طوري كه از خودم نام و نشاني برايم نماند.
خودت آموختي ام مهر و خودت سوختيم
با برافروخته رويي كه قرار از ما برد
تو خودت مهر خودت را در قلب من انداختي تا با رفع حجاب، همة عالم را جلوة زيباي تو ببينم و حجاب خوديِ خودم را هم با آن مِهري كه خودت در من ايجاد كردي، سوزاندي، به طوري كه جز تو هيچ چيزي براي من نمانده.
آری از خدا در اين فراز ميخواهي: «وَ نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ»؛ مرا نسبت به خودت هوشيار گردان تا در اوقات غفلت در پشت حجابها هم تو را ببينم و هرگز در خاطرم جز تو نماند.
نامَدِگان و رفتگان از دو كرانه ي زمان
سوي تو ميدوند هان، اي تو هميشه در ميان
«وَ اسْتَعْمِلْنِي بِطَاعَتِكَ فِي أَيَّامِ الْمُهْلَةِ»؛ و در اين مدتِ عمر و ايام مهلت، مرا به طاعت خودت بكشان و نسيم الهامات معنوي خود را بر قلب من بوزان و قلبم را متذکر فرما، كه اي انسان! در اين فرصت دنيا يك چيز است كه سرماية حقيقي ابديت تو خواهد شد و آن اطاعت از خدا و تابعيت از اوست، اگر خواستي با يگانه، يگانه شوي، بايد در اطاعتِ از او يگانه شوي و هرگز دستور نفس امّاره به ميدان نباشد، به خودت بگو:
گرت هوا است كه معشوق نگسلد پيوند
نگاه دار سررشته تا نگه دارد
و از خدا بخواه مرا در نگاهداشتن سررشته پيوند –كه همان اطاعت از تو است- موفق بگردان. به خودت بگو:
مرا تا جان بود در تن، بكوشم
مگر از جام او يك جرعه نوشم
و اين صرفاً با تبعيت از حكم حضرت اَحد ممكن است، هر چه بيشتر حكم اَحدي بر زندگي ما حاكم شود، بيشتر از كثرات فاصله ميگيريم و با يگانگي روح به سوي يگانه مطلق بهتر سير ميكنيم و لذا وقتي يگانگي بر قلب ما حاكم شد و يك دله شديم، هم سنخ اَحد خواهيم شد و ميتوانيم از جام وجود يگانة او جرعهای بنوشيم، كه گفت:
اي يك دله صد دله، دل يك دله كن
صرّاف وجود باش و خود را يله كن
يك روز به اخــلاص بيا بــر در ما
گــر كــام تو برنيامد، آنـگه گـله كن
و با اطاعت از خداوند همهی یگانگی ها با حضرت أحد عملی میشود.
در فراز بعدي تقاضا ميكنيم: «وَ انْهَجْ لِي إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلا سَهْلَةً»؛ حال كه نسبت به ياد خودت هوشيارم كردي و مرا به طاعت خود مفتخر گرداندي، هنوز يك قدم مهم ديگر مانده است و آن راه رسيدن به محبّت خودت ميباشد، پس در مقابل راههاي بسيار سخت، راهي را براي رسيدن به اين محبّت بر من بنمايان كه آن سختي ها را نداشته باشد، آري؛ چون موضوع بسيار بسيار بزرگ است، طبيعي است كه براي رسيدن به آن بايد گردنههای بسيار بلندي از رياضت هاي عميق و دقيقي را طي كرد، ولي به خدا بگو:
آب دريـــا، جمله در فرمان توسـت
آب و آتش، اي خداوند! آنِ توست
گر تو خواهي، آتش آبِ خوش شود
ور نخـواهي، آب هـم آتـش شود
حال كه چنين است، خدايا! محبّت خودت - اين بزرگترين هديه ات به بندگان را- از راهي آسان نصيبم گردان تا من هم مثل اولياءالله محبوب حقيقي خود را پيدا كرده باشم و از سرگرداني درآيم. به ما گفتهاند:
اگــــر كه يار نــــداري چــــرا طلب نكني
اگر بـــه يار رسيدي چـرا طرب نكني
به خيرگي بنشيني كه اين عجب كاري است
عجب تويي كه هوايِ چنين عجب نكني
آري؛ عجيب است كه انسان در اين دنيا با همه چيز به سر ببرد و با محبوب حقيقيِ جان و قلبش به سر نبرد. و باز به ما گفتهاند:
گر چه وصالش نه به كوشش دهند
آن قدر اي دل كه تواني بكوش
و ما هم تقاضاي خود را آوردهایم كه خدايا! حال كه تو بايد راه وصال خود را به ما بنماياني، راهي آسان بر ما بگشا، تا قصهی ما هم، قصهی آنهايي شود كه گفتند:
تنگ چشمان نظر به ميوه كننــد
ما تماشــاكنان بـستـانــيم
هر چه گفتيم جز حكايت دوست
در همه عمر از آن پشيمانيم
ترك جـان عزيـز بتـوان گفــت
ترك يار عزيــــز نتـــوانيم
در اين حالت اي خدا! تو جانان آنان شده اي، در همهی حالات با یاد تو دلخوش اند و تو تنها دلخوشي واقعي آنها هستي. چون ميدانم تو بايد ما را به محبّت خود راهنمايي كني، عرضه میدارم: «وَ انْهَجْ لِي إِلَى مَحَبَّتِكَ سَبِيلا سَهْلَةً»؛ تازه در آن صورت است كه ميفهميم چه لطف بزرگي به ما كرده اي. چرا كه:
كس دل به اختيار به مهرت نمي نهد
دامي نهاده اي و گرفتار ميكني
ما طالب همان دام هستيم، ولي دامي آسان كه سختيِ آن ما را مأيوس از وصال نكند.
پس ای خدا! اينكه بايد خود را در خودي تو نيست كنيم را براي ما آسان بگردان، چون ما نميتوانيم از يافتن محبّت تو دست برداريم.