هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
شق القـمر کوفه که در علقمه رخ داد
تـڪــــرارِ رُخِ حیـــدرِ ڪـــرّار ندیدی
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
آنقدرادبداشتکهباسربهزمینخورد
سجـــــادۀ خـون بـر بـدنِ یار ندیدی
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
پسدادهرآندرسکهدرنزدتوآموخت
بالـــــندگـــی مڪـــتب ایثار ندیدی
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
مادرکهشود امّبنین هیچغمی نیست
درعهدووفایپسرشهیچ کمی نیست
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
شنیدید؛ وقتی می اومد تو قبرستان بقیع چهار صورت قبر درست می کرد، شروع می کرد گریه کردن، طوری گریه می کرد که دشمنُ به گریه می انداخت، بعضی ها تو تاریخ نوشتند مروان می اومد گریه می کرد، همه می گفتند؛ عجب مادری! می گفت مادر بمیرم برات شنیدم عمود به سرت زدند، کی جرأت کرده به پسر ام البنین ضربه بزنه؟! بعد می گفت راستی شنیدم اول دستاتُ قطع کردند، آخه آدم بی دست که نمی تونه دفاع کنه از خودش…
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
الا مادر به قربون جمالت
رخ چون بدر و ابروی هلالت
شنیدم کام عطشان جان سپردی
گل ام البنین شیرم حلالت
شنیدم دستهایت را بریدند
شنیدم چشم نازت را دریدند
چوطفلان این سخنها را شنیدن
همه از هم خجالت میکشیدند
مسلمانان حسین مادر نداره
غریب است و کسی بر سر نداره
زجور ساربان بی مروت
دگر انگشت و انگشتر نداره
گل احساس را از من مگیرید
شمیم یاس را از من نگیرید
همه دار و ندارم را بگیرید
فقط عباس را از من مگیرید
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
ام البنین فرمود:
_ بشیر چند تا سوال ازت دارم، به من بگو عباسمُ چطورۍ ڪشتن؟
گفت:
_امالبنین! رفته بود برای گُلای حسین آب بیاره، اونقده بچه ها تشنه بودن بعضی از حال رفته بودن، بعضی ها لباس ها رو بالا برده بودن شڪماشونو رو خاڪ گذاشته بودن، رفت آب بیاره، مشڪ زد تو آب، مشڪ پر کرد.
امالبنین ڪیف می ڪرد بشیر اینو می گفت، هی میگفت:
_باریڪ الله عباسم!
_ خانم جان مشڪ رو گرفت از شریعه بیرون زد
_ باریڪ الله عباسم!
_ اما خانم جان وسط راه یه دست عباست رو بریدن، اما عباس با دست دیگه اش مشڪ رو گرفت،
_ باریڪ الله عباسم!
_ خانم جان تیر به چشمش زدن اما مشڪ رها نڪرد،
_ باریڪ الله عباسم!
_ خانم دست دیگرش بریدن...
رنگ ام البنین پرید. گفت:
_ خانم جان اما عباس خم شد، آروم آروم مشڪ رو به دندونش گرفت اومد سمت خیمه ها...
_ باریڪ الله عباسم!
یه مرتبه یه جمله ای گفت صدای نالۀ ام البنین بلند شد، گفت:
_ تیر به مشڪ عباس زدن...
یه وقت گفت
_ بیچاره عباسم!
میگن ام البنین اومد جلو سکینه و رباب گرفت گفت
_ عباسم رو حلال کن نتونست برا علی اصغر آب بیاره...
هی اینو می خوند:
_ دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم
هدایت شده از هیئتاُمِّاَبیھــٰا
وقتی برگشتن مدینه، خانم حضرت زینب روضه می گرفت. همه زن ها میومدن شروع می ڪرد روضه خوندن، مردم نبودید آقام حسین رو تشنه ڪشتن، علی اڪبرو ارباًاربا ڪردن، مردم نبودید دستای عباسمو بریدن، به شیر خوارمون رحم نڪردن؛ یه مرتبه میدیدن از دم در صدای یه خانمی میاد، هی میگه:
_ بمیرم برا بچم از خجالت آب شد. نتونست آب بیاره.
شاید زیر لب می گفت:
_ خانم جان یا فاطمه الزهرا، شرمنده ام ڪردی شنیدم از تو ڪوچه وقتی سیلی خوردی نتونستی تا خونه بیای، اما از زینب شنیدم رفتی علقمه عباسمو بغل ڪردی، حسین...
ام البنین ڪـجایی بشیر خبر آورده
مژدهبدهکهعباسیهقطرهآبنخورده
•عزیزانی که به مراسم دعوت شده بودند!
تشریف داشته باشید، گردان شباهنگام انشاءالله برای مراسمات آتی هم برنامه داره.
•هرشب هم عهد و قراری داریم که انشاءالله تا ابد پابرجاست .🌱
•قرارمون۵بامداد :)