ساعت 10:00 شب. .
ایتا....غریبِ خاک خورده . .
چمدونام رو باز نمیکنم اومدم سر سری یه نگا بندازمو دوباره برم تا بیست روز دیگه
صندوقی ک پر شده از پیام های نخونده شده
جدا خوشحالم کرده . .
ادم هایی ک ترک کردن این محفل شبانه عروضی رو
خوش اومدن و خوش رفتن
ولی کسایی ک موندن شاید هم یادشون رفته ک برن
به هر حال چشمای تک تکتون رو میبوسم و از این راه دور میگم که چقدر چقدر دلتنگتون بودم
با اینکه کم کم داشتم سرد میشدم از ایتا
ولی محبتتاتون فراموش ناشدنیه
راستی شیر قهوههام هنوز پابرجاس ..
بعد هر امتحان کتابشو میزارم توی کشابا و از توی لیست خطش میزنم
این شاید بزرگترین حس خوب این روزام باشه
راستشو بخواین اصلا بهم آسون نمیگذره
نهایت تلاشم رو صرف این روزا کردم
اما کمترین نتیجه رو میگیرم
انگار ک اصن دارم از اینور شیشه غذای اونور شیشه رو لمس میکنم
منی ک باید هشت ساعت خوابمو حتما داشته باشم
الان شبانه روزی بین سه ساعت تا یک و نیم ساعت میخوابم
و این ضربه بزرگیه برای مغزم