🌴یاد شهید#حسن_مداحی به خیر
تعارف توی کارش نبود،وقتی توی منزلشان جلسه به درازا می کشید و وقت نماز می شد جلسه را قطع می کرد و می گفت:«بلند شوید نماز بخوانیم،ادامه جلسه باشد برای بعد.»
وقتی نماز خوانده می شد خیلی خودمانی غذای ساده ای را می آورد تا دور هم چیزی بخوریم،بی اراده تسلیم سادگی و تصمیمش می شدیم و غذا می خوردیم،بعد جلسه ادامه پیدا میکرد.
🍃🍃🍃🍃🍃
دعوت نامه ای با کاغذ معمولی که دستی کپی شده بود به دستم رسید که عکس امام روی آن چاپ شده بود،فکر کردم جلسه یا مراسمی از طرف یک ارگان انقلابی برپاشده،وقتی کارت دعوت را باز کردم ،متوجه شدم کارت دعوت عروسی است.
شهید مداحی عروسیش را در کمال سادگی گرفت و در کارت عروسی هم،امام را فراموش نکرد.
🍃🍃🍃🍃🍃
پنج نفر بیشتر توی جهاد نبودیم،دیر وقت بود،همه رفته بودند.آماده رفتن شدیم،پایمان را که توی محوطه جهاد گذاشتیم تریلی سیمان نظر حاج حسن را جلب کرد.پرسید:«بار این تریلی چرا خالی نشده؟»
بچه ها گفتند:آخر وقت آمد،کارگر نبود خالی اش کند.
همه می دانستیم اگر تریلی یک شب در آن جا بماند کرایه ی بیشتری می خواهد.
نگاهی به ما انداخت و گفت:«خب،کارگر نیست ما که هستیم،باور کنید من می توانم به اندازه ی یک کارگر کار کنم.»
بعد بدون اینکه منتظر نظری باشد به طرف تریلی حرکت کرد و دست به کار شد.
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/shabhayeshahid
4_6034909408612319347.mp3
3.06M
خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود
ز دام خال سیاهش کسی رها نشود
خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار
به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود
جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"
خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود
شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده
خدا کند که به اخراج ما رضا نشود
مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست
خدا کند که مریضی من دوا نشود
ز روزگار غریبم گشته است معلوم
شفای ما به قیامت بجز رضا نشود...
#امام خامنه ای
https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴یاد شهید #علی_طهماسبی بخیر؛
با این که هفده هجده سال بیشتر نداشت رفقایش او را #حاجی صدا می زدند . علی از خواربار فروشی پدرم به فقرا #کمک می کرد ، #پاک و #دست_به_خیر بود
این یعنی #محبوبیت_اجتماعی باعث شد #منافقین که حریصانه به دنبال جایگاه مردمی بودند، او را #مانع کار خودشان در منطقه می دیدند . یک بار تنهایی گیرش آوردند و با چاقو زخمی اش کردند ولی نتوانستند جلوی #کارهای_انقلابی او را بگیرند . بار دوم #ترور_ش کردند...
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/shabhayeshahid
✅ #سیره_سیاسی_آقا
🚨 چه کسی بهتر از ایشان
🔘 #آیتالله_صافی_گلپایگانی:
💠 خدا را #شکر کنید که ایشان(رهبر انقلاب) در تمام مسائل و تمام خطرات #پیش_قدم بودهاند و قطعاً #ناخدای خوبی است در این دریای طوفان زده . مخصوصاً بعد از #انتخابات که با درایت خاص همه قشرها را در صحنه نگه داشتند...
ما چه #حکومتی را بپذیریم که در رأس آن مثل آقای #خامنهای را پیدا کنیم؟ کی بهتر از ایشان که با تمام وجود مقابل دنیای #زورگو و #بیمنطق ایستاده است و دنیا هم از ایشان حساب می برد و ما باید او را #کمک کنیم.
📚 ماه در آینه ص ۳۱
https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت شیرین از مادر شهیدان #خالقی پور که حضرت #آقا را به صرف لوبیاپلو دعوت کرد.
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🌴یاد شهید#سهراب علیخانی بخیر؛
مادرش می گفت: به خواب رفته بودم و خیلی گریه کرده بودم که #سهراب آمد به خوابم، دیدم یک دریا هست که خیلی عمق آن روشن است و اگر یک سکه بیندازی معلوم است ولی خیلی عمیق و گود است و روی آن نرده گذاشته اند و من تا خواستم پایم را روی نرده بگذارم می رفتم پایین…
گفتم : #خدایا من می خواهم بروم آن طرف چرا من را می برد پایین؟!
دیدم پسرم شهیدم از آن طرف گفت : #مامان جان چرا ناراحتی؟!
گفتم : #سهراب جان می خواهم بیایم آن طرف ولی از این دریا می ترسم…
گفت : قسم بخور که دیگر گریه نمی کنی تا من بیایم دستت را بگیرم ببرم آن طرف…
گفتم : نمی شود که گریه نکنم..!
گفت : نه… گریه بکن ، گریه برای #امام_حسین (ع) و #حضرت_فاطمه (س) بکن..
برای #حضرت_ام_البنین(س) گریه بکن برای من گریه نکن…
دستت را می گیرم و می برمت آن طرف…
آمد و دستم را گرفت ، نه آب بود و نه چیزی و رفتیم آن طرف…
لباس های سبز هم پوشیده بود و با آن چشم های آبی تا زمانی میرفت به من پشت نکرد و از آن زمان گریه که می کنم می گویم به نیت #امام_حسین (ع)….
شادی روحش #صلوات
https://eitaa.com/shabhayeshahid
منتظران شهادت🌷🌷
#کارت_پستال هدیه ای از شهید برای شما رفیق #شفیق
https://digipostal.ir/clksw0w
https://eitaa.com/shabhayeshahid
عطر یاد شهیدان را در روز شهادت امام هادی علیه السلام از روایت علمدار هدایتگری شهدا، شهید حاج عبدالله ضابط جستجو میکنیم تا در توسلمان به آن امام همام، از باب الشهدا دق الباب کنیم.
#هیئت_رایةُ_الزینب
زمان : ۲۷ بهمن ۹۹ ساعت ۱۵
مکان: امامزاده قاضی الصابر
راوی: همسر شهید ضابط
مداح: برادر شاهدی
برای حضور در هیئت مجازی لطفا از طریق آدرس زیر وارد شوید👇
https://www.skyroom.online/ch/ale_kassa/raviyan
هسته راویان نور سازمان بسیج دانشجویی
✅ #سیره_خانوادگی_آقا
🚨 معلوم نیست جایز باشد ...
🔘 حجت الاسلام راشد یزدی:
💠 یک بار در مراسمی ، چند #خانواده به محضر رهبری آمده بودند و با ایشان دیدار داشتند و ما هم حضور داشتیم. حاج ناصر #چای برای مهمانان آورد. به من که رسید گفتم قند برایم ضرر دارد ، اگر امکان دارد #خرما بیاور. در #نعلبکی خرما گذاشت و برایم آورد. وقتی خرما را به #پسر_آقا تعارف کردم پسر حضرت آقا گفتند: من خرما نمیخورم ، خرما برای #مهمانان آقاست ، معلوم نیست #جایز باشد من هم از آنها بخورم.
📚 ماه در آینه ص ۱۷۳
https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘⚘
فرزند شهيد #راغب خطاب به رهبر انقلاب:
به خدا اگر #دريا را درنوردی با تو مينورديم
🔺️یاد و خاطره شیخ شهید گرامی
https://eitaa.com/shabhayeshahid
🍀🍀برگی از یک نوشته
🔴محسن نوری از دوستان #شهید_احمدعلی_نیری تعریف میکند که:
یک بار از احمد پرسیدم من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما نمیدانم چرا در این چند سال اخیر رشد معنوی شما اینقدر سرعت گرفته!!... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم! بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!...
نفس عمیقی کشید و گفت:
«یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم #دماوند . همه رفقا مشغول #بازی و #سرگرمی بودند. یکی از بزرگترهاجایی را نشان داد وگفت آنجا رودخانه است؛ احمدآقا برو این کتری را برای چای درست کردن آب کن! از لابهلای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم... اما تا چشمم به رودخانه افتاد بدنم شروع به لرزیدن کرد! سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم و پشت بوتهها مخفی شدم! در پشت آن بوتهها چندین دختر #جوان مشغول شنا کردن بودند... گفتم خدایا کمکم کن! شیطان وسوسه ام میکند که نگاه کنم؛ هیچکس هم متوجه نمیشود... اما خدایا! من به خاطر تو از این گناه میگذرم...
بعد کتری خالی را برداشتم، سریع از آنجا دور شدم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها هنوزمشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم خیلی دود توی چشمانم رفت... #اشک همینطور از چشمانم جاری بود... حالم خیلی منقلب بود...همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا #مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم #یا_الله ! به محض این که این عبارت را تکرار کردم از اطراف خود صداهایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد ولی گویا فقط من میشنیدم!! همه میگفتند #سبوح_قدوس_رب_الملائكة_والروح »
احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد...
قول بده تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکنی...»
📚منبع: #کتاب #عارفانه انتشارات #شهید_ابراهیم_هادی
https://eitaa.com/shabhayeshahid