🌴 یاد شهید #سید_حسین_علمالهدی بخیر؛
فرماندهی بود که باارجاع به منابع #قرآن و #نهجالبلاغه درس می داد ،اما وقتی در جمع خانواده می خواست مسئله ای را مطرح کند ،با #درک_شرایط_موجود و #تحلیل_نیازهاى_انسان_امروز از متفکرین دنیای معاصر هم نقل قول می کرد. هم #مطالعه خوبی داشت هم #بیان خوبی و هم #عواطف خوبی به خانواده.
در یک کلام؛ حسین #بصیرت بالایی داشت.
#شادی_روحش_صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #مجید_شهریاری بخیر؛
دکتر هیچ وقت دیر به کلاس نمی آمد و زود هم نمی رفت. #تمام_وقت را می ماند و معمولا ۹۹ درصد زمان هم به #درس و #بحث می گذشت. یک روز که ایام #شهادت_حضرت_زهرا سلام الله علیها بود، همراهش چند کتاب عربی و فارسی آورد و حدود نیم ساعت درباره ایشان صحبت کرد. ناگهان با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. اصلا انتظارش را نداشتیم.
از کتاب #شهیدِ_علم
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #محمدعلی_رهنمون بخیر؛
درس پزشکی اش که تمام شد چند جا برای تخصص قبول شد اما نرفت می گفت؛
#جبهه رو ول کنم برم تخصص بگیرم که چی بشه؟
هیچ وقت راه نمی رفت توی بیمارستان؛ #همیشه_میدوید ، می دوید که یک موقع دیر نشود و به خاطر معطل کردنش یک مجروح دیگر از دست نرود. 😔
از کتاب #یادگاران، ج ۱۶
🌸 شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهیده #مریم_فرهانیان بخیر؛
دوستش می گه یه روز وارد خونه شدم و مريم را رو به قبله ديدم وقتي جلوتر رفتم، ديدم مريم روي دستانش ميزند و از او سؤال كردم كه مشكلي پيش آمده، چيزي نگفت.
اما بعدها براي من تعريف كرد كه من هر روز اعضاي بدنم را مواخذه ميكنم و از آنها ميپرسم كه #امروز_براي_خدا_چه_كاري_انجام_دادهايد❓❓
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #ایوب_بلندی بخیر؛
خانومش می گفت همیشه تو ماه رمضون اصرار داشت که افطاری بده و من همیشه قبل از دعوت کردنش میپرسیدم مهمونا چند نفرند؟
میگفت:چهار یا پنج نفر.
می گفتم فهرست کامل مهمونا رو بده. می گفت #میهمان_حبیب_خداست. روزی اش میرسد
یه وقتایی همون ۴، ۵ نفری که می گفت به ۴۰ تا ۵۰ نفر میرسید. و روزی شون هم می رسید.
از کتاب #بر_بلندیهای_بهشت
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #حسین_خرازی بخیر؛
شب به سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند ولی ما او را نمیشناختیم.
هنگام خواب گفتیم: پتو نداریم!
گفت: ایرادی نداره ..
#یک_برزنت_زیر_خود_انداخت_و_خوابید.
صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت: برادر خرازی شما جلو بایستید.
و ما آنوقت تازه او را شناختیم....
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید دکتر #مصطفی_چمران بخیر؛
خانومش می گفت ما مجسمههای خیلی زیبا داشتیم که بابا از آفریقا آورده بود. خودمان دوتا #همه_را_شکستیم. میگفت: «اینها برای چه؟ #زینت_خانه_باید_قرآن_باشد به رسم اسلام. به همین سادگی».
وقتی مادرم گفت: «شما اگر پول ندارید من برایتان وسایل خانه میآورم»، مصطفی رنجید گفت: «مساله پولش نیست مساله زندگی من است که نمیخواهم عوض شود».
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
یاد شهید #عبدالحمید_دیالمه بخیر؛
صف غذا طولانی بود و اگر در صف می ایستادم به کلاس نمی رسیدم
دنبال آشنایی میگشتم که چهرهای مذهبی و آشنا دیدم . نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر.
چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت.
و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش #به_انتهای_صف_غذا_برگشت و در صف ایستاد.
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید #دانشجوی_پیرو_خط_امام(ره) #محسن_وزوایی بخیر؛
مادر بزرگوارشان میگفت؛
در #عملیات_فتح المبین محسن گفت: رسیدیم نزدیک کربلا
گفتم: محسن جان اگر راه کربلا باز شود یکسره از آنجا میروی.
گفت: نه میایم شما را میبرم
گفتم: محسن جان دلم آب نمیخورد، که تو کربلا را ببینی.
گفت: مادر من #کربلا را برای خودم نمیخواهم بلکه برای #نسل_بعدی میخواهم...
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #میثم_شکوری بخیر؛
یکبار در سرمای شدید دستانم را توی جیبم کردم. میثم شکوری داد زد: دستت رو در بیار
گفتم حتما می خواهد با چوب بزند.
گفت دستت بالا. میلرزیدم.
نگاهم کرد، دستم را گرفت و یک مشت نخودچی کشمش توش ریخت گفت: #بخور_گرم_بشی.
میثم #مربی_خشک_و_نظامی بود ولی به جای خودش #محبت_بی_پایانی_داشت
از کتاب #میثم
شادی روحش #صلوات
@shabhayeshahid
🌴 یاد شهید مدافع حرم #محمد_بلباسی به خیر؛
وقتی دیپلم گرفت گفتم محمد جان برای دانشگاه هم امتحان بده. گفت مادر برای امسال دیر شده. گفتم #توکل_کن_به_خدا پسرم، بنشین و این یک ماه را درس بخوان.
این مدت کمی که فرصت داشت برای دانشگاه خودش را آماده کرد اما با همه مشغلهاش #نمازجمعه اش ترک نشد
الحمدلله درس خواند و #دانشگاه_سراسری_مشهد رشته #مهندسی ریختهگری هم قبول شد
@shabhayeshahid
🌴یاد شهید #مهدی_نوروزی بخیر؛
وقتی برای آخرین بار به عراق اعزام شد می گفت یکبار وقتی در محاصره بودیم، شروع به خواندن #دعای_علقمه کردیم و ناگهان دلم برای پسرم تنگ شد. به خودم گفتم یکبار دیگر برمیگردم و اینها را میبینم.
برای همین اربعین 93 ما با هم #پیادهروی_نجف_تا_کربلا را رفتیم؛ چون میگفت وقتی بدون تو میروم حس میکنم #امام_حسین_جواب_سلام_من_را_نمیدهد.
@shabhayeshahid