eitaa logo
شبهای با شهدا
288 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
285 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 یاد بخیر از صفات بارز همان بسيجي بودن وي بود، ما شهيد رستمي را تنها به خاطر احترام صدا مي كرديم ولي براي وي پست، مقام و درجه هيچ اهميتي نداشت.  شب تا صبح براي شناسايي بيرون مي رفت و صبح كه مي آمد اتاقش پر از نيروهاي بسيجي بود كه خوابيده بودند وجايي براي خواب نداشت. شهيد رستمي با يك كيسه خواب هميشه دم در مي خوابيد و رزمندگان كه در رفت و آمد بودند باعث مزاحمت مي شدند، من هميشه گله مند و ناراضي بودم اما شهیدرستمي حرفي نمي زد.  روزي دو اتاق جديد ساختیم و براي اينكه رزمنده ها داخل اتاق شهيد رستمي نشوند خودمان از اتاق بيرون رفتيم. ولي آنقدر شهيد رستمي حيا داشت، حتي به رانندگان، مسوول غذا و ساير نيروهاي تداركاتي كه در اتاقش اتراق مي كردند نمي گفت جايي ديگر بخوابيد. هر كسي از هر كجا مي آمد وارد اتاق شهيد رستمي مي شد و شب را هم مي خوابيد. شهيد رستمي هميشه شبها بيرون مي رفت چهره اي خسته داشت و لباسهايش نيز هميشه گل آلود بود اما با نيروهايش مهربان بود.  شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر هميشه رزمندگان را به مسائل ديني و احكام دعوت مي كرد. حتي تاكيد بر اين داشت كه رزمندگان اسلام نماز شب بخوانند و واقعا ایشان ترک نمی شد. یک شب دزفول را موشک باران کردن و شهید عباسی در مسجد دزفول تا صبح برای شهدای موشکی آن شهر نماز خواند و دعا کرد. علاوه بر شخصیت معنوی و روحانی و علمی که شهید عباسی داشت؛ بسیار و بود و هیچ کس را ناراحت نمی کرد. رزمندگان، مسئولین و فرماندهان این شهید عزیز را بسیار دوست داشتند و احترام خاص و ویژه‌ای برایش قائل بودن. شادی روحش @shabhayeshahid
بسمه تعالی مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا. 🏴 شهادت دو سردار رشید اسلام، شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید ابومهدی المهندس را خدمت حضرت ولی‌عصر "ارواحنافداه" و رهبر انقلاب و عموم مسلمین و آزادی‌خواهان جهان تسلیت می‌گوییم. @t_manzome_f_r
🌴 یاد بخیر به خیلی اهمیت می داد یه روز که از بهشت زهرا با دوستانش برمی گشت توی یه ترافیک سنگین گیر کرده بودن، اکبر به ساعتش نگاه می کرد و‌نگران بود صدای اذان رو که شنید با خوشحالی گفت: مثل اینکه مسجد نزدیکه من رفتم نماز بخونم... قبل از عملیات طریق القدس کامیون کمک های مردمی کرمان به مقر دو گردان از کرمان که در سوسنگرد مستقر شده بودن رسید، بحث بود سر اینکه کمک ها بین رزمندگان کرمان تقسیم بشه یا سایر رزمندگان استان ها هم سهمی داشته باشن. وقتی قرارشد که کمک های مردمی فقط بین رزمندگان کرمانی توزیع بشه اکبر از راه رسید و مخالفت کرد، او معتقد بود:« رزمنده ها با هم فرقی ندارن و هر چه به جبهه می رسه باید به صورت مساوی بین همه به صورت مساوی تقسیم بشه و با مقاومت اکبر کمک ها میان تمام رزمندگان حاضر در منطقه تقسیم شد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در دوران انقلاب ایشان خیلی فعال بود مطالعه کتابهایی که ممنوع بود را با جرأت انجام می داد، یا می‌رفت در جاده امامزاده داود، کوکتل مولوتف درست می کرد و بین بچه‌های انقلابی تقسیم می‌کرد. گاهی اوقات با کت و شلوار از خانه بیرون می‌زد و با یک لباس دیگه به خانه برمی‌گشت. به خاطر اینکه شناخته نشود. از موقعی که جنگ شروع شد در مسیر جبهه در رفت و آمد بود. از طریق بسیج مسجد یا بیمارستان در مأموریت جبهه بود و مأموریت‌هایش طولانی بود. اگر هم با او مخالفت می‌کردم، ولی اشتیاقش برای رفتن را می‌دیدم، دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. در آن دوران که باکمبود نفت برای سوخت بخاری مواجه بودیم او می رفت خاک زغال می خرید و گلوله زغالی درست کرد تا برای گرم شدن بچه‌ها در کرسی استفاده کنیم. در هم نوشته بود که خرج اضافی برای من نکنید بلکه هزینه آن را برای کمک به مستضعفان بدهید. موقعی که شهید شد تازه ما متوجه شدیم که به سه خانواده کمک مالی می‌کرده است. او شب‌ها در چادر برای بچه‌ها کلاس می‌گذاشت که چطور بتوانند جلوی خونریزی سربازان و رزمندگان مصدوم و زخمی را بگیرند. همیشه در فکر نجات رزمندگان بود حتی در یکی از عملیات ها جان خود را به خطر انداخت تا به یک رزمنده زخمی کمک کند. در عملیات والفجر یک با دو برانکارد همراه یکی دیگر از امدادگر‌ها در خط اول درگیری حضور می‌یابد و پیکر مبارکش بعد از ۱۲ سال باتفحص شهدا پیدا می شود. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر عباس ساده زندگی‌ می‌کرد؛ کمتر کسی در قزوین او را در لباس خلبانی دیده بود؛ همیشه مثل یک آدم ساده و عادی رفت و آمد می‌کرد، وقتی شهید شد، خیلی از مردم، حتی برخی از مسئولین و بستگان هم فکر نمی‌کردند که عباس چنین آدم شجاع و قهرمانی باشد، خیلی وقتها مجبور بودیم عکس عباس را که دست امام در دستش بود را به آنها نشان دهم. نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می‌آمد، مستقیم می‌رفت زیرزمین، ببیند که ما چه داریم و چه نداریم، وقتی گونی برنج و یا روغن را می‌دید، می‌گفت: «مادر اینها چه هست که اینجا انبار کرده‌اید، خیلی‌ها نان خالی هم ندارند که بخورند و می‌ریخت توی ماشین و می‌برد برای خانه نیازمندان». می‌گفتم:«عباس جان، ما رفت و آمد زیاد داریم»، می‌گفت:«خدای شما هم کریم است». آخرین بار که به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از قبل بود. می گفت:« وقتی اذان صبح می شود، پس از اینکه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بر روی سر من بگذار و تاصبح فردا برندار؛ اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد». شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید بخیر به گفته پدرش او از همان ابتدا با بچه های دیگرتفاوت داشت ؛میگفت:«پدر نان حلال به ما بده بخوریم چون این لقمه ها خون میشود و خون ناپاک باعث میشود که آدم بد تربیت شود». وقتی یکی از برادرانش به نام به شهادت رسید با وجود اینکه توان انتقال جنازه برادرش به پشت جبهه را داشت اما این کار را نکرد و گفت:«چگونه میتوانستم چنین کاری بکنم در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب مانده اند ،برای من همه رزمنده ها برادرند». او خدمت به جبهه را فقط به خاطر خدا، پیروزی انقلاب و رسیدن به شهادت انجام میداد و علاقه زیادی به امام خمینی(ره) و کربلا و عشق به زیارت امام حسین(ع) را در سر داشت. فقط 10 روز اول محرم به مرخصی میرفت و در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می کرد و در مدت مرخصی ها به دیدار خانواده شهدا میرفت و از احوال این خانواده ها جویا می شد و اگر چیزی نیاز داشتند برای آنها تهیّه میکرد؛ بدون اینکه کسی متوجه شود. در کنارجنگ، زندگی برای او جریان داشت واز هیچ تلاشی برای آسایش و رفاه خانواده اش فرو گذار نبود.او همسرش را با تمام عشق به عنوان پشتوانه ای برای خودش انتخاب کرده بود تا همراه با او به سر منزل غایی برسد. شادی روحش @shabhayeshhid
🌴 یاد بخیر از جمله فرماندهان موفق و مؤثر در شکل گیری و بنیان گذاری و سازمان دهی توپخانه ی لشگر ۲۷ حضرت رسول(ص) بود. بسیار با استعداد و باهوش بود و رزمندگان را به کار وتلاش تشویق می‌کرد. در مواجهه با حق، متواضع و متین و در برخورد با باطل، قاطع بود. زمانی که یوسف دانشجو بود، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها برای کار به آجرپزی می‌‌رفت. او نذر کرده بود که با دهان روزه به افراد نیازمند کمک کند. کابلی داوطلبانه به عنوان مشاور وارد یگان تیپ 110 ادوات و گردان ذوالفقار شد واز طرف دیگر به دلیل تازه تاسیس بودن تیپ امکانات بسیار محدودی داشتیم؛ به همین دلیل یوسف شبانه روز تلاش می‌کرد تا امکانات مورد نیاز رزمندگان را مهیا کند. او چه از نظر کاری و چه از نظر اخلاقی یک الگو بود. شب قبل از شروع عملیات کربلای 5 اصرار داشت تا غسل شهادت انجام دهد. امکانات بهداری به نسبت رزمندگان بهتر بود؛ رفتیم و یوسف آنجا غسل شهادت انجام داد. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴 یاد بخیر در بحبوحه ی داغ سردار دلها نام این شهید سعید بر سر زبانها افتاد...سردار قبل شهادت وصیت کرده بودند کنار همرزم و مرادشان شهید یوسف اللهی به خاک سپرده شوند. محمدحسین عارفی بود که تنها کسانی که با او رابطه ی نزدیکی داشتند می توانستند به این موضوع و رابطه ی عاشقانه ی او با خدا و اهلبیت (ع) پی ببرند. حاج قاسم میگوید: عملیات بزرگی پیش رو داشتیم،به محمدحسین در مسیر آبادان گفتم: «به نظرم این عملیات هم نتیجه ای ندارد» گفت اتفاقأ در این عملیات پیروز میشویم گفتم دیوانه شده ای... گفت:حسین پسر غلام حسین به تو میگوید که ما در این عملیات پیروزیم... بعداز پاپی شدن من گفت:«بی بی حضرت زینب(س) به من گفتند در این عملیات پیروزیم...» در جبهه آنچنان ساده بود و خاکی تا جاییکه یکی از همرزمان دیده بود جانشین واحد با دوتا پتوی خاکی به سادگی خوابیده است زمان برگشتن به کرمان به خانواده ی او سر زده بود تا کمکی به آنها بکند،در کمال حیرت با خانه ای بزرگ و...مواجه شده بود که گویای تمکن مالی خوب خانواده ایشان بود .مرتضی حاج باقری نقل میکند در مرخصی استعلاجی بودم،رفته بودم سه راه ادیب کرمان،شنیدم کسی صدا میکند:«مرتضی،مرتضی! »برگشتم ،پشت فرمان پیکان سدری با ظاهری مرتب و شیک و عینک آفتابی به چشم دیدم صدایم میکند،اول نشناختم ،گفتم :«در جبهه آنجور،اینجا اینجور؟» گفت من آنجا هم همینطور هستم. شادی روحش منبع:خاطرات جمع آوری شده در اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان کرمان @shabhayeshahid
🌴 یاد شهید حاج بخیر حاج اصغر از همان نوجوانی عاشق بسیج و انقلاب بود. در بسیاری از برنامه های فرهنگی بسیج حضور پررنگ داشت؛ با شروع جنگ های تکفیری و ضد اسلامی جزء اولین کسانی بود که به قافله مدافعین حرم پیوست. از همان روزهای اول در کنار سربازی می کرد، اما در شب حادثه ای که در بغداد توسط نیروهای تروریستی آمریکا اتفاق افتاد حاج اصغر نبود، دلیل آن حضور او در در میدان نبرد با تکفیر و تروریست بود و دقیقاً یکماه از شهادت حاج قاسم گذشت که پاشاپور هم به او پیوست. اوسردار شهید سلیمانی را الگوی خود میدانست و همیشه میگفت: «باید همچون سردار در میدان های نبرد جنگید و این مبارزه ها را در بوق و کرنا نکرد تا مورد قبول درگاه حق تعالی قرار بگیرد». یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود اش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روز‌های آخر منطقه ای را که فرماندهان دستور آزاد شدنش را داده بودند، به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. شادی روحش @shabhayeshahid
🌴یادشهید بخیر دوران سربازیش همزمان باحوادث انقلاب بود در این مدت او از کارهای انقلابی اش دست برنداشت. در تکثیر اعلامیه ها به برادرش کمک می کردو با خود به شیراز می‌برد و رابط بین این دو شهر بود. که می‌آمد حال و هوایش جور دیگری بود در بین مصیبت‌های امام حسین (ع) بیشتر از همه برای سه‌ساله اشک می‌ریخت. عشق و علاقه ی بسیاری به (عج) داشت، اسم بچه هایش را مهدی و مهدیه گذاشت‌‌‌ و می گفت:«می‌خواهم هر چه قدر خدا به من بچه بدهد اسم امام زمان(عج) را روی آن ها بگذارم» . در طلاییه مجروح شد. پدر گفت: تو دیگر به جبهه نمی‌روی؛ لبخندی به پدر زد و گفت: «اگر شما به جبهه بیایید و معجزات و معنویتی که در جبهه هست را ببینید دیگر این حرف را نمی‌زنید، این بار پایم را در جبهه جا گذاشتم، و برای آوردن آن باید بروم. قبل از عملیات با فرزند یکی از شهدا، تجهیزاتمان را بستیم و داشتیم می رفتیم، ما را صدا کرد، به خاطر بودنم، علاقه زیادی به من داشت گفت: عبدحسینی بیا اینجا، آن فرزند شهید را هم‌صدا کرد. گفت:«یک خواهش از شما دارم؛ بایستید روبه قبله و دست هاتونو بالا بگیرید، من یک دعایی می‌کنم، شما هم آمین بگوئید و هیچ سؤالی هم نکنید». ما هم دوتایی روبه‌قبله ایستادیم و دستهایمان را بلند کردیم گفت: «یا فاطمة زهرا (س) به حرمت دست این فرزندت و این بچه‌ی شهید، رو قسمتم کن و ما هم آمین گفتیم. شادی روحش @shabhayeshahid
یاد شهید بخیر ؛ بهش می‌گفتند مسیح دوم کردستان، دلیلش این بود که ایشان بعد از شهید بروجردی از کسانی بود که عملیات‌های پارتیزانی با احزاب کُرد در کردستان داشت و دائم با آن‌ها درگیر بود. در این عملیات‌ها ایشان خبره بود. یک نظامی به تمام معنا بود. در ، را می‌خواند. حتی همین عملیاتی که در جهنم دره خوی منجر به شهادتش شد، آن برادرانی که در کنارش بودند، می‌گویند، در آن برف‌ها با وضو گرفت و نماز خواند... شادی روحش @shabhayeshahid