eitaa logo
شبهای با شهدا
290 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
286 ویدیو
5 فایل
💫 در شب‌های ظلمانی ، با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد ✅ کاری از راویان نور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚨 معلوم نیست جایز باشد ... 🔘 حجت الاسلام راشد یزدی: 💠 یک بار در مراسمی ، چند به محضر رهبری آمده بودند و با ایشان دیدار داشتند و ما هم حضور داشتیم. حاج ناصر برای مهمانان آورد. به من که رسید گفتم قند برایم ضرر دارد ، اگر امکان دارد بیاور. در خرما گذاشت و برایم آورد. وقتی خرما را به تعارف کردم پسر حضرت آقا گفتند: من خرما نمیخورم ، خرما برای آقاست ، معلوم نیست باشد من هم از آنها بخورم. 📚 ماه در آینه ص ۱۷۳ https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘⚘ ‌‌ فرزند شهيد خطاب به رهبر انقلاب: به خدا اگر را درنوردی با تو مينورديم ‌‌‌ 🔺️یاد و خاطره شیخ شهید گرامی https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀🍀برگی از یک نوشته 🔴محسن نوری از دوستان تعریف می‌کند که: یک بار از احمد پرسیدم من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما نمی‌دانم چرا در این چند سال اخیر رشد معنوی شما اینقدر سرعت گرفته!!... لبخندی زد و می‌خواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیدم! بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟!... نفس عمیقی کشید و گفت: «یک روز با رفقای محل و بچه‌های مسجد رفته بودیم . همه رفقا مشغول و بودند. یکی از بزرگترهاجایی را نشان داد وگفت آنجا رودخانه است؛ احمدآقا برو این کتری را برای چای درست کردن آب کن! از لابه‌لای بوته‌ها ودرخت‌ها به رودخانه نزدیک شدم... اما تا چشمم به رودخانه افتاد بدنم شروع به لرزیدن کرد! سرم را پایین انداختم و همانجا نشستم و پشت بوته‌ها مخفی شدم! در پشت آن بوته‌ها چندین دختر مشغول شنا کردن بودند... گفتم خدایا کمکم کن! شیطان وسوسه ام می‌کند که نگاه کنم؛ هیچکس هم متوجه نمی‌شود... اما خدایا! من به خاطر تو از این گناه می‌گذرم... بعد کتری خالی را برداشتم، سریع از آنجا دور شدم و از جای دیگر آب آوردم. بچه‌ها هنوزمشغول بازی بودند. من هم مشغول آتش درست کردن شدم خیلی دود توی چشمانم رفت... همین‌طور از چشمانم جاری بود... حالم خیلی منقلب بود...همین طور که داشتم اشک می‌ریختم و با خدا می‌کردم خیلی با توجه گفتم ! به محض این که این عبارت را تکرار کردم از اطراف خود صداهایی شنیدم! ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزه‌ها و تمام کوه‌ها و درخت‌ها صدا می‌آمد ولی گویا فقط من میشنیدم!! همه میگفتند » احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: «از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد... قول بده تا زنده‌ام برای کسی این ماجرا را تعریف نکنی...» 📚منبع: انتشارات https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸رهبرانقلاب: اگر کسی لذت ذکر الهی و انس با خدا را چشید، بدانید که هیچ لذت دیگری به دهانش مزه نمیکند. 🌹 https://eitaa.com/shabhayeshahid
4_5938558538950377869.mp3
2.45M
🔊🚨 توصیه های اخلاقی در 🌸می‌خواهید سیاهی‌ هارا از دلتان دور کنید؟ به‌دنبال فرصت هستید؟ 💎 ماه را قدر بدانید https://eitaa.com/shabhayeshahid
『 🌿 』 🌱[این عقب‌ماندگی‌ها باید جبران شود. این بـه‌خاطر «انقلابی ‌عمـل ‌نکردنِ» ماست. ما هر جا انقلابی عمل کردیم عقب‌ماندگی نداشتیم. ]🌱 ۹۹/۱۱/۲۹🗒 ! https://eitaa.com/shabhayeshahid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴یاد شهید به خیر پرستو شوبیا: *امر امام خامنه‌ای... در جلسه خواستگاری بیشتر او حرف می‌زد. برای من هم مادیات مهم نبود، در این موارد زیاد حرف نزدیم. روی به حجاب خیلی تأکید می‌کرد و به ولایت علاقه عجیبی داشت. بسیار بسیار فرمایشات امام خامنه‌ای برایش مهم بود. در مورد شغلش حرف زد و حتی سختی‌های آن. اینکه ممکن است به مأموریت برود یا از لحاظ زمانی گاهی دیر به خانه بیاید و... بعدها اما تنها یک‌بار به مأموریت رفت آن هم داخل ایران که یک دوره آموزشی در اصفهان بود. صالح هم آموزش می‌دید و هم به بقیه آموزش می‌داد. تک‌تیرانداز ماهری بود. *دوستان متفاوت آقا صالح بسیار خوش‌برخورد بود و این را همه نزدیکان او اذعان داشتند. دوستان زیادی هم داشت که البته برخی رفقایش برای من عجیب بود، افرادی که حتی ظاهر کاملاً متفاوت و شاید متضاد با او داشتند. یادم می‌آید یکبار که با صالح در مسیری پیاده می‌رفتیم، ناگهان یک اتومبیل 206 که صدای آهنگ آن بالا بود جلوی پای ما توقف کرد. مردی با ظاهر به اصطلاح فشن، با لباس تنگ و... از ماشین پیاده شد و با صدای بلند و انگار از روی شادی فریاد می‌زد «آقای زارع سلام، مخلصیم و ...» و شروع به گپ‌زدن کردند! واقعاً هاج و واج نگاهشان می‌کردم. برایم عجیب بود که شعاع دوستان صالح آنقدر زیاد باشد! وقتی رفت، گفت قبلاً سربازم بود! شادی روحش https://eitaa.com/shabhayeshahid