eitaa logo
ོ شَبیهِ اَبر...
683 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
40 ویدیو
13 فایل
دیوانہ دل است! بندِ برپاے چہ سود؟ :) @majnoon_hasan ☁️ ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/17129007629558
مشاهده در ایتا
دانلود
التماس دعا :) 🖤
ای صبح رو سیاه... ز چه رو میشوی سپید!؟ 🖤
حاجی میدونی چیه!؟ دردمون اینه که دلتنگتیم، حاجی جات خیلی خالیه🖤 هنوز وقتی صدات و میشنویم، عکسات و میبینیم دلمون پر میکشه برات و میگیم کاش بودی💔 حاجی هنوز شب جمعه ساعت ١ و ٢٠ دیقه میخوایم بمیریم، سردار... واسمون دعا کن :) واسه دلامون دعا کن، حاجی نیستی خیلی سخته... @shabih_abr
شکاف فرق سر بهانه بود :) فقط دلتنگ فاطمه اش بود🖤
18.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علی، علی رجز میدون سقا... به جز علی به کسی نمیگم آقا🖤 :) @shabih_abr
امروز کلامی جز روضه از دل بیرون نیاید💔
بسیار کلنجار میرفت با مرغابی ها... و بعد با میخ در هر کدام می پرسیدند چرا!؟ آرام... در گوشی میگفت... دلتنگ فاطمه ام💔
عباسم توام بمان :)...
سکوتی به خانه سایه افکنده همچون سکوت بعد از مادر... مادر که رفت دلم قرص بود به بودن پدر... پدری که شانه هایش همیشه برایم حکم کوه را داشت و وجودش نعمتی برای دلِ تنگِ دخترانه ام... اما حالا چه!؟ نه صدای نفس هایش می‌آید و نه صدای قدم هایش... نیست که دیگر از همان لبخند های همیشگی به رویم بزند و صدایم کند: زینب بابا...💔 اولین افطاری که بدون بابا سر شد... از گلوی هیچ کداممان، نان و نمکی پایین نرفت... سرم را به دیواره خانه تکیه داده ام... حسن پای سجاده پدر نشسته است سرش پایین است و زیر لب ذکری میگوید و گاه بارانی از چشم هایش فرو می‌ریزد... 🍁 به سجده که میرود شانه هایش میلرزد و بغض بدتر از همیشه به گلویم چنگ میزند... عباس گوشه ای کز کرده و زانو به بغل گرفته خیلی وقت است صدایش را نشنیده ام درست بعد از رفتن پدر، عباس هم خاموش مانده...🕊 ام البنین... دست روی سر جعفر و عثمانی می‌کشد که ساعتیست در بغلش به خواب رفته اند... رد اشک هنوز هم به صورتشان دیده می‌شود... کلثوم...✨ در گوشه تاریک اتاق میان چادر مادر آرام گرفته... گاهی آه از سر دلتنگی می‌کشد و گاه اشکی از دوری می‌ریزد... صدای در می آید... چشمانم قاب می‌گیرد قامت حسینم را🖤 دستان عبدالله را در دست دارد و وارد اتاق می‌شود... با دیدن حسین اشک از چشمم روان میشود تلخندی به رویم می‌پاشد... با زبان بی زبانی، با نگاه، به عباس اشاره می‌کنم چشمان حسینم نگران تر از همیشه می‌شود... به سوی برادر می‌رود🥀 چند باری صدایش می‌کند دست بر شانه اش می‌گذارد... عباس به ناگاه تکانی می‌خورد و با دیدن حسین از جا بلند میشود حسین بی هوا در آغوشش میگرد و سرش را به روی قلبش می‌گذارد... یاد شب پیش می افتم که قلب حسینم با دستان پدر برای همیشه آرام گرفت و چه خوب تر از آرامش پدر برای عباس... و عباس آرام می‌شود، چون همیشه...✨ نگاهم به عباس است که حسین کنارم می‌نشیند دستان سردم را در دستانش می‌فشارد و سرم را به شانه هایش تکیه می‌دهد... نفسی میکشم و بغض گلویم را به گوشه ای میفرستم، تا حسین است کنارم، بغض چرا... به هیچ چیز فکر نمی‌کنم... حسین کنارم است💔 _گمنام نوشت... @shabih_abr
بسم الله الحمد 🌱
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری☁️... _صائب تبریزی... @shabih_abr
انقدر این جمله رو دوس دارم که هر وقت یاد هر شهیدی افتادید بدونید اول اون شما رو یاد کرده 🙃♥️