مداحی_آنلاین_یه_سلام_که_میدم_رو_به_حرم_طاهری.mp3
5.43M
⏯ #استودیویی احساسی
🍃صلی الله علیک ...
🍃یه سلام که میدم رو به حرم
🎙 #حسین_طاهری
👌بسیار دلنشین
#صبحتون_حسینی ⛅️❤️
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله🌷
کانال حسینیه معلی👇
https://eitaa.com/joinchat/1269957321C431c90e636
┗━━─━⊰✾✿✾⊱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قدرتنمایی ایرانیان قبل از ظهور
🔰 #استاد_عالی
🌹یاد مردانی بخیر ...
که با جوهر سرخ خون رأی دادند
#انتخابات
#کردستان_۱۳۶۰
#رزمنده_تیپ۵۵هوابرد
#شهید_محمدعلی_فلاح
💢کانال خبری #شهدای_ایران
✅ @shohadayeiran57
1_8736614654.mp3
719K
🔷 برشی بسیار زیبا از مستند «روایت فتح» با صدای آسمانی شهید آوینی
🔸حتماً گوش کنید.
🌐 اخبار جبهه مقاومت🚩 (شبانه)
@moghavamatshabanea
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه هدیه ویژه برای شما که امروز حسابی برای عزت ایران تلاش کردید🌷
❤️
#فورییییییی🔥
ای کسانی که رأی دادید شما همین
حالا یک پیام از شـــــهدا دارید☝️☝️
🔸کانال اطلاع رسانی شب خاطره رزمندگان اسلام استان قزوین در ایتا افتتاح گردید خواهشمند است از لینک ذیل عضو شوید.
https://eitaa.com/shabkhaterehqazin
34.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت اول
مستندیکصدوهفتمین شب خاطره رزمندگان قزوین
بتاریخ شنبه۱۴۰۲/۱۱/۲۸
موضوع شوخی ؛خنده؛جبهه
🌷🌷🌷🌷
بامحوریت شهیدان والامقام
🌷شهیدحسن شهسواری
معروف به حسن طلا
🌷شهیدجعفرغفاری
معروف به جعفرآتاخ
🌷شهیدصادق انبارلویی
معروف به آصادق
27.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت دوم
مستند۱۰۷مین شب خاطره
شوخی؛ خنده؛ جبهه
47.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمت سوم
مستند۱۰۷مین شب خاطره
شوخی؛ خنده ؛جبهه
☑️ قدردانی سپاه از حضور ملت در انتخابات
🔷 پاسخ مردم به بدخواهان انقلاب و نظام اسلامی
🔹سپاه پاسداران در بیانیهای با قدردانی از حضور شکوهمند ملت ایران در انتخابات ۱۱ اسفند ماه، این رخداد ملی را پاسخ قاطع و نه بزرگ آنان به اردوگاه دشمنان و بدخواهان انقلاب و نظام اسلامی دانست.
🔹در این بیانیه آمده است «این رویداد عظیم ملی که تجلی جدید مردم سالاری دینی و جلوهای مثال زدنی از زمان شناسی ایرانیان است، در حقیقت پاسخ قاطع و نه بزرگ آنان به اردوگاه دشمنان و بدخواهان سرافرازی، سربلندی و پیشروندگی انقلاب و نظام اسلامی بود».
✅ کانال خبری#قدس 👇
https://eitaa.com/joinchat/232980563C19ce5274b6
👌افتخار می کنم که من هم یکی از سربازان «الله» باشم.
... این یکی از آرزوهای همیشگی من بود، که روزی بتوانم سرباز اسلام شوم و در راه خدا بجنگم. بارها به «سپاه» و «بسیج» مراجعه نمودم؛ ولی به دلایلی نتوانستم به جبهه بروم، تا این که در سال ۶۹ به سربازی رفتم. سرباز در این دوره، سرباز اسلام است. به این راه با دید کافی نگریسته و خودم انتخاب کردم. راهی که پیامبران و امامان ما انتخاب کرده بودند؛ یعنی راه جنگیدن در راه «الله» و «جهاد» برای احیای دین خدا. دینی که هزار و چهار صد سال از ظهور آن می گذرد و بارها سرمایه داران و اشرافیان خواسته اند که این دین را از بین ببرند؛ ولی به کوری چشمشان، همیشه مأیوس شده اند و دین خدا همیشه پیروز است. افتخار می کنم که من هم یکی از سربازان «الله» باشم.
🌹قسمتی از وصیت نامه شهید بزرگوار اسماعیل برزگر
چراغ راه؛
💢زندگینامه و وصیتنامه شهید ذوالقدر
اینجا بخوانید 👇
https://sobheqazvin.ir/n/363133
🔻پیام تسلیت رهبر انقلاب در پی درگذشت آیتالله امامی کاشانی
🔹درگذشت عالم بزرگوار مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ محمد امامی کاشانی رحمتاللهعلیه را به خاندان محترم و بازماندگان و شاگردان و ارادتمندان ایشان تسلیت عرض میکنم.
🔹این عالم متقی و خدوم در طول سالهای متمادی، چه پیش از پیروزی انقلاب در مجموعهی روحانیت مبارز و چه پس از آن در جایگاههای حساس مانند شورای نگهبان، مجلس خبرگان، امامت جمعهی تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، مدرسه شهید مطهری منشاء خدمت به کشور و نظام جمهوری اسلامی بودهاند، و امید است این همه در نامهی حسنات ایشان مقبول درگاه الهی باشد. خداوند رحمت و مغفرت خود را شامل حال آن مرحوم فرماید.
📣 آیتالله امامیکاشانی (ره) در کنار شهید مهدی باکری
@sepah_Qoods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین دستنوشتهی رتبه نخست پزشکی
👌نامهای خواندنی از رتبه یک کنکور پزشکی برای تمام نسلها
🌹 به مناسبت ۱۲ اسفند، سالروز شهادت شهید احمدرضا احدی
برشی از سخنرانی حجت_الاسلام_راجی
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#بوسه_پدر_یک_شهید_بر_دست_اسیر_عراقی!
🌷چند روزی را در آن برهوت بسر بردم و در طی این مدت از ترس هواپیماهای ایرانی لقمهای به راحتی از گلویم پایین نرفت. در آن مدت با سرهنگ دوم «رحمان» که افسری از اهالی دیوانیه بود، آشنا شدم. او فردی باوقار و روشنفکر بود و در عین حال مقید به مقررات خشک نظامی که فرماندهی قرارگاه تیپ را برعهده داشت. این سرهنگ روزی از مخالفین رژیم به حساب میآمد. او نارضایتی خود را از جنگ کتمان نمیکرد و نظریات و تحلیلهای سیاسیاش شنیدنی و منطقی بود. اما سرگرد «مهدی» فرمانده گروهان مخابرات از افسران کثیف بعثی بود که تنها به شکم خود و سرقت اموال مردم میاندیشید. او به دزدی و هتاکی شهرت یافته بود. تا جایی که او را «ابوفرهود» لقب داده بودند؛ و این کنایه از شخصی است که اموال و داراییهای مردم را میدزدد.
🌷خداوند سرانجام او را به کیفر اعمالش رسانید. منزل نوسازش در بغداد طعمه حریق شد و به تلی از خاکستر مبدل گردید. اساس آن خانه از حرام بنا شده بود. روز ۲۴ / اکتبر۲ / ۱۹۸۰ (مهر ۱۳۵۹) روزی آرام با هوایی ملایم بود. آرامش منطقه تا ساعت ۱۰ بامداد، بدین منوال ادامه یافت تا اینکه یک فروند هواپیمای مهاجم ایرانی از سمت جفیر ظاهر شد و با ریختن بمبهای خود در نزدیکی قرارگاه تیپ ما سکوت دقایق پیش را برهم زد و در میان آتش پدافند هوایی نیروهای ما به سمت پادگان حمید رفت. پس از طی چند کیلومتر یکی از سربازان مستقر روی تانک آن را هدف قرار داد. هواپیما با همان وضعیت خود را به شمال غرب پادگان حمید رسانید و از انظار ناپدید شد. لحظاتی بعد صدای انفجار به گوش رسید و به دنبال آن قشر عظیمی از دود و آتش در فاصله ۵ کیلومتری مواضع ما به هوا رفت.
🌷جنگنده ایرانی سقوط کرده بود. نیم ساعت بعد، یک سرباز عراقی پیش سرهنگ دوم ستاد «عدنان» آمد. من کنار او نشسته بودم. سرباز گفت: «قربان اینها وسایل خلبان ایرانی است که هواپیمایش سقوط کرد.» سرهنگ پرسید: «پس خلبان کجاست؟» سرباز در جواب گفت: «بر اثر اصابت گلولهای به سرش کشته شد و ساعت مچی و سلاح کمریاش نیز به یغما رفت.» سرهنگ عدنان وسایل را گرفت و گفت: «برو و جنازه او را در همانجا دفن کن!» پس از رفتن آن سرباز، دوستم شروع به زیر و رو کردن وسایل کرد. من مراقب او بودم. وسایل عبارت بودند از یک نقشه نظامی که هدفهای از پیش تعیین شدهای روی آن مشخص شده بود. یک بطری محتوی مایع، یک جعبه حاوی پودر سفید و بالأخره کارت شناسایی خلبان.
🌷سرهنگ «عدنان» از من خواست عبارتی را که به زبان انگلیسی روی بطری نوشته شده بود، برایش بخوانم. من خواندم. محتویات بطری و جعبه در واقع مواد غذایی خلبان بود که چنانکه هواپیمایش در صحرا سقوط میکرد، این مواد برای مدت ۲۴ ساعت او را کفایت مینمود. اما هویت خلبان: ستوان یکم عبدالحسین، متولد تهران. هواپیمای او از نوع f5 بود. سعی کردم این اطلاعات را به خاطر بسپارم. وقتی در سال ۱۹۸۲ (۱۳۶۱) در عملیات منطقه جنوب به اسارت درآمدم، وارد یکی از اردوگاههای اسرای تهران شدم. یکی از مسئولین اردوگاه به نام «ابومحمد» نزد ما آمد و در مورد مدفن شهدای ایرانی در جبهه اطلاعاتی خواست. من داوطلب شدم کلیه اطلاعات و از جمله مدفن آن خلبان شهید را بازگو کنم. سالها بعد با یکی از خبرنگاران ایرانی روزنامه جمهوری اسلامی به نام «مرتضی سرهنگی» ملاقات کردم....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#بوسه_پدر_یک_شهید_بر_دست_اسیر_عراقی!
🌷....او با اسرا مصاحبههایی انجام میداد و خاطرات آنها را در جنگ و جبهه یادداشت میکرد. من خاطرات خود و داستان آن خلبان را برایش بازگو کردم. در سال ۱۹۸۷ (۱۳۶۶) نیز دو نفر از برادران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به ملاقات ما آمدند و اطلاعاتی در رابطه با مدفن شهدای ایرانی در جبهه جویا شدند. من یک سری اطلاعات خصوصاً در ارتباط با آن خلبان را به انضمام نقشه محل حادثه و اطلاعات دقیقی که روی صفحه بزرگی ترسیم کرده بودم، در اختیار آنها گذاشتم. ماهها گذشت. روزی مسئول امنیتی اردوگاه به من اطلاع داد که با افرادی ملاقات خواهم کرد. او اسامی افراد مورد نظر را به من داد. به او گفتم: «هیچ کدام از این افراد را نمیشناسم.» او گفت: «بالأخره تو با آنها ملاقات خواهی کرد.» یقین حاصل کردم که آنها از مقامات ایرانی هستند.
🌷به او گفتم: «شاید آنها دوستان من هستند و با نام مستعار و به عنوان مهاجر وارد ایران شدهاند.» به هرحال آن شب را نخوابیدم و خاطراتی را که در مورد دوستان و آشنایانم به یاد مانده بود، مرور کردم. صبح روز بعد بهترین لباسهایم را پوشیده و خود را معطر کردم و به مطب اردوگاه اسرا که محل فعالیت روزانهام بود، رفتم و بیصبرانه در انتظار ملاقات نشستم. ساعت ۹ بامداد برادر «میرزائیان» مسئول امنیتی اردوگاه با چهرهای بشاش ظاهر شد و گفت: «ملاقات کنندگان تو آمدهاند.» به اتفاق او به دفترش رفتیم. در بین راه به من اطلاع داد که آنها دو تن از برادران ایرانی هستند و به خاطر اطلاعاتی که چند ماه قبل در مورد آن خلبان شهید به سپاه پاسداران ارائه کردی اینجا آمدهاند. و اضافه کرد: «آنها نگران به نظر میرسند و باور نمیکنند یک اسیر جنگی آنها را از سرنوشت فرزندشان مطلع سازد.»
🌷لحظهای بعد وارد دفتر مسئول امنیتی شدم و دو فرد میانسال را روبروی خود دیدم. سلام کردم و با آنها دست دادم. اولی پنجاه ساله مینمود که خود را به عنوان پدر شهید و یک خلبان مفقودالاثر معرفی کرد. در چهرهاش آثار ایمان و وقار به چشم میخورد. او گفت که مدیر یکی از دبیرستانهاست. فرد دوم چهل ساله نشان میداد و سرهنگ نیروی هوایی و شوهر خواهر همان خلبان مفقودالاثر بود. پدر خلبان در ابتدای سخن گفت: «طبق اطلاعاتی که شما در مورد یک نفر خلبان شهید به پاسداران انقلاب دادهاید، آنها منطقه را جستجو کردند و جسد خلبانی را یافتهاند. به من گفتهاند آن جنازه بنابر اطلاعات شما پسر من است، اما من هنوز جسدی را تحویل نگرفتهام. میخواهم ماجرا را از زبان شما بشنوم تا قلبم آرام گیرد و رنج و اندوه و نگرانی را که سالهاست در دل دارم، برطرف گردد.»
🌷من حادثه را با تمامی جزئیاتش شرح دادم. به محض اینکه صحبتهایم به پایان رسید. پدر فریادی زد و گفت: «او فرزند من است!» به گریه افتاد. تمامی حاضرین در اتاق به شدت متاثر شدند. خم شد تا دستم را ببوسد. دستم را به سرعت عقب کشیدم. شهادت پسرش را به او تسلیت گفتم. آن مرد درحالیکه اشک چشمانش را پاک میکرد از صمیم قلب از من تشکر کرد و گفت: 🌹🇮🇷«خوشحالم از اینکه پسرم به فیض شهادت رسیده است.» از آنها خداحافظی کردم و درحالیکه صدام و اربابان او که مسبب این همه کشتار و ویرانی بودند را لعنت میکردم، به اردوگاه اسرا برگشتم.
🌹🇮🇷راوی: پزشک اسیر عراقی دکتر مجتبی الحسینی
📚 کتاب "هنگ سوم" خاطرات یک پزشک اسیر عراقی
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
https://eitaa.com/shohadayegharibghazvin