تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرایندش را
قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را
کاظم بهمنی
دردای شیرین من!
همونموقعست که نیاز دارم به بغل کردنت ولی دوری.
یا اون وقتی که نیاز دارم به دستات تا همراهم شن برای زیر پا گذاشتن کل شهر..
شایدم مواقعی که دلخور میشم ازدست تو.
اما ناراحتیِ که مربوط به تو باشه مثل یه حبه قنده،
یه درد شیرین.
[ عکس ]
عکس دیوار نوشته دبستانی در ونکوور که واقعا جالبه:
بعضی بچه ها ازشما باهوش ترن
بعضی بچه ها لباسهای باحال تری دارن
بعضی بچه ها تو ورزش ازشما بهترن
"اهمیتی نداره"
شما هم ویژگی خاص خودتون رو دارین
بچه ای باشین که میتونه بادیگران کنار بیاد،که بخشنده ست،برای دیگران خوشحاله!
در اعماق جهل خودم به سر میبرم . دقیقا همون زمانی که باید یه فرد بالغ بنظر برسم،احساساتم تمام زورشونو میزنن که عقلو قلبم یکی نشه.
خب همیشه هم احساس شاید لطفیم برنده این بازیه و دوباره فرصت میدم به ادمای بی فایده زندگیم؛باز هم دلم نمیاد نبخشمو ،به خودم دلگرمی میدم که هی دختر ایندفعه دیگه فرق داره،اینبار شاید یکم روحتو درک کرد و خود واقعیتو فهمید..
اما بازم خلاف توهمات قشنگم پیش میره و اتفاقات مسخره تکرار میشن.