دردای شیرین من!
همونموقعست که نیاز دارم به بغل کردنت ولی دوری.
یا اون وقتی که نیاز دارم به دستات تا همراهم شن برای زیر پا گذاشتن کل شهر..
شایدم مواقعی که دلخور میشم ازدست تو.
اما ناراحتیِ که مربوط به تو باشه مثل یه حبه قنده،
یه درد شیرین.
[ عکس ]
عکس دیوار نوشته دبستانی در ونکوور که واقعا جالبه:
بعضی بچه ها ازشما باهوش ترن
بعضی بچه ها لباسهای باحال تری دارن
بعضی بچه ها تو ورزش ازشما بهترن
"اهمیتی نداره"
شما هم ویژگی خاص خودتون رو دارین
بچه ای باشین که میتونه بادیگران کنار بیاد،که بخشنده ست،برای دیگران خوشحاله!
در اعماق جهل خودم به سر میبرم . دقیقا همون زمانی که باید یه فرد بالغ بنظر برسم،احساساتم تمام زورشونو میزنن که عقلو قلبم یکی نشه.
خب همیشه هم احساس شاید لطفیم برنده این بازیه و دوباره فرصت میدم به ادمای بی فایده زندگیم؛باز هم دلم نمیاد نبخشمو ،به خودم دلگرمی میدم که هی دختر ایندفعه دیگه فرق داره،اینبار شاید یکم روحتو درک کرد و خود واقعیتو فهمید..
اما بازم خلاف توهمات قشنگم پیش میره و اتفاقات مسخره تکرار میشن.
هدایت شده از - هیپافلون -
ما همه قاتلیم
فقط فرقمون اینه ما ازادیم .
یه عده آدم می کشن، گلو می برن، شلیک میکنن، خفه می کنن، میرن زندان و حکمشون میشه اعدام و حبس ابد یه عده ام مثل ما در روز صد ها نفر رو با حرفامون با نگاهمون با کارامون می کشیم و دلشون رو میشکنیم و غرورشون رو خورد می کنیم، ما روحشون رو میکشیم !
ما هممون قاتلیم .
از جسم جان و تنم توقع نوشتن دارم؛نه ایده ازمتن های پر زرق برقِ نویسندگان انچنانی.
من کلمات رو دراختیار خودم میگیرم و به آنها فرم میدم مانند سفالگر و گل!
شاید جذاب و گیرا نباشنداما از اعماق وجود اوست.
وجودی که نادیده گرفته شدیا به عرش رسید..
روحش متعلق به این زمین و ادمهانبود؛مانند سطر هایی نا مفهوم ،که محصول افکار اوبود.
روح!
من قبلیم میگفت: -چون دوسش دارم کسی حق نداره نزدیکش بشه آخه اون مال منه! من جدیدم میگه: +چرا نگران آد
من قبلم میگفت: اگه دوسش داری پس اینقدر پیگیرش باش تا بپذیرتت و خودشو مال تو بدونه.
و من الانم میگه : اگر ارزش داشته باشم خودش میاد و من با اغوش بازبه استقبالش میرم ولی اگر فراموش شدی،براش ارزوی موفقیت کن .
شاید خیلی فرقی بین دوتا تکس نباشه ولی اولی خودش ادم مهم زندگیشو بیرون کرد از قلبش و دومی خودش رفت.