خانوم کوچولوی مهربونم:))
دست نوازشتو سمت من میاری که زندگیم از حال هوات پر بشه؟
شما که سوگُلی آقا جون هستی ،میشه بهشون بگی به ما یه نیم نگاهی بندازن؟اصلا پشت چشمیم نازک کنن کافیه ها،حداقل میفهمیم هنوز مهمیم که دلخورن ازمون.
خاتونم! قلبِ چرک مرده شدرو دستی به سروروش بکش که محب خالص خانوادت باشه :)
انسان بود،معصوم.
سنو سالی گذرانده بود ؛اما با این حال مثل آدم بزرگ هایی که تمام وجودشان را یخ احاطه کرده بود ،نبود!
صدای خنده هایش همسایه هارا شاکی و با کودکان هشت خانه لی لی میکرد .
وَ رویاهایش اورابه پرواز در می اورد:)
او با تمام آدم بزرگ هایی که دیده بودم متفاوت بود. او انسان بود!
نه به دنبال انتقام بود و نه طمع یک مشت خاک چشم اورا پر کرده بود. خلاصه بگویم ،سرتان را درد نیارم او کودکی پنج ساله در جسمی چهل ساله بود.
ادمهایی بودند که اورا رد میکردند و کارشان جدی نگرفتنش بود
ولی اوبا لبخندی مهربان عرقِ شرم را در نگاهشان پدید می آورد.
او نه تنها یک انسان بود،بلکه یک کودک بود؛یک انسانِ کوچک(:
من نتونستم بدون تو زندگی کردنو بلد بشم،برای همین آهنگاتو گوش میکنم.
من نخواستم عطرت از لباسم بپره ،پس کل شهرو دنبال عطری که میزدی گشتم.
نشد بشه . ینی نخواستم فراموش بشی خب دوباره تیکه های عکستو به هم چسبوندم؛میدونی که نگام میوفته بهت لکنت میگیره :)
میدونستیو رفتی!.
وقتی تو کوچه حوض ماهیو دیدُمت با او چادر گل گلیت، قلبُم تنگید :)
دیدُم سلانه سلانه خاطرت میخوام و دیگه کار ع کار گذشته..
به خانم گفتُم ؛بی بی خاطر دختر همسادِاو میخام.چادر به دندون ،رفتی برامو خاستگاری.
موهم که قلبمون همش میتِنگید
کُتُرُم برگِشتی خونه گفتی کُفرات کی اخه به توعه شِفته شوِر زن میده ؟ هر چیُم اِز جز کِردم فایده نداش که نداش.
دخترو رِ نداد.
بعد ِحرفای بی بی یه کری کز کِردم ،با خودوم گفتُم بَبَم چیزی نشده که ایهمه زخمُ زیلی شدی ایَم روش!
هموطوکه لنده میدادوم مچُنه شُدوم تو خودوم...(:
باید رفت:))
بریم برای نشون دادن عاقبت بخیریمون..
رفت تا از چشمات شبنمِ بهشت جاری شه
رفت که بفهمی عشق غیر او سهل انگاری بیش نیست.
باید رفت و خوند زیارتِ عاشوراتو ؛
اقای من،
کاری کن تا قلبم و روحم متعلق به شما باشه و چشمم ضریحتو بغل بگیره.
راه نجات از تاریکی هام ،به من مثل همیشه لطف کن و محرم بعدی هم منو مهمون خودت بدون!