روح!
نداره عیب اگه بگی دیگه فکر نمیکنم شبا بهت
یه کودک 36 ساله. که ذوق میکنه با یه میس کالت!
شاید دیگه دوسش نداشته باشی،خبری ازش نگیری یا حتی ازش متنفر باشی،ولی اون یه تیکه از وجودتو با خودش برده.
زخم های کنار ناخونت ، رشته های سرخ رنگ توی چشمت و پس لرزه های تو صدات .
همه و همه نشونه ی زمین لرزه ای بود که زندگیتو مثل خاک باغچه زیر رو کرده بود.
جز تماشای یه شاهکار مجزور کننده چه کاری میتونستم بکنم؟
نهایت ابراز همدردی باهاش یه جمله بی سر ته که انچنان هم اطمینان اور نبود : همه چیز درست میشه!