روح!
چالش نوشتن 30 روز روز اول: شخصیت خود را توصیف کنید روز دوم: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز
کتاب مورد علاقم-
گل یا گلدون-
طبیعت-
پیانو-
اون-
یه پروانه-
ابنبات چوبی-
موج موهام-
موزه-
کامل انجام دادن یه کاری که مهمه برام-همیشه نصفه انجام میدم*
روح!
چالش نوشتن 30 روز روز اول: شخصیت خود را توصیف کنید روز دوم: چیزهایی که شما را خوشحال می کند. روز
من میتونم تو خلوت کویر گم بشم و ستاره هاشو برنداز کنم.
میشه تو یه دشت پر از گل های صحرایی غرق شد و خودش رو رها کرد.
دوست دارم تمام موزه های معروف جهانو زیر قدمهام بزارم و نسل های قبلمو سرزنش..
کی بدش میاد بره ایتالیا ،فرانسه یا حتی انگلستان؟!
شایدم یه سر به کانگورو های استرالیا میزدم!
اگه به من بود کل دنیا رو با رکاب های دوچرخم گرهه میزدم.
ولی خب پیش ابرا بودن یه چیز دیگست که فقط تو خیالات دست یافتنیه.
روح!
تیکه های آئینه تو برگشتنی نیست. تو مثل یک اهن ربا کوچکترین تکه هاهم کنار هم قرار بدی،اما باز هم یک آ
زمین،دریاو حتی مریخ را گشتند.
گشتند و گشتند تا پیدا اورا پیدا کردند.
شاید بهتر است بگویم یادی از اورا..
او جسم خود را به فرشته مرگ هدیه داده بود .
شاید هم به زور!
اما هر چه که بود ،او دیگر نبود.
پری ناباورانه خیره به سنگ یاد بودش نگریست و گریست.
اینبار برای صاحب آئینه.
کسی که به جای قلبش در سیاه چاله مغزش زندگی میکرد.
و راهی برای پشیمانی نبود..
تکه های آئینه پرتغالی را که در دستمالی گلدوزی شده پیچیده بود؛ بیرون آورد و ناتوان و غم زده به آن دقیقه ها خیره شد.
ودراخر کنار همان سنگ آن را خاک کرد،گنجش را !
شاید آئینه برای او نبود، با لبخندی که معنی ها به خود گرفته بود رفت دنبال گنج خودش آئینه ای واقعا برای او بود.
رفت و چشمهای ما هم به دنبال او؛
کاش یه اسلحه قلبمو نشونه میگرفت و تهدید میکرد اگر اشکات رو گونه هات جا خوش کنن،میزنم.